چهارشنبه 26 مرداد 1384

فرشچيان:مي‌دانم حرف‌هايم فايده‌اي ندارد، ميراث فرهنگي

تهران، ميراث خبر

گروه هنر،‌سارا امت‌علي: رفته بوديم تا با محمود فرشچيان برويم به كوچه پس كوچه‌هاي اصفهان و گردش‌هاي گاه و بيگاهش در ميدان نقش جهان و چهارباغ در روزهاي كودكي؛ آن روزها كه به كارگاه‌هاي فرش‌بافي پدر مي‌رفت و ساعت‌ها با نقش‌هاي اسليمي و خطايي سرگرم مي‌شد. رفته بوديم تا يك مصاحبه خودماني كنيم با اين استاد نقاشي ايراني،‌ فارغ از تمام كمبودهايي كه همه مي‌دانيم سال‌هاست وبال گردن هنرمان شده‌است. اما او مي‌خواست از هنر امروز بگويد، ازكمبودها و رنجي كه نقاشي ايراني مي‌برد،‌ از دانشگاه‌هايي كه نگارگري هيچ جايگاهي در آنها ندارد، از بي حرمت شدن نقاشان در عصر حاضر و از بي حوصلگي آناني كه بايد بياموزند.

هيچگاه از ايران دور نبوده‌ام
اولين سوالمان اين بود كه چگونه با اين همه دوري از ايران؛ سرزميني كه دوستش دارد، دست به خلق آثاري مي‌زند كه اين همه ايراني است:«من هيچ‌گاه از ايران دور نبودم و محيطي که در آن زندگي مي‌کنم دقيقا مثل خانه‌هاي ايراني است. در را به روي خود بسته‌ام و شبانه روز کار مي‌کنم. اما اينجا اصلا دست به رنگ نمي‌برم. نه اينکه نخواهم، زماني باقي نمي‌ماند. به محض ورود به ايران بايد درجلسه‌ها و مراسم شرکت کنم. نه مي‌توان از شرکت سرباز زد و نه در صورت شرکت وقتي براي نقاشي کردن، باقي مي ماند.»

بلافاصله بعد از اين جواب است كه مي‌گويد:«اينها دواي درد جامعه نيست.» و همين جا است كه مي‌فهمم او اهل خاطره‌بازي نيست. قول مي‌دهد زندگي‌نامه دقيقش را همراه با خاطرات دوران كودكي در اختيارم گذارد و در مقابل قول مي‌گيرد از هر آنچه دوست دارد، بگويد.

اين پير نقاشي ايراني مهربان‌تر از آن است كه تن به خواسته‌اش ندهم و هدايت مصاحبه را به او نسپرم. آموزش آكادميك نقاشي ايراني بيش از هرچيز ديگر ذهن او را مشغول كرده، اظهار نظرهايش اين طور مي‌گويد:«حدود 150 سال پيش فرهنگ غرب يكباره در ايران رشد كرد و در اندك زماني به يك بيماري مسري بدل شد. اين مسئله دامن هنر را هم گرفت. آموزش در اغلب مدارس نقاشي تازه تاسيس به سبک و سياق فرنگي‌ها بود. نقاشي ايراني ارج و قربش را از دست مي‌داد. اما با پيروزي انقلاب اسلامي فكر مي كردم تحولي حاصل خواهد شد. عقيده داشتم و البته هنوز هم دارم كه در اين دوران قرار بود اصالت‌ها زنده و فرهنگ اصيل ايراني متجلي شود، اما هيچ اتفاقي نيفتاد. امروز بي‌توجهي به هنر اصيل ايراني بيش از گذشته است. يکي از دلايلي که سبب شد ايران را ترک کنم نيز همين بود. هنوز هم در دانشگاه‌هاي نقاشي بيشتر به نقاشي اروپايي مي‌پردازند و نقاشي ايراني جايي ندارد. در برابر جوانان علاقه‌مند احساس شرمندگي مي‌کنم از اينکه هيچ جايي دربرابر خواسته‌هايشان نيست. آنها مي‌خواهند بياموزند اما هيچ جريان سازماندهي شده‌اي به پرسش‌هايشان به درستي پاسخ نمي‌دهد.»

