شنبه 11 تير 1384

ترجمه امرى نسبى است، بخش دوم گفت وگوي علي صلحجو با على خزاعى فر درباره ترجمه ادبى در ايران، شرق

• نظرتان درباره علت اول كاملاً درست است. بسيارى از كسانى كه كلمه به كلمه ترجمه مى كنند، كسانى هستند كه زبان خارجى را خوب نمى دانند. در واقع از ترس افتادن است كه محكم به نحو زبان خارجى مى چسبند. در مورد دوم، با اينكه نظرتان از ديد يك محقق ترجمه درست است، آيا فكر نمى كنيد مسائل ديگرى نيز در ميان باشد؟ منظورم اين است كه درست است كه كسى كه به رغم فهم كامل جمله همچنان به ترجمه لفظ گرا ادامه مى دهد دچار نوعى برداشت نظرى نادرست از ترجمه است، اما آيا فكر نمى كنيد كه بيشتر مترجمان فاقد اطلاعات نظرى درباره ترجمه اند؟ مترجمان غالباً اطلاعى از نظريه هاى ترجمه ندارند و حتى در مواردى به مفيد بودن آن مشكوك اند. منظورم اين است كه آيا فكر نمى كنيد فضاى روشنفكرى فعلى ايران در اين امر دخيل باشد؟ به هر حال، اميدواريم كه مترجمان به اين نتيجه برسند كه شيوه هاى ديگرى جز لفظ گرايى براى ترجمه وجود دارد. و بالاخره اينكه آيا به نظر شما از چه طريق مى توان اين جو را شكست و مترجمان را از روى آوردن صرف به ترجمه لفظ گرا دور نگه داشت؟
با شما كاملاً موافقم. اولاً مترجمان، با بحث هاى نظرى درباره روش هاى ترجمه و مبانى استدلالى آنها چندان آشنا نيستند، ثانياً فضاى روشنفكرى در ايران تا حد زيادى در گرايش مترجمان به لفظ گرايى موثر بوده است. اجازه بفرماييد اين دو مورد را كمى با تفصيل توضيح بدهم.در مورد اول بايد اذعان كرد كه در غرب نيز مترجمان ادبى و ادبا ميانه خوبى با محققان زبان شناس ترجمه ندارند و هر گروه حرف هايش درباره ترجمه را در مجلات مخصوص خود مى نويسد. اين بى اعتنايى به اين دليل است كه مترجمان ادبى زبان شناسان و محققان ترجمه را خارج از گود و «بيگانه» با كار عملى ترجمه مى دانند. از طرف ديگر ترجمه براى محققان دانشگاهى موضوع بسيار جذابى است زيرا ترجمه با مسائل فرهنگى، زبانى، فلسفى، ادبى، زيباشناختى و تاريخى پيوند دارد. بنابراين مترجمان ادبى ايران اگر به قول يكى از آنها «بى علاقگى خاصى» نسبت به بحث هاى نظرى ترجمه دارند تا حدى حق دارند زيرا ما در مقام زبان شناس سخنى نگفته ايم كه به كار آنها بيايد. در اينجا لازم است بين دو دسته محقق ترجمه تمايز قايل شوم. دسته اول محققان دانشگاهى هستند كه كار خود را منحصر به «توصيف» ترجمه مى دانند. نتيجه تحقيقات اين دسته از محققان به شكل مقاله يا حتى كتاب منتشر مى شود و هيچ تاثيرى در روند ترجمه در كشور نمى گذارد. براى اينان ترجمه يك دلمشغولى تحقيقاتى است، نه يك مسئله فرهنگى و زبانى. دسته دوم محققان مترجم يا مترجمان محقق هستند. من خود را وابسته به اين دسته مى دانم و اعتقاد دارم بين نظريه و عمل ترجمه بايد رابطه وجود داشته باشد. تا سخنى به درد كار مترجم نخورد، آن را بر زبان نمى آورد. به نظر من اساساً با پرداختن به كار عملى ترجمه است كه مى توان درباره آن نظر داد. اگر از درون ترجمه به ترجمه نگاه كنيم، مترجمان ممكن است به حرف هاى ما گوش كنند چون از تجارب مشترك سخن مى گوييم. در مورد نكته دومى كه فرموديد، عوامل متعددى در لفظ گرايى موثرند. قبلاً به دو مورد اشاره