advertisement@gooya.com |
|
akhtar.ghasemi@gmail.com
چندی پيش مهشيد اميرشاهی نويسنده بنام ايرانی ساکن فرانسه ضمن سفری به آلمان در دو شهر مونستر و کلن برنامه داستان خوانی داشت. بهانه خوبی برای من بود تا از او بنويسم ولی تا کنون هيچ کدام از نوشته هايم در اين باره برخلاف هميشه مرا ارضا نکرد. دوباره می نويسم. هر بار صفحه جديدی را در ورد باز می کنم و می نويسم: مهشيد اميرشاهی نويسنده بزرگ ايرانی در کلن .... و ادامه می دهم ... مهشيد اميرشاهی نويسنده رمان های تاريخی در حضر و در سفر، نويسنده رمان سه جلدی مادران و دختران.... ولی... نه، اين جملات بيانگر مهشيد اميرشاهی نيستند. بايد صبر کنم تا کلمات مرا ياری کنند؛ اما گاهی کلمات مرا تنها می گذارند و از من دور می شوند... سخت است ... هر کس که حتی يکی از کتاب های او را خوانده باشد به من حق می دهد و اگر يک بار او را ديده باشد حتما بيشتر حق می دهد که نوشتن در باره او آسان نيست.
تصوير او را در رمان در حضر که روايت تاريخی طنزآميزی از انقلاب ملتی ست که شيرجه وارد سيل عظيمی شدند که نمی دانستند به کجا خواهد رفت و يا در رمان در سفر، ملتی که در سفر و يا در تبعيد، آثار ويرانی اين سيل را بدنبال خود يدک کشيدند و نياز به مرهمی بر روی زخم خود دارند ولی گويی هر کس انتقام اين زخم را از زخمی ديگر می خواهد بگيرد.
رمان در حضر و در سفر صفحات تاريخ نسل من و نسل های قبل از من را به خوبی تصوير سازی می کند و خواننده تمام شخصيت های اطراف خود را در کتاب می بيند و حتی بارها و بارها خود را در آينه ای که در حضر و در سفر برای او ساخته اند می بيند. آينه ای که نه از جيره و نقره بلکه از کلمات درست شده است.
سخت کوشی مهشيد را در تصوير سازی شخصيت اصلی کتاب می بينيم.
مهشيد اميرشاهی خالق رمان مادران و دختران، رمانی که تصويری واضح از زندگی زنان ايران بعد از مشروطيت را به خواننده می دهد. او نه تنها خالق رمان های فوق و داستان های کوتاه است بلکه چندين کتاب هم ترجمه کرده است از جمله کتاب "يکرنگی" اثر شاپور بختيار. شاپور بختيار در مقدمه کتاب در باره مهشيد اميرشاهی ميگويد: "ترجمه کتاب مديون همت خانم مهشيد اميرشاهی ست. ولی اين اولين دين من نسبت به ايشان نيست: در زمانی که جنون دسته جمعی، مليون ها ايرانی را از بغض فساد رژيم سابق فرا گرفته بود، او بود ـ و فقط او بود ـ که در آن بحبوحه در ميان "اهل قلم" که خود را روشنفکر و تيزبين می دانند، جرات کرد و نوشت: "چرا کسی از بختيار دفاع نمی کند؟" من خانم مهشيد اميرشاهی را نمی شناختم و هرگز او را نديده بودم، حتی نوشته مذکور را هم يک سال بعد در پاريس خواندم.
او هيچوقت به دنبال موج های اجتماعی نرفت و هيچوقت خود را در چهارچوب ايدئولوژی های راست و چپ مهار نکرد. در همين رابطه رضا مقصدی شاعر ايرانی در پيش گفتار برنامه کلن در باره او گفت: "...مادرش مولود خانلری وابستگی ها و دلبستگی هايی به جريان چپ دارد و پدرش آدمی سخت محافظه کار است که با چپ ميانه ای ندارد. او همواره خود را از هر ايدئولوژی دور نگه می دارد اما به همه ی گوشه و کنارهای فکری زمان خود سرک می کشد تا بتواند اندوخته های لازم برای آفرينش خلاقه اش داشته باشد..."
