دوشنبه 23 آذر 1383

نويسنده ي چريک، نويسنده ي علني کار، ف.م.سخن

در مورد سرمقاله ي اخير آقاي قوچاني، گفتني بسيار است اما از ميان گفتني ها من تنها به ذکر ِ دو نکته بسنده مي کنم:

1 – در جايي خطاب به آقاي قوچاني و "شرق" نوشتم، روزنامه اي که بمب نباشد، افيون است و هشدار دادم مراقب باشيد مانند سازندگان "پل رودخانه ي کواي" نشويد. متاسفانه فشار سانسور، و حسابگري براي حفظ امکانات موجود باعث شده تا گردانندگان ِ "شرق"، و در نگاهي وسيع تر – اصلاح طلبان داخل حکومت – آرام آرام به داخل باتلاقي کشيده شوند که در قعر آن دستگاه رهبري و قوه ي قضائيه و فسيل هاي شوراي نگهبان جاي گرفته اند. اين دوستان به خاطر از دست ندادن شرق و تعطيل نشدن آن – که واقعا در فضاي موجود، انتشار آن غنيمت است – به راهي افتاده اند که انتهايي جز خوش خدمتي به دشمنان آزادي و طرفداران استبداد ندارد.

اين وضعي است که به نوعي ديگر در دوران "انقلاب شاه و ملت" نيز به وجود آمد که قطعا آقاي قوچاني در کتاب هاي تاريخ خوانده اند يا از آقاي باقي شنيده اند. خيلي ها دلخوش به انقلاب ِ شاهانه - که در اصل، اصلاح و رفرمي بزرگ بود -، خود را به دست جريانات ِ فاسد ِ حکومتي آن روزگار سپردند که شايد وضع بهتر شود. همان موقع بود که شاملوي بزرگ، بر مردمي که از "پرواز آفتاب در آسمان شب" متحير مانده بودند، خروشيد که "اي ياوه، ياوه، ياوه، خلائق مستيد و منگ؟ يا به تظاهر تزوير مي کنيد؟ از شب هنوز مانده دو دانگي! ور تائب ايد و پاک و مسلمان، نماز را از چاوشان نيامده بانگي!" و در پاسخ چه ديد و چه شنيد؟ "هر گاو گند چاله دهاني، آتشفشان روشن خشمي شد: "اين گول بين که روشني آفتاب را از ما دليل مي طلبد!" طوفان خنده ها! "خورشيد را گذاشته، مي خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خود، بيچاره خلق را متقاعد کند که شب از نيمه نيز بر نگذشته است!" طوفان خنده ها!" بعد از اين طوفان خنده ها و استهزا ها، شاعر بزرگ مردم ايران چه مي تواند بکند؟ هيچ! "من درد در رگانم، حسرت در استخوانم، چيزي نظير آتش در جانم پيچيد". و از شدت درد و استيصال مي نويسد که "اي کاش مي توانستم، خون رگان خود را من، قطره قطره قطره بگريم تا باورم کنند؛" و در نهايت آرزو مي کند "اي کاش مي توانستم، يک لحظه مي توانستم اي کاش، بر شانه هاي خويش بنشانم اين خلق بي شمار را، گرد حباب خاک بگردانم، تا با دو چشم خويش ببينند که خورشيدشان کجاست و باورم کنند." اميدوارم اين شعر شاملو را که سال هاست با من همراه است، درست ادا کرده باشم و چيزي از آن کم و کسر نشده باشد ولي اصل، مضمون آن است که مصداق آن را امروز هم در ميان اصلاح طلبان حکومتي و خنده و استهزاي آقاي حجاريان و خوش خيالي برخي از روشنفکران ديني مي بينيم.