كردم. فضاى روشنفكرى هم عامل ديگرى است كه نمى توان آن را نديده يا دست كم گرفت. به نظر مى رسد تاثير روشنفكران بر جريان ترجمه در ايران به دو صورت خود را نشان داده است، يكى در انتخاب كتاب براى ترجمه، ديگرى در روش ترجمه. در مورد اول، مترجمان روشنفكر يا مترجمانى كه تحت تاثير فضاى روشنفكرى دست به انتخاب كتاب براى ترجمه زده اند، سراغ كتاب هاى بزرگ ادبى رفته اند ولو اينكه اين كتاب ها زبان دشوارى داشته و مترجمان توان لازم براى ترجمه آنها را نداشته اند. در ۱۰۰ سال اخير انبوهى ترجمه توليد كرده ايم كه همگى از يك درجه كيفى برخوردار نيستند. برخى شاهكارند، برخى خوبند، برخى متوسطند، برخى هم فقط تصويرى كژ و كوژ از متن اصلى هستند. خواننده فارسى كه برايش امكان خواندن اين آثار به زبان اصلى وجود ندارد بايد مرهون تلاش هاى چندين نسل از مترجمان باشد كه با اين آثار سنگين ادبى دست و پنجه نرم كرده اند. ما از اين بابت از مترجمان ادبى سپاسگزاريم ولى من ترديد دارم كه در اين خوشه چينى، اولويت هاى فرهنگى را رعايت كرده باشيم. كتاب را براى دل خود انتخاب كردن و ترجمه كردن يك چيز است و براى مردم انتخاب كردن و ترجمه كردن چيز ديگر. خوشبختانه در سال هاى اخير گرايش به سوى كتاب هاى سرگرم كننده و نه لزوماً ادبى آن هم از نوع كلاسيك بيشتر شده و مردم طبقه متوسط فكرى هم كتاب هاى بيشترى براى خواندن در اختيار دارند.


تاثير ديگر روشنفكران بر روش ترجمه بوده است. به نظر مى رسد روشنفكران ما حساسيت فوق العاده اى نه تنها در انتخاب كتاب بلكه نسبت به «درستى» و «دقت» ترجمه دارند و گمان مى كنند روش لفظ گرا بيش از هر روش ديگر «قداست» متن اصلى را حفظ مى كند. حساسيتى كه نسبت به زبان نويسنده وجود دارد، به تلقى ما نسبت به عوامل دخيل و مرتبط با ترجمه از جمله نويسنده، خواننده، فرهنگ و زبان مقصد بستگى دارد. مسئله اين است كه در خلال ترجمه براى چه چيز يا چه كس اولويت قائليم. آيا نويسنده را بر خواننده ترجيح مى دهيم؟ آيا براى زبان نويسنده نسبت به زبان فارسى اولويت قائليم؟ ترجمه هايى كه به زبان انگليسى مى شود عموماً خواننده محور است. زبان متن اصلى هر چه دشوار يا بيگانه با زبان انگليسى باشد، در ترجمه مقهور زبان انگليسى مى شود و به قالب اين زبان ريخته مى شود. اين تلقى نسبت به ترجمه يك تلقى ايدئولوژيك است. مبناى ارزشى و اعتقادى دارد. و اين فى نفسه اشكالى ندارد. مسئله اين است كه اولويت هاى ما كدام است. وقتى ما پذيرنده آراى نويسنده و ستايشگر او هستيم، طبعاً در ترجمه اثر او حساسيت به خرج مى دهيم. اگر نويسنده تعبيرى را به كار مى برد كه فقط در چارچوب تجارب فرهنگى و زبانى نويسنده قابل درك است آن را عيناً ترجمه مى كنيم. از متن اصلى ابهام زدايى نمى كنيم چون ابهام زدايى مستلزم تفسير است و تفسير افزودن بر متن است. حتى از آزادى هاى مشروع خود از جمله تصريح استفاده نمى كنيم، حال آنكه تصريح يعنى به لفظ در آوردن آنچه كه در متن نيست اما خواننده متن اصلى آن را مى داند چون جزيى از دانش اوست كه نويسنده آن را در ذهن داشته است. تلاشى براى ساده تر كردن زبان نويسنده هم نمى كنيم. نه محدوديت هاى زبان فارسى را رعايت مى كنيم نه قابليت هاى آن را به كار مى گيريم.
