از نگاه شمس الواعظين و تمامی اهل قلم و انديشه پوشيده نيست که رابطه علت و معلول چيز ها به هيچ رو گزارشگر رابطه ارزشی و درستی و نادرستی ميان چيز ها نيست. شمس الواعظين در مقاله «بازگشت به هاشمی» معتقد می شود که چون دولت هاشمی توسعه گرا بود و چون روند توسعه گرايی بستر دموکراسی کردن جامعه را فراهم می کند و چون دولت اصلاح گرای خاتمی در بستر اين دولت متولد شد و چون شخص ايشان در ميان روحانيت نقش محوری دارد، پس بايد به شخص هاشمی رجوع کرد (همه نقل ها به مضمون است). اما شمس الواعظين حتماً نشنيده است که:
۱- آيا هر برآمدنی دليلی بر حقانيت و درستی برآورنده می شود؟ نگارنده تا حدودی با اين موضوع آگاه است که از نقطه نظر شمس الواعظين که يک انتلکتوئل (کسی که کار فکری انجام می دهد) و ژورناليست (روزنامه نگار) حرفه ای است و از نقطه نظر «قدرت و مصلحت»، دامن زدن به «مسئله حقيقت»، نمی تواند در زمره چيز هايی قرار گيرد که به تصميم گيری های سياسی مربوط می شود، ليکن از همين نقطه نظر درست تصميم گرفتن (نه به معنای تصميم درست گرفتن) و به قول ليوتار مشاهده «قابليت اجرايی در چيز ها» اهميت پيدا می کند. به عبارتی ميزان درستی و نادرستی چيز ها، با ميزان موفقيت و قابليت کاربردی آنها اندازه گيری می شود. پس آيا هر معلولی درست يا نادرست (از نقطه نظر حقيقت و يا اجرا) درستی و يا نادرستی آن می تواند علت درستی و نادرستی علت آن باشد؟ تنها از باب تحليل حقيقت، شمس بايد پايه استدلال خود را در دفاع از رجوع به هاشمی عوض کند، نه آنکه به رابطه برنيامده «برآمدگی و درآمدگی» چيز ها رجوع کند.
آيا او قول کرين برينتون را در کتاب «کالبدشکافی چهار انقلاب» خوانده و يا شنيده است که انقلابات و شورش ها اغلب از دل توسعه اقتصادی برمی آيند؟ کرين برينتون در کتاب خود از چهار انقلاب بزرگ ياد می کند که اين چهار انقلاب در زمانی و در کشور هايی رخ دادند که آن کشور ها در حال گذار از يک صورت بندی اقتصادی بودند. موتور محرکه توسعه و رفاه، پيش از انقلاب، در اين کشور ها آغاز به حرکت کرده بود. برينتون آمار های جالبی از وضعيت چهار کشور انگلستان، فرانسه، آمريکا و روسيه به دست می دهد که در زمان وقوع انقلاب، اغلب شاخص های اقتصادی و رفاه عمومی آنان جريان رو به رشد را نشان می داد.
وقتی کرين برينتون اين کتاب را می نوشت از اوضاع انقلاب ايران بی اطلاع بود و الا از آن به عنوان نمونه پنجم در کتاب خود اشاره می کرد. حاصل آنکه نتيجه توسعه اقتصادی نه تنها ضرورتاً اصلاحات نخواهد بود، بلکه به عکس وقتی روند توسعه تنها متوجه رشد شاخص های اقتصادی باشد (توجه داشته باشيد فقط رشد شاخص های اقتصادی)، با پديده شورش مقارنت بيشتری پيدا می کند. توسعه اقتصادی مانند آنچه که در دنيای صنعتی رخ داد يک واقعيت چندوجهی است که اقتصاد يکی از وجوه آن بود.
اما در خصوص ايران پيرو تحليل جامعه شناختی کرين برينتون، اگر اتفاق نادری چون جنبش دوم خرداد نبود توسعه اقتصادی بدون توسعه سياسی و فرهنگی به اعتراضات سياسی و اجتماعی منجر می شد. آيا شمس الواعظين حوادث سال های آخر حکومت هاشمی را از ياد برده که اگر دولت توسعه گرای او ادامه پيدا می کرد و حادثه استثنايی و نجات دهنده ای چون جنبش دوم خرداد به وجود نمی آمد کار به کجا کشيده می شد؟ آيا او خبر اعتراضاتی که در برخی شهر ها رخ داد، نشنيده است؟ آيا او نمی داند که اين اعتراضات در نتيجه توسعه اقتصادی بدون پشتوانه صورت گرفت؟
در ديدگاه سيستمی توسعه، اگر روند توسعه در بنياد های ذهنی و اجتماعی جامعه مقدم نباشد، موخر نيست. بذری که در بستر فرهنگی و اجتماعی تجدد پاشيده شد از دانه هايی چون فردگرايی، خرد گرايی، تکثر گرايی و آزادمنشی به وجود آمدند. همين دانه ها بودند که به دموکراسی دوام و قوام بخشيدند و بالاخره همين بستر بود که توسعه اقتصادی را در کليت پيکره جامعه يعنی از فرق سر تا ناخن پا، محقق کرد.
۲- شمس الواعظين از قول انديشه ورزان ليبراليسم نقل می کند که: اقتصاد را آزاد بگذاريد، دموکراسی خودش می آيد. اما او به اين حقايق اشاره نمی کند که:
الف- با فرض اينکه داستان «توسعه روند دموکراسی شدن» (به قول او دموکراتيزاسيون) در غرب همين بود (که نبود)، معلوم نيست که همين تجويز در کشور هايی نظير ايران پاسخ مثبت بيابد، چه آنکه با يک فرمول رياضی سروکار نداريم. مانند اين پيشنهاد که از ابتدا غربيان با هدف چنگ انداختن بر منابع کشور هايی نظير ايران گفتند: «دولت کوچک و توسعه بيشتر» و بعد ها رئيس موسسه اقتصادی صندوق بانک جهانی در گزارش مبسوطی اعلام کرد که طرح و پيشنهاد دولت کوچک تر موفق نبوده است.
ب- روند توسعه بدون توجه به بعد فرهنگی و سياسی جامعه تنها به رشد بعضی از شاخص های اقتصادی منجر می شود، چنانچه بعضی از شاخص های ديگر را هم در همان بخش اقتصاد کاهش می دهد مانند آنچه که در دولت هاشمی رخ داد.
ج- جهت اطلاع طرفداران اقتصاد آزاد، بورژوازی در ايران به طور تاريخی ماهيت وابسته ای دارد. سرمايه و سرمايه داری در ايران ماهيت خارجی دارند، به محض آنکه دست آنها را آزاد گذاشتيد در مدار روابط سلطه جذب سلطه خارجی می شود. اين بورژوازی را و حدود صد ها ميليارد دلار سرمايه ايرانيان در خارج از کشور را، در پرتو وضعيتی که گزارشگر دموکراسی ملی است بهتر می توان جذب کرد تا در يک اقتصاد آزاد. چنانچه ميزان جذب سرمايه و به ويژه سرمايه ايرانيان خارج از کشور در همان ايامی که مورد نظر شمس الواعظين است و تا حتی بعد از آن خيلی بيشتر از صفر نبوده است.