آنها كه بايد كاري كنند،‌گوششان بدهكار نيست
حرف‌هايش كه تمام مي‌شود، تاكيد مي‌كند:«مي‌دانم حرفهايم هيچ فايده‌اي ندارد. همه اين‌ها را بارها در حضور مسئولان و دست‌اندرکاران گفته‌ام و هيچ فايده‌اي نداشته‌است. آنها که بايد بخوانند و كاري كنند، گوششان بدهکار نيست. هر وقت بخواهند کيان عظمت و تمدني را زير سوال ببرند، تمام شئون آن را بي‌رنگ و بي‌رمق مي‌کنند. هويتمان را دارند از ما مي‌گيرند و به اين ترتيب خيلي راحت‌تر فرهنگ آنها را مي‌پذيريم. اما هيچيک از مسئولان حتي فرصت خواندن آنچه را مي‌گويم ندارند.»

رشته كلام را به دست گرفته و خود به سراغ گذشته مي‌رود. آن‌روزها كه در محضر استاد امامي مي‌نشست و بي‌ادعا گوش مي‌سپرد به آنچه استاد مي‌گويد:«4 سالگي‌ام را خوب به ياد دارم؛ روي زمين مي‌نشستم و نقش‌هاي قالي را روي کاغذ مي‌کشيدم. پدرم هم از اين وضعيت راضي بود. چندي نگذشت كه پدرم مرا به كارگاه نقاشى حاج ميرزا آقا امامى برد. پدرم نماينده شركت فرش در اصفهان بود و حاج ميرزا آقا امامى براى ايشان نقش فرش مى‌كشيد. استاد، نقش يك آهو به من داد و گفت از روي آن نقاشي كن. تا صبح روز بعد حدود 200 طرح در اندازه‌ها و جهت‌هاى مختلف كشيدم. براى استاد باور كردنى نبود و از آن به بعد مورد تشويق و تأييد ايشان قرار گرفتم.»

تعدادي از همان طرح هاي اوليه هنوز در خانه پدري در اصفهان وجود دارد، يكي از چهار خانه‌اي كه در كوچه «باغ» قرار دارد. اصفهان، خيابان احمد آباد، کوچه باغ:«در کوچه ما 4 خانه بود. اخيرا برادرم تمام خانه‌هاي دور و بر را خريد و همه را به مرکزي براي نگهداري کر و لال‌ها تبديل كرد. آنجا درس مي‌خوانند، کارهاي هنري مي‌آموزند و همانجا هم زندگي مي‌کنند.»

به روزگار كودكي‌اش رفته بود و اين بار بي آنكه بپرسيم پاسخ پرسش‌هاي ناگفته‌‌مان را مي‌داد:«پدرم مجموعه‌دار بود و آثار هنري را نفيس را خريداري و جمع آوري مي‌کرد. يکي از آنها را کاملا به ياد دارم. شمايلي با نشان 5 تن ، که بعدها هم به عنوان ارثيه به من رسيد و من هم به موزه اما رضا هديه دادم. کار يکي از بزرگترين نقاشان پيش از صفوي است و نگاره‌هاي بسيار زيبايي دارد. علاوه بر اين يادم مي‌آيد که در خانه ما پرده‌هاي زرد رنگ چيني وجود داشت، رنگشان درست به خاطرم هست. خيلي به آنها نگاه مي‌کردم تصاويري از انسان و حيوان داشت. هر وقت كه حوصله‌ام سر مي‌رفت به آنها پناه مي‌بردم. اين برخورد، اولين مواجهه من با يک نگاره بود.»

