advertisement@gooya.com |
|
هر ساله، و همراه با شنيدن صدای قدم های نوروز، ده ها مطلب درباره چهارشنبه سوری و عيد به نوشتار و گفتار در می آيد. تازگی ها عيدهای ديگر ايرانی هم به جريان پيوسته اند و توجه زيادی را بخود جلب می کنند. اين نوشتارها و گفتارها همه گونه ای هستند؛ از مطالب تحقيقی و علمی که معمولا به درد دانشکده های اختصاصی تاريخ و باستانشاسی می خورند گرفته تا مطالبی که در مطبوعات و نشريات و سايت های غير تخصصی مختلف چاپ می شوند و تا مطالبی که در روزهای برگزاری اين مراسم در مجالس و محافل و جشن ها بيان می شود. و من مدتی است که از خود می پرسم: به راستی چرا ما ايرانی ها اين همه درباره اعياد خود سخن می گوييم و می نويسيم؟
چرا، مثلا، مردم آمريکا با اين که در دانشگاه هاشان بخش ها و دانشکده های مختلفی دارند که به تدريس تاريخ و باستانشناسی مشغولند و با اين که در مدارسشان، از ابتدايی ترين کلاس ها، بچه ها را با تاريخ، به خصوص با جزييات تاريخ خودشان، آشنا می کنند، به عيدهاشان که می رسند کارشان فقط جشن گرفتن است و شادی کردن و آواز خواندن و رقصيدن؟ اينجا، از يک ماه به ژانويه مانده، در هر اداره و شرکت و هتل و خانه ای مراسمی برپاست. اما هيچ کدام از اين مراسم با سخنرانی درباره «ريشه و علل پيدايش آن مراسم» شروع نمی شود و از اين سخن نمی گويند که « اين عيد چگونه شروع شد و چه مزايايي دارد و چقدر مهم است و چرا وظيفه ی ما آن است که مراسم آن را حتما برگزار کنيم و چه گونه گرفته شود بهتر است...» فقط جشن است و شادی و آواز و رقص. حتی در عيد کريسمس هم که هر کليسايي مراسم خاص خودش را دارد، کسی از تاريخچه و تشريح چگونگی پيدايش آداب و رسوم مربوط به ميلاد مسيح سخن نمی گويد. آنجا هم باز موزيک است و شادمانی، و حالا هم که در برخی شان رقصيدن به برنامه های نيايشی افزوده شده است. هيچ فکر کرده ايد چرا؟
آيا شما هم مثل من به اين نتيجه رسيده ايد که دليل اين همه گفتن و نوشتن، و حتی به صورتی غلو آميز بزرگ جلوه دادن اين عيدها و سنت ها، فقط آن است که عيدها و سنت های ملی ما هميشه در خطر نابودی قرار داشته است؟ اين نتيجه ای است که من به آن رسيده ام و فکر می کنم که اگر غربی ها هم مثل ما عيدهاشان و مراسم با اهميت شان طی قرن ها مورد هجوم قرار می گرفت و هجوم آورندگان آنان را از پرداختن به آن مراسم منع می کردند حتما آنها هم همين کار ما را می کردند. يعنی، با گفتن مکرر از آنچه که به عنوان سنت های ملی می شناسند و به آن علاقمندند، می کوشيدند تا آن ها از بين نروند.