اگر مى شد نمونه ها را ذكر كنيم، اين حرف ها بيشتر معنى پيدا مى كرد. در مواردى هم كتابى را ترجمه كرده ايم كه اصلاً نبايد آن را ترجمه مى كرديم چون بسيارى از كتاب هاى مقدماتى كه قبل از اين كتاب بايد ترجمه مى شد هنوز ترجمه نشده است. هنوز مكتبى يا نظريه پردازى به درستى شناخته نشده اما كتابى در نقد اين مكتب يا نظريه پرداز ترجمه شده است.
•به اين ترتيب، شما نيز قبول داريد كه در حال حاضر دنياى ترجمه در دست فرم گرايان است. تشبيهى كه مى خواهم بكنم قدرى زمخت است، اما به نحوى مطلب را مى رساند. هم اكنون، هموطنانى داريم كه همه آرزوشان اين است كه به آمريكا يا اروپا بروند و در آنجا زندگى كنند. در مقابل، عده بسيار بيشترى از ايرانيان مايلند در همين ايران بمانند اما دستاوردهاى مادى و معنوى تمدن غرب را در همين جا داشته باشند. به نظر من، لفظ گرايان افراطى در ترجمه شبيه گروه اولند: اينها فقط مى خواهند خود را به آنجا برسانند و پرواى از دست دادن هويت خود را نيز ندارند. از آنجا كه هويت به ندرت از دست مى رود- گيرم كه گاه التقاطى مى شود- به نظر مى رسد كه لفظ گرايى افراطى در ترجمه راه به جايى نبرد، زيرا در تقابل با هويت قرار مى گيرد. نظر شما چيست؟
با شما كاملاً موافقم. تشبيه دقيقى به كار برديد. برخى مترجمان با به قول شما فرم گرايى افراطى نه تنها مسئوليت خود در قبال زبان مادرى شان را فراموش مى كنند بلكه اساساً به نقش فرهنگى خود هم بى اعتنا هستند. آثار نوشته شده به زبان هاى ديگر را نمى توان عيناً بدون ملاحظه زبان و فرهنگ و پيشينه خواننده به فارسى ترجمه كرد. كتاب ها، به خصوص كتاب هاى علوم انسانى و هنر، كالاهاى فرهنگى هستند كه انتقال آنها از يك فرهنگ به فرهنگ ديگر كارى صرفاً زبانى نيست. بنده تاكنون بيشتر بحث هايم درباره جنبه هاى زبانى ترجمه بوده، يعنى تاثيرات مطلوب يا نامطلوبى كه زبان اصلى بر زبان مادرى مى گذارد. محققان ترجمه در دو دهه اخير بيشتر علاقه مند به جنبه هاى فرهنگى ترجمه بوده اند. از نظر بسيارى از محققان، مباحث نظرى ترجمه در اصل مباحث فرهنگى ترجمه است زيرا صورت هاى زبانى يا روش هاى ترجمه كه مترجمان به كار مى گيرند، انعكاسى از انگيزه ها و عوامل فرهنگى است. از نظر اينان، ترجمه كارى فرهنگى است كه نمودى زبانى دارد. بنابراين ترجمه با مسئله هويت ارتباط پيدا مى كند.