نجات نقاشي ايراني اهميت دارد
يكباره يادش مي‌آيد كه از اول نمي‌خواست به گذشته سفر كند:«اين‌ها مسايلي هستند که غبار فراموشي گرفته‌اند. آنچه برايم اهميت دارد، نجات نقاشي ايراني است. امروز شيوه آموزش هنر به ويژه در دانشگاه‌ها خيلي ناكارآمد است. سيستم آموزش استاد و شاگردي به بهانه نوگرايي در آموزش از ميان رفت، بي آنكه سبك و سياقي مطابق با فرهنگ عمومي جامعه جايگزي آن شود. نحوه آموزش هم متفاوت بود. استاد بهادري از روي كاشي‌هاي اصفهان به ما مشق مي‌داد. طراحي‌هاي مرا با نقش کاشي‌هاي اصفهان مقايسه مي كرد و مي‌گفت کاري را که انجام داده‌اي نمونه اصلي مقايسه کن، ببين ايراداتت کجاست. اما مدتي پيش دختر خانمي گفت استاد دانشگاه به ما گفته به اصفهان برويد، کاشي‌هاي قديمي را خرد و آنها را کلاژ کنيد. گفتم اگر معلم شما مي‌فهميد، شما را به همان مساجد اصفهان مي‌برد و از روي اصل کاشي‌ها کمپوزوسيون رنگ را به شما مي‌آموخت. من مخالف نوآوري نيستم؛ مي‌دانم هنر در دنيا دچار تحول بنيادين شده و تعريف عمومي از آن تغيير كرده، اما از سوي ديگر عقيده دارم نوآوري بايد به اصول علمي متکي باشد، نه اينكه به تخريب بيانجامد.»

و دوباره يادآوري روزهاي شاگردي نزد استاد امامي:«هنرجويان امروز بعد از اندك زماني خدا را هم بنده نيستند. من آنقدر رنگ براي استاد امامي سابيدم که کف دستانم پينه بست. سال‌هاي آخر عمر اين استاد ارجمند، چشم‌هايش درست نمي‌‌ديد. من به خانه‌اش مي‌رفتم و صورت‌هايي را که مي‌ساخت و قلم‌گيري‌هايي را که انجام مي‌داد، برايش اصلاح مي‌کردم. اما بچه‌هاي امروز، استادان خود را فراموش مي‌کنند.»

شارلاتانيسم هنر دنيا را به قهقرا مي‌برد
باز هم به سراغ روند تغييرات هنري مي‌رود. او عقيده دارد حرکت رو به جلوي هنر غرب متوقف شده‌است:«روندي که در هنر غرب به سوي تکامل مي‌رفت، در حال رکود است. آنچه هنر را در ممالک غربي سرپا نگه‌داشته، تبليغات است، نه روح هنر. ايجاد مکاتب گوناگون هنري سرعتي چشمگير به خود گرفته و اين مسئله‌اي نگران کننده‌است. به عقيده من اين رنگ عوض شدن مداوم، دليلي است بر مرتبط نبودن هنر با روح انسان. صرف نظر از معدود آثار قابل‌توجهي که در عرصه هنر مدرن به وجود مي‌آيد، شارلاتانيسم، هنر دنيا را به قهقرا مي‌برد. افرادي مثل پيکاسو که سير تاريخ هنر را طي کردند، نمي‌توان با هنرمندان امروز که يک شبه به هنرمدرن روي مي‌آورند، مقايسه کرد. پيکاسو حرفي براي گفتن داشت و احساس و اصالت در آثارش قابل مشاهده‌است، اما سودجوياني هستند كه نام خود را هنرمند مي‌گذارند. اين ها هم به سبك پيكاسو پشت مي‌كنند، هم هنر كلاسيك را به سخره مي‌گيرند.»