در برابر سنت های ملی، سنت های مذهبی ما هميشه پاسدارانی قدرتمند داشته اند؛ نه تنها در ميان مقامات مذهبی، بلکه در بين سلاطين، رهبران سياسی، فلاسفه، و حتی اکثريت شعرا و نويسندگان. حال آنکه سنت های غير مذهبی ما، حتی نوروز، هميشه يتيم بوده اند. در دربار شاهان، و به خصوص تا پايان دوره قاجاريه، مراسم نوروز هم هميشه اجرايي مذهبی داشته است تا ملی؛ تقريبا اکثر رهبران سياسی ما بيشتر مذهبی بودند تا ملی؛ و جز سه چهار شاعر، باز هم تا دوران مشروطيت، کسی درباره سنت ها و مراسم و فرهنگ ملی ما نگفته اند و توجه بيشترشان به سنت ها و فرهنگ مذهبی بوده است. چون در اين نکته دقيق شويم می بينيم که در سرزمين ما اين فقط مردمان بوده اند که نه تنها سنت های ملی را زير بال و پر خود گرفته اند و نسل به نسل تا به امروز کشانده اند بلکه، در همان حال، در برابر حکومت ها، و سازمان ها و مراکز مذهبی، و يا کسانی ايستاده اند که قصد ويران کردن گنجينه های فيزيکی ـ تاريخی و يا معنوی و فرهنگی ملی آن ها را داشته اند.
به همين ماجرای پاسارگاد نگاه کنيم: کدام يک از گروه های سياسی، چه آنهايي که بر مسند قدرت در ايران نشسته اند و چه آن ها که بعنوان اپوزيسيون قصدشان آن است که صاحبان قدرت سياسی فردا باشند، واکنشی جدی و اساسی در ارتباط با اين فاجعه ی ملی داشته اند؟ و، در مقابل بی عملی آنها، باز فقط اين مردم، ما مردم، بوده ايم که فرياد برآورده ايم: «دست نگاهداريد؛ اين ها براي ما مهم اند». از يکسو، به اکثر چپ های ما برمی خورد که بخواهند از آثار باستانی بگويند. چرا؟ چون امپراطوری های عهد باستان نه تنها نمی فهميدند سوسياليسم چيست بلکه حتی بويي از ليبراليسم هم نبرده بودند! بخشی از مليون هم احتياط می کنند و می ترسند چيزی بگويند که ديگران تصور کنند که احترام آنها به کورش هخامنشی حمل بر حمايت شان از سلطنت شود. و، از سوی ديگر، حتی برخی از سلطنت طلب ها هم مراقبند که طوری از کوروش سخن نگويند که شاهنشاه بودن اش نسبت به اقدامش در مورد حقوق بشر امری فرعی شود و يا نکند که ماده ای از اين حقوق بشر با رفتار شخص يا اشخاصی که آنها دوست می دارند در تضاد باشد. صاحبان همه ی اين عقايد و تشکيلات، ضمن اين که رسما حمايت و پشتيبانی مردم را از ماجرای پاسارگاد رد نمی کنند اما، کاری جدی هم برای آن انجام نمی دهند. اينجا هم باز مردم، باز ما، می مانيم و پاسارگاد و هراس اين که نکند ويرانش کنند. بدينسان، پاسارگاد و آثار باستانی هم می روند کنار دست عيد نوروز و چهارشنبه سوری، و نگاهداری و پاسداری از آن می شود يکی از وظايف ما مردم.
ايران، متاسفانه، از ابتدای تاريخش هميشه مورد تهاجم بوده است؛ اين کشور، به خاطر مزايای جغرافيايي اش، به خاطر زيبايي هايش، و به خاطر ارزش هاي فرهنگی و اجتماع اش همواره مورد طمع همسايه ها و قدرتمندان بوده است. يک وقتی هوای دلپذير و متنوعش را می خواستند، يک وقتی جاده ابريشمش را می خواستند، يک وقتی نزديکی اش به آب ها و درياها را، و يک وقتی هم نفت و گازش را. اين همه سبب شده است که يا به ايران حمله کنند و رسما تصاحبش کنند و يا به زور بخواهند فرهنگ خود را جايگزين فرهنگ ملی ما کنند تا در هيئت دوست حساب ما و فرهنگ ملی ما را برسند. و درست به خاطر همين تهديد دايمی بوده است که تاريخ مردم ما تاريخ کشمکشی مدام بوده است؛ بين خوبی و بدی، داد و بيداد، تيرگی و روشنی و ـ مهمتر از همه ـ خرد و بی خردی و شادمانی و غم. و سنت ها و کلا فرهنگ ملی ما از ميانه ی اين مبارزات جا باز کرده و خود را به امروز رسانده اند.
