پنجشنبه 3 شهريور 1384

نجف دريابندري و گلايه های ابراهيم گلستان، ميراث خبر

"نوشتن با دوربين" از كتاب هايي است كه در آن صابون ابراهیم گلستان به تن همه خورده يكي از آنها نجف دریابندری است كه با خواندن حرف هاي او فقط مي خندد و...

سايت کتاب – گروه گفتگو – علي قلي پور: کتاب "نوشتن با دوربين " هر چه باشد نا گفته هاي يکي از مهمترين چهره هاي ادبيات و سينماي ايران است که واکنش هاي بسياري از اهالي ادبيات و سينما رادر پي خواهد داشت. چه اين واکنش ها علني شوند و چه علني نشوند ، نمي توان منکر وجود آن ها شد . همان طور که نمي توان منکر تاثير و حضور گلستان از دهه بيست تا پنجاه شد. حرف هاي گلستان صريح و بي پرده است، بسياري از کساني که گلستان درباره آنها حرف زده، دار فاني را وداع گفته و از گردونه توليد فرهنگي خارج شده اند. در اين ميان نويسندگان، مترجمان و فيلم سازاني هستند که در قيد حيات بوده و هنوز کار مي کنند. ابراهيم گلستان درباره يکي از آنها مي گويد : " دريابندري کجاش روشنفکر بود . اگر بعد از انقلاب شده باشد ، من نمي دانم. تا وقتي که او را مي شناختم ، مي دانستم که چيزي نمي داند.چه روشنفکري که براي خوشايند يک نفر آن همه مزخرف در باره رمان چوبک نوشت. من ايران نبوده ام. سي سال است. شايد در اين مدت او رشد کرده و روشنفکر شده است. سابقا، شايد سابقا، دلش مي خواسته باشد، اما اثري ازش ما نديديم. با همه علاقه و محبتي که من براي او داشته ام، چه در وقتي که حبس اش کرده بودند، چه در وقتي که در دستگاه من کارمند بود و کاري نمي کرد و چه بعد که يک ترجمه را سه بار يا دو بار " گم "کرد تا به اسم مترجم آن کتاب زخم خورده باشد. گفتن ندارد . فکرش کجا بود ؟در هر حال، هيچ کاري براي من در اين مدت دو سالي که با من بود، يا نکرده يا من يادم نيست، که دليل روشنفکري او باشد. "

اين ها تنها بخشي از حرف هاي گلستان درباره نجف دريا بندري بود، پس بهتر است براي شنيدن حرف هاي دريابندري به عنوان اولين سئوال در گفتگو با نجف دريابندري بگوييم:

*آقاي دريابندري ! کتاب" نوشتن با دوربين" را خوانده ايد ؟
- بله ، ولي قصدي ندارم که جوابي بدهم.چون مطلبي نيست که آدم بخواهد جوابي به آن بدهم.اين آدم حالا ديگر پير شده است .هشتاد و سه چهار سال دارد.آدمي هم که پير مي شود يک چيز هايي مي گويد.بنده هم همينطور، يواش يواش پير مي شوم. معني ندارد که مشکلات خودم را با او مطرح کنم. مثل اينکه در دو سه جاي کتاب از من اسم برده است ؟
* بيشتر مطالب از صفحه 143 تا 146 است، در اين صفحات ماجراي پيوستن شما به موسسه انتشارات فرانکلين هست، به روايت آقاي گلستان شما بعد از همکاري با او و عدم موفقيت در اين همکاري، به سفارش رييس سازمان امنيت (پاکروان) به آقاي همايون صنعتي زاده بنيان گذار موسسه انتشارات فرانکلين معرفي مي شويد و به سفارش پاکروان وارد اين موسسه انتشاراتي مي شويد. چه طور وارد موسسه شديد ؟
- بنده به سفارش و توصيه هوشنگ پيرنظر به فرانکلين آمدم و ايشان را قبل از رفتن به زندان مي شناختم. بعد به سفارش آقاي ...