آقاي قوچاني و آقاي حجاريان مطمئن باشند که ما هم مي دانيم دستگاه حکومتي يعني چه و مي دانيم که نمي توان آن را به يک اشاره يا يک پيشنهاد جا به جا کرد و گمان نبرند کساني که بيانيه ي رفراندوم را امضا کرده اند عامي و از سياست بي خبرند. اگر قرار بر "کيو کيو بنگ بنگ" و "کليلک کليک بنگ بنگ" باشد، مطمئن باشيد که قلم ما تيز تر و طنز ما گزنده تر و دلايل ما مستندتر خواهد بود تا آنچه شما از موضع بالا بيان کرده ايد.

حال من مي خواهم به عنوان يک نويسنده، به خصوص به شما آقاي قوچاني چند کلمه عرض کنم. در جايي که نظام ولايت مطلقه فقيه و شخص رهبر و شوراي نگهبان و قوه ي قضائيه و سپاه پاسداران و مجلس گوش به فرمان رهبر، بر تمام اجزاي حکومت و کشور حاکم است از دست هيچ کس، حتي شما، کاري اساسي در جهت استيفاي حقوق ملت بر نخواهد آمد. اجزاي اين حقوق را مثل آزادي و عدالت و غيره بر نمي شمرم که خود لابد بهتر مي دانيد. سخن از ظرفيت هاي موجود در قانون اساسي فعلي، سخن هجوي است که جز با اجازه ي رهبر، محال است به حتي بخش کوچکي از اين ظرفيت ها دست رسي پيدا کرد، که به همان بخش کوچک هم فعلا اجازت نمي دهند.

در مملکتي که رهبر، با انگشت مبارکش اشاره مي کند که روزنامه ها را ببندند و هيچ کس جرئت اعتراض و عمل موثر ندارد تکليف همه معلوم است. در جايي که شوراي نگهبان حتي افراد خودي و صد در صد مسلمان و طرفدار انقلاب و امام را رد صلاحيت مي کند و اجازه ورود آنها به مجلس ِ مثلا شورا را نمي دهد تکليف همه معلوم است. در جايي که جنون مذهبي رئيس خبرگان به جايي مي رسد که مي گويد به نمايندگان اديان الهي هم گفتم اگر تورات و انجيل را يک جا جمع کنيد نمي توانيد با آن يک روستا را اداره کنيد، تکليف همه معلوم است. در جايي که "برادر" و محافظ يک نماينده در روز روشن و وسط خيابان قصد ربودن دختري را دارد، و دختر با به خطر انداختن جانش، از دست او مي گريزد و بعد از افشاي ماجرا، برادر محترم آقاي نماينده را مي گيرند و دادستان با افتخار اظهار مي دارد که تحت هيچ توصيه و سفارشي وي را آزاد نخواهد کرد و معلوم مي گردد که توصيه ها و سفارش ها از طرف عوامل مقتدر و مثلا مسلمان ِ نظام به سمت دادسراي خرم آباد سرازير شده و دست آخر هم رئيس مجلس ِ بسيار با سواد و "فرهنگستاني" و "پدر عروس ِ آقا" به نماينده اي که با آب و تاب ماجرا را تعريف مي کرده مي فرمايد که موضوع را درز بگيرد و بحث را ادامه ندهد تکليف همه معلوم است. در جايي که ورقه به دست جوان زنداني مي دهند تا بر اساس مفاد آن توبه نامه بنويسد - و فتوکپي اين ورقه را لابد آقاي باقي و شما هم مي توانيد رويت کنيد - تکليف همه معلوم است. اگر بخواهم اين نمونه ها و مثال ها را ادامه بدهم چند جلد کتاب به اندازه ي تاريخ بيست و پنج شش ساله ي انقلاب و سن جنابعالي خواهد شد.