و بيهوده نيست که تاريخ ما پر از قهرمانانی است که در راستای حفظ اين ارزش ها جنگيده اند. کمتر سرزمينی را در دنيا می شود سراغ داشت که بتوان در کتاب هايش اين همه قهرمان همگون پيدا کرد. از قهرمانان اسطوره ای در فردوسی گرفته تا قهرمانان واقعی تاريخ مان.
نکته جالب آن است که، برخلاف قهرمانان مذهبی ما، که از جايي ديگر به سرزمين ما راه يافته اند، قهرمانان برآمده از فرهنگ ملی ما طالب مرگ و نيستی، و احيانا از اين طريق رسيدن به خدا، نيستند. آنها عاشق زندگی و شادمانی اند و اگر می جنگند و شکست می خورند يا پيروز می شوند همه تلاشش شان پاسداری از مظاهر زندگی و شادمانی است. آن ها در واقع هميشه با خود مرگ است که می جنگند. در واقع فرهنگ ما فرهنگ شهد و شکر است و با فرهنگ غم و اندوه و مرگ و تيرگی تضادی عميق و حل ناشدنی دارد.
چهارشنبه سوری و نوروز دو نمونه از اين «مظاهر» ند و، طبعاً، اصل شان بر شادی و روشنی و رويش و آفرينش قرار دارد و مردم ما، همراه با قهرمانان خويش، آنگونه اين دو گوهر را پاسداری کرده اند که تاکنون هيچ قدرتی نتوانسته است آنها را از ما بگيرد.
در پی حمله اعراب به ايران، ايرانيان چهار قرنی مبارزه کردند تا بتوانند هويت فرهنگی خود را حفظ کنند. آنها حتی تلاش کردند تا برخی از اعياد را که روزگاری رنگی مذهبی داشتند تغيير داده و به آن رنگی زمينی دهند و به عنوان فرهنگی ملی حفظ شان کنند.
و اکنون مائيم و اين چند گوهر بازمانده از دوران خودفرمانی ايران. بسياری از ما ديگر حتی نمی دانيم که مثلاً چهارشنبه سوری دارای چه فلسفه و حکمتی است و از کجا سرچشمه گرفته است. برخی معتقديم که اين آتش بازی، يا از روی آتش پريدن، همان آتش برافروختن آخر سال است که برای روشن کردن راه فروهرها (ارواح) در گذشتگان انجام می شده است و، پس از حمله اعراب، مردم برای فرار از دست مهاجمين و سپس حکومت هايي که اين آتش افروختن ها را دوست نمی داشتند آن را تبديل به مجموعه ای کرده اند که اکنون «چهارشنبه سوری» نام دارد.
در اينکه اعراب آتش را دوست نمی داشتند شکی نيست. آنها، برخلاف ايرانی ها، از خورشيد و گرما و آتش فراری بودند. اين روگردانی طبيعی هم بود و هيچ نکته غير زمينی در آن نيست. اعراب در سرزمين های اعراب شبه جزيره عربستان هميشه دارای گرمايی سوزنده و خشک بوده است. پس طبيعی است که در ذهن آنان تصور «بهشت» تصور جايي باشد که خنکايي مطبوع دارد و درختان سرسبز و انبوه، نهرهايي دارد که آبشان از بس شيرين است به شير می ماند و، ميوه هايي متنوع و شيرين دارد و گل هايي که از آن عسلی معطر ساخته می شود، و نيز زنانی در آن ساکن اند که آنقدر ظريف و لطيف و پاکيزه اند که حرکت آب را می شود در گلوگاهشان ديد و... اما چون اين بهشت بر روی زمين واقع نبود و پيامبرانشان وعده ی آن را در دوران پس از مرگ داده بودند، آن ها هر کاری می کردند تا به مرگی رسند که آنان را به آن بهشت دلپذير برساند.