(نجف دريابندري نام اين دوستش را به خاطر نياورد و پس از مکثي طولاني ادامه داد )
من به دنبال کار بودم و به صورت اتفاقي به همين دوستم که نام او را فراموش کرده ام برخوردم. او در شرکت نفت آبادان بود و بعد ها به تهران آمد و رييس حقوقي شرکت نفت شد. او به من گفت چرا پيش گلستان نمي روي ؟ من هم گلستان را از آبادان مي شناختم. از او پرسيدم مگر گلستان کاري براي من دارد. او گفت که اخيرا گلستان دستگاهي درست کرده و عده اي را استخدام مي کند. گفت که ممکن است به تو هم احتياج داشته باشد. بالاخره پيش گلستان رفتم و گفتم:"من از زندان در آمدم و به دنبال کار هستم." او هم گفت:" فکر بسيار خوبي کرده اي که پيش من آمدي و گفت که ما اينجا براي تو کار داريم. بدين ترتيب در دستگاه گلستان استخدام شدم. گلستان قبلا کارمند شرکت نفت بود. او به توصيه يکي از روساي شرکت از شرکت نفت استعفا کرد و دستگاهي براي فيلم برداري و اين چيز ها راه انداخت. همه اين کارها بعد از ملي شدن صنعت نفت انجام شده بود. از کشور هاي مختلف به ايران آمده بودند و يکي از اين ها همان کسي است که گلستان در کتاب از او ياد کرده است. اين آدم يک فرانسوي بود که در واقع گلستان به توصيه او دستگاه خود را با راه انداخته بود. بنده هيچ وقت او را نديدم ولي بعد ها شنيدم که در فرانسه خود کشي کرده است. به هر حال من در دستگاه گلستان استخدام شدم. هفت هشت ماهي هم در آنجا کار کردم. کار من در آنجا عبارت بود از تر جمه متون فيلم و چيز هايي راجع به فيلم.
دو سال بعد از اين به عنوان معاون کارگرداني انگليسي به نام الن پندري به جنوب رفتم. اين کارگردان براي شرکت نفت فيلم مي ساخت.من دو بار به جنوب رفتم، براي بار دوم که به آنجا رفتم گوشم درد گرفت و برگشتم. بعد از آن ديگر به سفر نرفتم.بعد ها به اين نتيجه رسيدم که در دستگاه گلستان کار به درد بخوري براي من نيست. استعفا کردم و به توصيه آقاي پير نظر به فرانکلين رفتم و با آقاي صنعتي صحبت کردم. اين داستان ... اين کسي که اسمش را گفتم ... مال سازمان امنيت بود ...
*سرهنگ فرزين ؟
- نه من چنين کسي را نمي شناسم .همين که الان گفتيد ، همين که در جريان انقلاب محاکمه و اعدام شد ...
*پاکروان ؟
- بله ، پاکروان. آفاي صنعتي گفت که شما چون زندان بوديد، طبعا گرفتاري هايي داريد و ممکن است ممنوع از کار باشيد. قرار بر اين شد که آقاي صنعتي زاده از سازمان امنيت بپرسد. اين ها نامه اي به سازمان امنيت نوشتند. پاکروان در آن زمان رئيس سازمان امنيت بود، شايد معاون سازمان امنيت بود. او هم در جواب گفت که اشکالي براي کار کردن ايشان در موسسه فرانکلين نيست.دخالت پاکروان در اين حد بود که اجازه داد من کار بکنم. ولي من به توصيه آقاي پيرنظر به فرانکلين رفتم.