مهشيد اميرشاهی اولين نويسنده ايرانی بود که در فرای مرزهای ايران برای دفاع از آزادی بيان و قلم تلاش کرد و بر همين اساس بود که از همکار نويسنده خود سلمان رشدی دفاع کرد.
من قصد نقد ادبی ندارم و اين چند خط را به عنوان نقد ننوشتم فقط خواستم بگويم چرا نوشتن در باره مهشيد برای من سخت است.
با مهشيد اميرشاهی چندين سال پيش که برای يک پروژه عکاسی نزد او به فرانسه رفتم؛ از نزديک آشنا شدم. او زنی است بسيار مهربان و مهمان نواز و در عين حال بسيار جدی و سخت کوش. او طنز عجيبی در گفتارش دارد. حرف زدن با او زمان نمی شناسد. او سمبل جدی يک زن روشنفکر ايرانی ست که دهه های آغازين تمدن نوين ايران را تجريه کرده و با پشتکار و هوش تيز خود خيلی خوب از آن بهره گرفت. اولين بار که او را برای داستان خوانی به کلن دعوت کردم نزديک به ۲۵۰ نفر در اين برنامه شرکت کردند و اين برای ما ايرانيان که اقليتی کوچک هستيم و اين که يک برنامه ادبی با اين استقبال مواجه شود، بسيار چشمگير بود. دوستدارانش که از لابلای شخصيت رمان هايش به او نزديک شده بودند می خواستند اين زن نويسنده قوی را از نزديک ببينند. دومين بار هم بعد از سه سال او را دعوت کردم که باز هم موفق بود. و حال اين بار برای بار سوم مهمان ايرانيان کلن بود. اين بار با همت پروانه حميدی در کلن و شقايق کمالی در مونستر برنامه هايش برگزار شد.
هفته ای از ديدار او در کلن گذشت و من بالاخره تصميم گرفتم در باره مهشيد و سفر او به کلن بنويسم حتی اگر کوتاه باشد، تا به قولی که به علاقه مندان او داده بودم که گزارشی مفصل خواهم نوشت؛ عمل کرده باشم.
سالن " تاترهنر" در منطقه " ارنفلد" کلن پر از جمعيت بود. ابتدا رضا مقصدی شاعر ايرانی ساکن کلن سخنانی در مورد مهشيد ايراد کرد. رضا مقصدی از هنر خود استفاده کرد و شعری بسيار زيبا در باره مهشيد گفت که به راستی توصيف اوست:
در زمانی که من از فاصله ها دلگيرم
با من از روشنی آب سخن می گويد
با من از خواهش نابی که پر از مهتاب است
در شبی خاموش که من از تلخ ترين خاطره ها تيره ترم
بامدادی ست که از حنجره ام می تابد؛ تا مرا در تپش صبح بيافشاند
با من اش رازی ست، بامن اش رازی ست
که به جز زمزمه چشم من و او، تنها نفس نازک نيلوفر می داند
بعد از سخنان رضا مقصدی که با استقبال شرکت کنندگان مواجه شد؛ مهشيد اميرشاهی همانند هميشه با چهره ای بسيار آراسته و خندان به روی صحنه آمد و برنامه اش را شروع کرد. او چند فصل از مجموعه چند جلدی مادران و دختران را خواند: از جلد اول کتاب عروسی عباس خان بخش معروف آن حمام زنانه را خواند. اين بخش را نويسنده يکی از زنانه ترين بخش های کتاب می داند. در بخش ديگر اميرشاهی با شيرينی خاص خود خطاب به مردان حاضر در سالن گفت اين بخش کمی مردانه است تا اين طور نباشد که فکر کنيد ما فقط به زنان پرداختيم. او در اين بخش از کتاب "دده قدم خير" خواند. سپس بخشی از جلد چهارم کتاب مادران و دختران را به نام "حديث نفس مهر عليا" که هنوز به چاپ نرسيده خواند. جلد چهارم رمان مادران و دختران زندگی کنونی زنان را تصوير می کند. زنانی که ناخواسته ترک ديار خود کردند و در تبعيد و مهاجرت به سر می برند. پاريس محل زندگی شخصيت های داستان است. راوی داستان در ابتدا می گويد:
"... بنفشه از يک سالگی و تهمينه از ۵ سالگی نزد مادر بزرگ بودند در اين سال ها که کودکی اين دو به نوجوانی و جوانی رسيده بود بر "عولی" و خانه روزمرگی رفته بود. تاريخ هر دوره به کندی زندگی هر روزه آن رقم می خورد. چنان به تدريج که قلم بر همواری جوانی می لغزد و خطی از خود نمی گذارد و ناهمواری پيری تکرار ملال روز و شب را رج می زند."