•جناب خزاعى فر! اجازه بفرماييد به موضوع مهم ديگرى يعنى نقد ترجمه بپردازيم. در اين زمينه هم، گويا هم مشكلات نظرى وجود دارد، هم مشكلات عملى. به نظر شما اين مشكلات كدامند و اساساً منتقد ترجمه بايد از چه ديد به ترجمه بنگرد و خصوصيات نقد ترجمه خوب كدام است؟
نقد ترجمه از دو جهت قابل بررسى است: از جهت فرهنگى و از جهت زبانى. از جهت فرهنگى، نقد ترجمه نوعى رفتار اجتماعى است كه مثل هر رفتار اجتماعى ديگر كم و كيف آن تابع شرايط فرهنگى جامعه است. هر چه درجه پذيرش نقد در جامعه بالاتر مى رود، يعنى جامعه خصلت هاى دموكراتيك بارزترى پيدا مى كند، نقد ترجمه هم تداول و مقبوليت بيشترى مى يابد تا آنجا كه به امرى بديهى و در عين حال ضرورى تبديل مى شود. در حال حاضر متاسفانه چنين شرايط آرمانى براى نقد ترجمه وجود ندارد. نقد ترجمه، حتى نقدهاى خوب ترجمه، تنش زا و دشمن ساز است. خوشبختانه وضعيت روز به روز دارد بهتر مى شود.
مسئله اساسى در نقد ترجمه مسئله درست نقد كردن است. از جهت زبانى نقد ترجمه مستلزم داشتن ملاك است. بدون ملاك چگونه مى توان درباره ترجمه اى داورى كرد؟ بسيارى از منتقدين، ترجمه را با ملاك متن اصلى نقد مى كنند، يعنى آن را از حيث درستى يا نادرستى با متن اصلى مقايسه مى كنند. كار اين نوع نقد به پيدا كردن خطاهاى مترجم در درك متن يا در يافتن معادل هاى درست محدود مى شود. برخى ديگر از منتقدين، ترجمه را با ملاك زبان فارسى مى سنجند. برخى مترجمان مى گويند در ترجمه بايد تا آنجا كه زبان فارسى اجازه مى دهد ويژگى هاى لفظى و نحوى و تعبيرات نويسنده را به فارسى منتقل كرد. برخى ديگر مى گويند هر جمله را بايد با قابليت هاى فارسى نوشت به طورى كه انگار مستقيماً به زبان فارسى نوشته شده است. نظريات اين دو گروه در عمل به دو نثر متفاوت منجر مى شود. گروه اول ملاك را متن اصلى و گروه دوم ملاك را زبان فارسى مى دانند. اين دو ديدگاه متفاوت در نقد ترجمه هم وجود دارد. به نظر من ترجمه را بايد با هر دو ملاك نقد كرد.
در تعريف ترجمه ادبى گفتم كه ترجمه ادبى اولاً ترجمه است، پس با ملاك متن اصلى قابل نقد است. ثانياً ادبى است، پس با ملاك زبان فارسى قابل نقد است. در واقع ترجمه ادبى را با همان دو ملاكى كه نوشته ايم بايد نقد كنيم. بايد هم خطاهاى مترجم را در سطح خُرد شناسايى كنيم و هم خطاهاى او را در سطح كلان. مسئله تعادل سبك، مسئله نوشتن با قابليت هاى زبان فارسى و مسئله زيبا شناسى ترجمه همگى در سطح كلان مطرح مى شوند و با معيارهاى رايج در فرهنگ و ادب فارسى سنجيده مى شوند. خطاهاى مترجم در سطح خُرد اهميت كمترى دارد، مگر اينكه خطاها در اين سطح آنقدر زياد باشد كه ديگر جاى بحث درباره سطح كلان ترجمه باقى نگذارد. در نقدهايى كه من خودم نوشته ام، ترجمه را در هر دو سطح و بيشتر در سطح كلان و از منظر زبان فارسى و معيارهاى متداول در ادب فارسى بررسى كرده ام. در بيشتر ترجمه هايى كه من نقد كرده ام به درجات كم يا زياد عناصرى از زبان متن اصلى در آنها پيدا مى شود.