اين چيزها در عربستان نبود اما در سرزمين ما همه ی آن ها وجود داشت. ما خورشيد و آتش را دوست داشتيم تا گرمابخش اين همه باشند. و ما چون بهشت را در کنارمان داشتيم ناچار نبوديم به مرگ بيانديشيم، ما عاشق زندگی بوديم، عاشق آتش بوديم، عاشق شادمانی و زندگی دنيوی بوديم.
اما، چون مقهور آنانی شديم که زندگانی و شادمانی را بر نمی تافتند، و چون نتوانستيم از اين همه به آزادی سخن بگوييم، ناچار سخن مان رمز آلود شد و داستان هامان را در گوش هم زمزمه کرديم؛ برای اينکه بگوييم چرا آتش را دوست داريم، قصه ساختيم و گفتيم که پريدن از روی آتش دردها را شفا می دهد و شعر ساختيم و خوانديم که «زردی من از تو / سرخی تو از من». ما ناچار بوديم که هزار و يک فلسفه ريز و درشت براي بجا ماندن باورهامان بيآفرينيم.
و ما که تا همين يک قرن پيش نه باستانشناسانی داشتيم که از روی تحقيق به ما بگويند چه گذشته ای داشته ايم و نه تاريخ نگارانی که بمددشان نگاهی علمی به تاريخ داشته باشيم، به هر چه دهان به دهان و سينه به سينه به ما رسيده است خوش بوده ايم. اما اکنون با بزرگان باستانشناس و محقق و تاريخ شناسی روياروی شده ايم که از اين گله می کنند که چرا ما به فلسفه عيد نوروز توجه نمی کنيم، چرا نمی دانيم چهارشنبه سوری چيست، و چرا درباره اين سنت ها حرف های غير علمی می زنيم؟
در نتيجه، اکنون برای اين که خودمان را تصحيح کنيم همه جا مشغول تجسس از يکسو و توضيح دادن از سوی ديگر شده ايم؛ دنبال کسانی می گرديم که برايمان از فلسفه اين چيزها بگويند. و در ميهمانی و جشن و سرور، در مراسم توی هتل و خيابان و خانه. از گذشته هامان سخن می گوئيم، از اين رسوم، از اين فرهنگ و از اين مليت بنياد گرفته از همه ی آن ها.
و هنوز هم نه دولت و نه رهبران سياسی بر مسند قدرت، و نه رهبران و فعالان اپوزيسيون هيچکدام حاضر نيستند تصديق و اعلام کنند که حفظ اين سنت ها وظيفه ای جدی است و همچنان مردم، ما مردم، چاره ای نداريم که خود دست تنها و تا روزی که اين سنت ها، اين گنجينه ها و کلا اين فرهنگ ملی در جای امن خودش بنشيند از آن ها پاسداری و نگهبانی کنيم. و در کنار تحقيق ها و بررسی های مستند همچنان به استوره ها و قصه ها و هر آنچه که در تاييد اين سنت ها هست پناه ببريم و بگوييم و بگوييم و بگوييم تا ما هم قادر شويم که اين ميراث را به آيندگان مان تحويل دهيم.
من اين جا می خواهم سخنی بگويم که مهم نيست از نظر علمی درست باشد يا غلط، مهم آن است که، به گمان من، از دل ضرورت های زمانه ما برآمده و بر ذهن و جان من نشسته است. يعنی، دوست دارم بگويم که اين مراسم چهارشنبه سوری نوعی «آزمايش» است؛ و درست همانگونه که سياووش استوره ای ما از آتش گذشت و حقانيت خود را اثبات کرد، امروز هم هر کسی پرواز کنان از فراز شعله های آتش «چهارشنبه سوری» بگذرد نيک و زيبا و سربلند خواهد بود. بله، می خواهم ادعا کنم که در زمانه ما پريدن از آتش همان گذشتن از آتش است؛ و آزمايشی است برای اثبات حقانيتی که «ايرانی بودن» نام دارد.
shokoohmirzadegi@gmail.com