مهشيد اميرشاهی قول داد که به زودی جلد چهارم مادران و دختران را به ناشر برای چاپ خواهد داد.
در آخرين قسمت از داستان خوانی طنرهايی کوتاه از داستان های سوری خواند. او ابتدا در مورد طنز صحبت کرد و طنز را به دو نوع روزنامه ای و دائمی تقسيم بندی کرد. مهشيد اميرشاهی گفت طنز روزنامه ای طنزی ست که در همان دوره خود که گفته می شود معتبر است و يا به اعتبار طنز نويس مدتی می ماند ولی وقتی واقعه ای که در مورد آن طنز گفته شده از بين می رود و يا شخص طنز گو از بين می رود؛ آن طنز هم از بين می رود. او اضافه کرد که طنز دائمی طنزی ست که هيچ ارتباط وجودی با بوجود آورنده طنز ندارد و قائم به ذات است و هر وقت به ياد آورده شود خنده آور است. او آغاز طنز روزنامه ای را از دوران مشروطيت خواند.
در پايان جلسه، مهشيد اميرشاهی به سوالات شرکت کنندگان پاسخ داد.
از او در مورد اين که آيا به ادبيات معاصر درون ايران آشنايی دارند سوال شد و اين که آيا به مرزبندی بين ادبيات داخل و خارج از کشور معتقد است يا نه؟ مهشيد اميرشاهی در پاسخ گفت: "اطلاع دارم که در ايران کتاب خيلی چاپ می شود و تعدادی هم به دستم می رسد که بخوانم. ولی متاسفانه من آشنايی چندانی ندارم چون وقت زيادی ندارم که بتوانم دنبال کنم و در مورد مرزبندی ادبيات برون و درون ايران هم راستش من با هر نوع تقسيم بندی که غالبا هم کاذب اند مخالفم. مثل تقسيم بندی ادبيات زنانه و مردانه! و اين درست مثل اين است که بگوييد هنرمندانی که چپ دست اند و نويسندگانی که راست دست هستند!" او گفت که نوشته ای که خوب نوشته شده باشد به خالق آن هم نويسنده می گويند.
در مورد ادبيات اينترنتی و ادبيات وبلاگنويسی از او سوال شد که در اين مورد هم گفت: "متاسفانه وقت اين که وبلاگ بخوانم را ندارم ولی معتقدم هر چيزی که در هر دوره ای بوجود بيايد ضرورت همان دوران است و وبلاگ نويسی هم خوب است و هيچ صدمه ای هم به کتاب های چاپی نمی زند. درست مثل زمانی که عکاسی بوجود آمد و خيلی ها فکر کردند که عمر نقاشی به پايان می رسد در حالی که چنين چيزی نبود."
جلسه تا ساعتی مانده به نيمه شب ادامه داشت و بعد از پرسش و پاسخ به اتمام رسيد.