مي‌پرسم اگر تغيير به وجود نيايد هنر به مرور زمان تحليل مي‌رود، نمي‌توان جلوي تغيير را سد کرد و او جواب مي‌دهد:«تحول بايد سرچشمه زايش باشد نه منشا لجام‌گسيختگي. هنر بايد به انسان آرامش دهد نه اينکه در جهت ايجاد دلهره و سلب آسايش بکوشد. هنري که امروز با عناويني چون کانسپچوال از آن ياد مي‌شود جز اضطراب و به هم ريختگي چيزي در ذهن انسان ايجاد نمي‌کند. مي‌دانم دنيا پر است از گسست و نا آرامي اما با اينكه هنرمندان بخواهند مشكلات بشر را با هنر انعكاس دهند، مخالفم. هنر بايد نا آرامي حاصل از اجتماع را بهبود بخشد و به انسان آرامش دهد.»

كوشيدم نقاشي را از قيد شعر رها كنم
از ادبيات مي‌پرسم و اينكه چرا تا كنون به باز آفريني داستان‌ها و حكايت‌هاي ايراني نپرداخته‌است. شيوه‌اي كه ميان نگارگران پيشين رويه‌اي عادي بود:«من عاشق شعرم و به تمام کساني که مي‌خواهند نقاشان خوبي باشند توصيه مي‌کنم، بيش از هر چيز شعر و موسيقي ايراني را به خوبي بشناسند. اما عقيده دارم هر هنرمندي بايد ذهن و فكر خود را مصور كنند. اديبان با واژه ها چنين مي كنند و نقاشان با قلم. از ابتدا كوشيدم نقاشي ايراني را از بند شعر رهايي بخشم و موفق هم شدم. البته منكر اين نيستم كه شعر و موسيقي حال آدم را خوب مي‌كنند.»

باز به گذشته مي رود:«18 سالم بود که به شعر علاقه‌مند شدم و حدودا در سال 1324 نامم به عنوان شاعر جوان در کتابي درج شد. در شب شعرهاي آن زمان که افرادي مانند جلال الدين همايي، صغير اصفهاني، شکيب اصفهاني، فقير اصفهاني و ... حضور داشتند، شرکت مي‌کردم. در اين اجتماعات ما هم که سنمان کم بود، شعر مي‌گفتيم. يک استاد راهنما هم داشتيم که از شاگردان همايي بود. البته قبل از آن، حداقل نصف ديوان حافظ را از بر بوديم، گلستان را مي‌خوانديم و اصول شعر را مي‌دانستيم. بعد از اين، در جلسات شب شعر به ما اجازه مي‌دادند که کمي نزديک تر به بزرگان شعر بنشينيم. چهار، پنج سال طول کشيد تا توانستم غزلي از خودم در آن جمع بخوانم.»

اين علاقه همچنان ادامه دارد. فرشچيان حافظ مي‌خواند و مولانا. به تعدادي از شاعران معاصر هم علاقه دارد. نامي از آنها ذكر نمي‌كند اما علاقه‌اش به صداي مخملين شجريان به حدي است كه نمي‌تواند از يادآوري نامش چشم بپوشد:«كم پيش مي‌آيد بدون موسيقي كار كنم. يا آواز ايراني گوش مي‌دهم يا موسيقي كلاسيك اروپا.»

حرف‌هايش پايان يافته اما هنوز نگفته متولد 1308 در اصفهان است و پس از اتمام دوره هنرستان هنرهاى زيباى اصفهان به اروپا سفر كرده و در آنجا به مطالعه آثار نقاشان برجسته مغرب زمين پرداخته، نگفته كه روزي استاد دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بوده و مدير مدرسه هنرهاي ملي.
نگفت «پيكره طلايى اسكار ايتاليا» را در سال 1364و «نخل زرين اروپا» را در سال1366دريافت كرد. همه اين ها را بعد از مصاحبه در اوراقي كه در اختيارم گذاشت، ديدم. او به قولش عمل كرد و ما هم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/25969

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'فرشچيان:مي‌دانم حرف‌هايم فايده‌اي ندارد، ميراث فرهنگي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016