•گمان نمى كنيد كه اين امر تا حد زيادى طبيعى است؟ بالاخره مترجم دارد از زبانى ترجمه مى كند كه به فرهنگى متفاوت تعلق دارد. اين را هم نبايد فراموش كرد كه برخى نويسندگان اساساً و عمداً دشوار مى نويسند. اگر بخواهيد شيوه بيان آنها را به ترجمه منتقل كنيد، زبان ترجمه به ناچار ديگر روان يا زيبا نخواهد بود.
به نكته مهمى اشاره كرديد. جان كلام در همين جاست. زبان ها با هم متفاوتند. برخى نويسندگان هم معلق مى نويسند. اينها واقعيت است، ولى اگر كسى واقعاً به زبان فارسى تسلط داشته باشد، محدوديت ها را زير پا نمى گذارد و از قابليت هاى فارسى غافل نمى ماند. محدوديت ها و قابليت هاى زبان فارسى هم واقعيت هاى زبان فارسى هستند. هر فكر، هر چند ناآشنا، هر جمله هر چند پيچيده وقتى به فارسى نوشته مى شود به ناچار قالب فارسى پيدا مى كند. مترجم بايد هميشه براى مصالحه آماده باشد. تعبيرات نويسنده و پيچيدگى جملات او هميشه عيناً قابل انتقال به فارسى نيست، ترجمه امرى است نسبى. به نظر من، غيرطبيعى بودن و غيرروان بودن زبان بسيارى از ترجمه هاى ادبى به دليل عدم تسلط مترجم بر زبان فارسى است وگرنه چرا در كارهاى مترجمان خوب و صاحب سبك كه اتفاقاً در دسته لفظ گرايان هم قرار مى گيرند به چنين زبانى غيرطبيعى و غيرروان برنمى خوريد.
•آقاى خزاعى فر! شما معتقديد كه زبان ترجمه بايد هر چه بيشتر به زبان فارسى نزديك شود و ميزان نزديكى به زبان فارسى را ملاك نقد ترجمه مى دانيد. در عرصه مطالعات ترجمه تمايلات ديگرى وجود دارد. برخى نظريه پردازان از جمله لارنس ونوتى، معتقدند كه در آمريكا و انگلستان روش غالب در ترجمه اين است كه انديشه نويسنده را از قالب زبانى آن انتزاع كرده و آن را به زبان انگليسى روان و معيار بازنويسى مى كنند. در چنين ترجمه هايى مترجم نامريى است چون اصلاً وجودش احساس نمى شود. ترجمه هيچ رنگ و بوى زبان و فرهنگ متفاوت را ندارد. ونوتى با اين روش مخالف است. او معتقد است مترجم بايد خصلت هاى فرهنگى و زبان نهفته در متن اصلى را تا آنجا كه زبان انگليسى اجازه مى دهد، به ترجمه منتقل كند. اين تفاوت نظر را چگونه توضيح مى دهيد؟
ببينيد نگفتم مترجم بايد رنگ و بوى ترجمه را به كلى از ترجمه خود بزدايد. همه متون از يك سنخ نيستند. وانگهى مترجمان خوب به خوبى مى دانند كه زبان فارسى چه عناصرى را مى پذيرد و چه عناصرى را نمى پذيرد. مترجمان خوب مدام عناصرى از متون انگليسى وارد فارسى مى كنند ولى آنها نه از قابليت هاى فارسى غافل اند و نه محدوديت هاى فارسى را نديده مى گيرند. لارنس ونوتى روش حاكم بر ترجمه در غرب را به درستى توصيف كرده است. اين روش ناشى از روحيه استعمارى، تبختر فرهنگى و موقعيت زبان انگليسى در جهان است. در دنياى انگليسى زبان، هر چه از هر زبانى ترجمه شود، حكم ترجمه از زبانى مغلوب يا نازل را دارد كه به زبان «منطقى»، « زيبا» ، «جهانى» و «برتر» انگليسى درمى