*آقاي گلستان مي گويد که کتاب وداع با اسلحه را به شما داد تا ترجمه کنيد، و اين در واقع پاسخي به در خواست شما بود که از او خواسته بوديد کتابي براي ترجمه به شما بدهد . شما کتاب را "گم" کرديد ؟
( در کتاب کلمه" گم" به همين صورت داخل گيومه آمده است )
- بنده کتاب وداع با اسلحه را از ابراهيم گلستان گرفتم چون که گلستان چند داستان از همينگوي را ترجمه کرده بود و مقدمه اي هم بر آن نوشته بود که در آن زمان به نظر من جالب بود. اين کتاب فقط يک بار چاپ شد. ولي به هر حال اين نشان مي داد که گلستان با ادبيات امريکا و به خصوص همينگوي آشنا است. قبل از زندان در انتشارات شرکت بودم و در آنجا گلستان را ديدم. من چيز هايي از همينگوي خوانده بودم ولي وداع با اسلحه را نديده بودم.گفتم:" خواهش مي کنم اين کتاب را به من بده تا بخوانم. "او هم در کتاب هايش گشت و پيدا کرد و به من داد. از وداع با اسلحه خيلي خوشم آمد. فکر کردم به اين که وداع با اسلحه را ترجمه کنم. پس دست به کار شدم و اين کار هشت الي ده ماه طول کشيد. بعد ها کتاب را به آقاي گلستان بر نگرداندم. اين کتاب پيش من بود تا کتاب چاپ شد. بعد از اين هم به زندان افتادم و نفهميدم که کتاب چه شد." از بين رفت" .
*شما از طرف حزب کسي را به آقاي گلستان معرفي کرديد؟ چون در کتاب نوشته شده " يک روزي من ديدم يک کسي اومد اداره. گفتم اين را کي آورده دوستان گفتند: دريابندري. گفتم چرا ورداشتيش آوردي اين جا ؟ چون اون پسره را مي شناختم .حالا نمي خواهم اسمشو ببرم .مرده . گفت والله تقصير من نيست .حزب به من گفته اينو بيارم. گفتم غلط کردين، هم تو هم حزب، اين جا خونه ننه که نيست. "
- اين ها دروغ است عزيز من.به کلي دروغ است. من چنين صحبت و مذاکره اي با گلستان نداشته ام.من وقتي به اداره انتشارات شرکت نفت رفتم هيچ کاري با ابراهيم گلستان نداشتم. آن زمان دکتر نطقي رييس اداره انتشارات بود و من هم نزد او رفتم.گلستان هيچ صحبتي با من نداشت. اين ها خيالات اوست، يا اينکه از خودش در آورده است.باطل است. هيچ چي نيست.
*جريان بازداشت شما براي ترجمه کتاب " وداع با اسلحه " چه بود؟ آيا سازمان امنيت شما را از حاضر شدن سر صحنه فيلم " موج و مرجان و خارا " باز داشته بود چون آقاي گلستان درباره اين اتفاق و ديداري که براي رفع اين مشکل داشته، مي گويد :" يک آقايي تلفن کرد که بيايد خيابان ايرانشهر، يک جايي بود . رفتيم اون جا.يه آقايي بود به نام سرهنگ فروزين يا سرهنگ فرزين. يک همچو اسمي داشت.خيلي هم مودب بود.رشتي هم مثل اينکه بود. قد کوتاهي داشت.گفت نمي شه اين آقا کار بکنه.گفتم اين کاره اي نيست و ...." که انتهاي اين موضوع هم مربوط به پيوستن شما به موسسه فرانکلين است.
- هيچ هم چنين چيزهايي نيست .اگر هم بوده، اگر بوده، بنده اطلاعي ندارم. درباره اين چيز ها صحبتي با من نشد.من از اينکه سازمان امنيت چه سئوالي از ابراهيم گلستان پرسيده بي اطلاع هستم. گمان نمي کنم که اصلا تماسي با او داشته باشند.
*چه سالي با ابراهيم گلستان آشنا شديد ؟
- سال 32، در آبادان.