2- زير فشار اختناق و سانسور نوشتن، کم کم شکل ِ فکر و نحوه ي قلم زدن نويسنده را تغيير مي دهد و ناخودآگاه به جهتي مي اندازد که خودش هم متوجه نمي شود. بايد ببينيم اگر آقاي قوچاني زير فشار سانسور و اختناق نبود و شمشير قوه ي قضائيه را بر بالاي سر خود و روزنامه اش به موي ِ کلمه اي آويزان نمي ديد، باز هم چنين مي نوشت؟ من – حتي اگر آقاي قوچاني انکار کند – مطمئن هستم که چنين نمي نوشت. نويسنده هايي که امروز با نام خود، در داخل يا خارج از کشور مي نويسند صد در صد ِ چيزي را نمي نويسند که در ذهن دارند. هزار قيد و بند ِ پيدا و پنهان هست که به دست و پاي نويسنده ي علني کار پيچيده و مانع از آزادنويسي او مي شود.

در دوران اختناق و سرکوب، ما نياز به نويسندگان ِ چريک داريم. منظور از نويسنده ي چريک، نويسنده اي نيست که چريک شده باشد يا چريکي که نويسنده شده باشد، بلکه نويسنده اي است که براي حفظ جان خود مجبور است مانند چريک ها عمل کند و ضمن زدن ِ ضربه ي قلمي، خود را از ديده ها پنهان دارد. کاري که چنين نويسنده اي مي کند کار زيبايي نيست ولي در شرايط سرکوب و اختناق لازم است. وقتي نويسندگان ِ روزنامه و حتي وب لاگ را - که ممکن است پنجاه خواننده هم نداشته باشد – بدون تعارف دستگير مي کنند و آنها را به مدت طولاني به سلول انفرادي مي اندازند و زير فشار آزار و شکنجه از آنان اقرار مي گيرند، چاره اي جز حضور نويسندگان چريک نيست.

البته بايد که نويسندگان علني دست در کار باشند و به نوشتن خود ادامه دهند ولي نبايد ريسک کنند و خود و خانواده شان را به خطر بيندازند. در کنار کار علني - اگر امکاني باشد - بايد که حقايق و واقعيت ها و نظرها و آراي خودشان را با نام مستعار بنويسند – چنان که تعدادي از روزنامه نگاران و نويسندگان، اکنون چنين مي کنند و با دو نام قلم مي رانند - .

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

چنين نوشتني به نويسنده اجازه مي دهد که چارچوب هاي سانسور نشده ي فکرش را به خواننده عرضه کند و خودش را بهتر بشناسد. بسياري گمان مي برند که آزادي بي حد و حصر، به خصوص زير نام مستعار، هر مسئوليتي را از نويسنده سلب مي کند و او مي تواند هر راست و دروغي را به هم بياميزد، يا کلمات زشت به کار ببرد، يا مثلا تبليغ جنگ مسلحانه کند حال آن که چنين نيست. نويسنده اي که نويسنده باشد، حتي اگر به زير زمين برود، محال است حرمت قلم و انديشه اش را نگه ندارد. نويسنده اي که مسئول باشد، حتي اگر کارش زيرزميني شود، محال است غير مسئولانه سخن بگويد. طرفه آن که اصلا نديده ام دوستاني که با نام مستعار مي نويسند، شعارهاي تند بدهند و جنگ مسلحانه تبليغ کنند و اتفاقا بيشتر و آزادانه تر از نقاط مثبت مثلا آقاي خاتمي نوشته اند که اگر به طور علني باشد ممکن است مورد طعن و تمسخر قرار گيرند! زيرزميني شدن نويسنده ي حرفه اي، چيزي از مسئوليت اجتماعي و اخلاقي او نمي کاهد.

آقاي قوچاني تلاش کنند قلم روشنگرشان را در اين عرصه نيز بيازمايند که يقين دارم در چنين حالتي ارزيابي بهتري از خودشان خواهند داشت. در باره ي چريک بازي مورد اشاره ي آقاي قوچاني و توهيني که مدام به طور غير مستقيم به چريک هاي جان بر کف زمان شاه مي شود نيز چند سطري قلمي کرده ام که به خاطر طولاني شدن مطلب، آن را بعدا به طور جداگانه منتشر خواهم کرد.

[وب لاگ ف.م.سخن]

در همين زمينه:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/15480

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نويسنده ي چريک، نويسنده ي علني کار، ف.م.سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016