*آقاي گلستان مي گويد " نجف دريا بندري توي شرکت نفت،اداره انتشار زير دست من کار مي کرد "
- اين به يک نحوي درست است. وقتي که به اداره انتشار شرکت نفت رفتم انگليسي ها از آبادان رفته بودند. اداره انتشارات هم دست ايراني ها بود. رييس اداره انتشارات دکتر نطقي بود. من پيش ايشان رفتم و ايشان هم مرا سر کار ي فرستاد. وقتي که انگليسي ها از شرکت نفت رفتند او هم رفت. ابراهيم گلستان در آن اداره يک ميز داشت. اتفاقا ميز او هم در اتاق پزشک نيا بود. او هيچ وقت پشت آن ميز نبود. به هر حال هيچ دخالتي در کار اداري بنده نداشت. بنده هم زير دست ايشان نبودم. من زير دست دکتر نطقي کار مي کردم. حالا ايشان چه کاره بود ؟ يادم نمي آيد واقعا چه کاره بود
ظاهرا معاون دکتر نطقي بود ؛ ولي اصلا در اداره پيدايش نمي شد. چيز هاي که اينجا گفته چرت است.اين ها مطالبي نيست که آدم بخواهد طرح کند.حالا فرض کنيد که بنده زير دست ايشان بودم،اين چه مسئله اي است.ولي واقعيت اين است که در آنجا ايشان را خيلي به ندرت مي ديدم.
*آقاي گلستان در جايي از کتاب درباره شاملو ...
- اين هم دروغ است ، مطلقا دروغ است.
*مي گويد که شما شاملو را به گلستان معرفي کرديد تا فيلم بسازد.اين طور بود ؟
- من اصلا آقاي احمد شاملو را پيش آقاي گلستان نبردم.با شاملو دوست بودم ولي او را پيش گلستان نبردم.
*حتي براي فيلم ساختن ؟
- من اصلا نبردم.احتمالا اين چيز ها در ذهن گلستان قاطي پاطي شده. تا آن موقع که من بودم اين کار را نکردم.هفت هشت ماه با گلستان کار کردم در آن مدت که او را نبردم.با شاملو در تماس بودم ولي او هيچ وقت از من نخواست که او را پيش گلستان ببرم.اين به کلي ساختگي است.ولي ميناسيان را من به گلستان معرفي کردم. من و ميناسيان در زندان داخل يک اتاق بوديم. او پسر بسيار با استعدادي بود. وقتي پيش گلستان آمدم به او گفتم که تو هم بيا اينجا و پيش گلستان کار کن. او آمد و شاگرد فيلم بردار گلستان شد. فيلم بردار گلستان هم از انگليس آمده بود. او مدتي آنجا شاگردي کرد تا فيلم بردار شد.خيلي با استعداد بود. بعد از دستگاه گلستان بيرون آمد و خودش دستگاه جدا گانه اي درست کرد. فيلم هاي تبليغاتي و چند فيلم داستاني ساخت. به نظر من فيلم هاي تبليغاتي خوبي ساخت اما فيلم هاي داستاني او چيزي نبودند. الان هم انگليس است .
*خانم ژانت لازاريان در پاسخي به ابراهيم گلستان مطالبي را درباره فحاشي به فروغ فرخزاد عنوان کردند. مي خواستم از خودتان بپرسم آيا خانم لازاريان به خاطر شما به فروغ فرخزاد فحاشي کرده بود ؟
( نجف دريا بندري بلند بلند مي خندد،مکث مي کند و باز هم بلند بلند مي خندد !)
- اين مسائل بچه گانه است، من نمي خواهم در اين کارها دخالت کنم.فروغ که مرده، آقاي گلستان هم که رفته و آنجا نشسته و براي خودش حرف مي زند.نوشته خانم لازاريان را هم ديدم. به هر حال من در اين بحث هيچ دخالتي نمي کنم.اما اينکه گلستان گفته که من پيش او گريه کردم و عذر خواستم ، درست نيست. اصل قضيه اين است که من ديدم با اين بحث ميان خانم لازاريان و آقاي گلستان همکاري من با او امکان پذير نيست. يادداشتي به آقاي گلستان نوشتم و از او بابت همکاري در اينجا تشکر کردم و گفتم که با اين اتفاق درست نمي دانم که کارم را در اينجا ادامه بدهم.بعد گلستان آمد و در حاليکه يادداشت در دستش بود گفت :" چرا مي خواهي بروي؟ ، کجا مي خواهي بروي ؟" گفتم يک جايي مي روم، کار هم که قحط نيست. گفت :" نه مسئله اي نيست، همين جا باش " من هم در واقع قبول کردم. ولي ديدم که با توجه به اين شرايط وجود من آنجا معني ندارد. پيرنظر در آبادان دوست قديمي من بود،او به من توصيه کرد که موسسه فرانکلين بروم، گفت که آنجا به درد تو مي خورد؛من اصلا نمي دانستم موسسه فرانکلين چي هست. او به صنعتي زاده تلفن زد صنعتي زاده هم مرا مي شناخت. او گفت که من از زندان مرخص شدم و دنبال کار مي گردد.يک روز صبح نزد صنعتي زاده رفتم ،او هم جلسه داشت و گفت برو فردا يا پس فردا بيا . پس فردا که رفتم همان ماجراي تماس صنعتي زاده با سازمان امنيت پيش آمد که قبلا گفتم. ولي مثل اينکه نامه موافقت با کار کردن من در فرانکلين را همين پاکروان امضا کرده بود .
*رفتار گلستان در زماني که با او همکاري مي کرديد چگونه بود ؟آيا گلستاني که در اين کتاب مي شناسيم همان گلستان سال هاي گذشته است که شما آن را از نزديک ديده ايد و با او کار کرده ايد ؟
- آن موقع که من گلستان را مي شناختم اين طور نبود. من پنجاه سال پيش او را مي ديدم و مي شناختم.آن زمان سي و دو سه سال داشت، يعني حدود پنجاه سال پيش. او به مصاحبه کننده هم پرخاش مي کند، ظاهرا ديگر پير شده است. اين ها به خود آقاي گلستان مربوط است.ولي گلستاني که من مي شناختم اين شکلي نبود.
*گلستان را حالا پس از گذشت سال ها دوست خود مي دانيد و يا همکار خود ؟
- گلستان حدود هفت يا هشت سال از من بزرگتر است. اين سن الان که حساب بکنيد زياد مهم نيست.من حالا هفتاد و پنج سال دارم، گلستان هشتاد و سه چهار سال دارد. اگر همديگر را ببينيم مي توانيم بنشينيم و با هم صحبت کنيم. ولي زماني که من بيست و يکي دو سال داشتم،گلستان سي و يکي دو ساله بود،تفاوت سن ما زياد بود.ما رفاقت نداشتيم، آشنايي هم نداشتيم. البته کتاب او در باره همينگوي را خوانده بودم.خيلي هم خوشم آمده بود چون اولين کسي بود که در ايران درباره همينگوي چيزي نوشت.بعدا او را در اداره شرکت نفت ديدم که گفتم به ندرت در اداره ديده مي شد. راجع به امور اداري و کار اين طور چيز ها هيچ تماسي با هم نداشتيم.سر و کار من با دکتر نطقي بود .
من اطلاع ندارم که راجع به من ، بين گلستان و دکتر نطقي چه صحبت هايي شده است. شايد صحبت هايي شده باشد من نمي دانم. در آنجا ارتباط من با گلستان گرفتن کتاب وداع با اسلحه بود. بعد از اينکه کتاب را ترجمه کردم در باز گرداندن آن کوتاهي کردم.ولي در آن زمان گرفتار پليس شدم و کتاب هم" از بين رفت". ارتباط من با ابراهيم گلستان همين بود.
*دوست داريد الان ابراهيم گلستان را ببينيد ؟
(نجف دريا بندري خنديد و با لبخند ادامه داد )
- نه بدم نمي آيد او را ببينم ! اگر انگليس بروم بعيد نيست او را ببينم،بگويم آخه اين ها چيه نوشتي.گلستان با اين دوست من که اول مصاحبه گفتم که اسمش را فراموش کرده ام، براي مذاکره با خارجي ها زياد به انگليس مي رفت.حالا من پيش خودم گفتم که اگر انگليس بروم و او هم انگليس باشد مي روم و از او مي پرسم اينها چيه نوشتي ؟ البته اين اتفاق پيش نخواهد آمد چون اين دوست من ديگر کمتر به انگليس مي رود.بنده هم همين طور.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/26004

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نجف دريابندري و گلايه های ابراهيم گلستان، ميراث خبر' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016