آيد. ونوتى مى گويد ما بايد از اين شيوه مترجم نامريى خلاص شويم و سعى كنيم متن اصلى را با تمام ويژگى هاى زبانى و فرهنگى اش به زبان انگليسى منتقل كنيم و از اين راه با وارد كردن شوك به زبان انگليسى آن را تقويت كنيم. حرف ونوتى در چارچوب فرهنگ او حرف معقولى است. او به جامعه انگليسى زبان تعلق دارد، جامعه اى كه از نظر زبانى و فرهنگى استعمارگر است. موقعيت ما با او يكسان نيست. ما نمى توانيم اجازه بدهيم ويژگى هاى زبانى متون انگليسى به فارسى راه يابد. برعكس، ما بايد در عرصه ترجمه هويت زبانى خود را حفظ كنيم. ما بايد درك كنيم كه قربانى استعمار زبانى هستيم. انگليسى از آميزش با زبان هاى دنيا آسيبى نمى بيند ولى فارسى بسيار آسيب پذير است. انگليسى مثل اقيانوس است فارسى مثل دريايى كوچك. دوايى كه ونوتى تجويز مى كند براى ما حكم سم را دارد. به همين دليل است كه من نسبت به تاثيرات منفى و نامطلوب لفظ گرايى اينقدر حساسم و تعجب مى كنم كه برخى مترجمان و روشنفكران اينقدر نسبت به خطرهايى كه فارسى را تهديد مى كند بى اعتنا هستند. روشنفكران و اهل قلم بايد بيش از ديگران نسبت به اين امر حساس باشند چون اين مسئله با هويت زبانى ما سروكار دارد. به بهانه اينكه نويسنده معلق نوشته و ما مى خواهيم سبك او را به فارسى منتقل كنيم حق نداريم به فارسى جفا كنيم و چيزهايى بر فارسى بار كنيم كه با ماهيت فارسى سازگارى ندارد. نقد ترجمه در سطح كلان اساساً بايد به چنين موضوعاتى بپردازد.به نظر من پيشرفت ما در نقد ترجمه زمانى آغاز مى شود كه مطابقت صورى ميان ترجمه و متن اصلى را تنها ملاك نقد ندانيم، بلكه به تحليل عوامل مؤثر ديگر مثل زبان فارسى، خواننده و فرهنگ نيز بپردازيم. نقدهايى كه با ديدگاه هاى گسترده و استدلالى نوشته مى شود بر شيوه كار مترجمان اثر مى گذارد. واقعيت اين است كه مترجمان كمتر سراغ كتاب هاى نظرى ترجمه مى روند تا با بحث هاى نظرى درباره روش هاى ترجمه آشنا بشوند، اما نقد ترجمه را مى خوانند. نقد ترجمه بهترين موقعيت براى گفت وگو با مترجمان است. نقدها مثل آئينه اى كار مترجمان را منعكس مى كنند و به شيوه اى صريح و موثر نتيجه گرايش آنها به لفظ را نشان مى دهند و اين توهم را كه لفظ گرايى تنها روش ممكن براى حفظ امانت در ترجمه است از ذهن آنان مى زدايند و خطاى نظرى آنان را تصحيح مى كنند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

•جناب خزاعى فر اگر موافقيد، به مسئله بسيار مهم آموزش ترجمه بپردازيم. به طور كلى، نظرتان درباره برنامه دانشگاه ها براى تربيت مترجم چيست؟
به نظر من يكى از عواملى كه وضعيت ترجمه در ايران را آشفته تر كرده، مسئله برنامه تربيت مترجم است. تعداد افرادى كه همه ساله از اين رشته از دانشگاه هاى دولتى و آزاد فارغ التحصيل مى شوند رقم قابل توجهى را تشكيل مى دهد. البته ترديدى نيست كه در ميان فارغ التحصيلان افرادى هستند كه توان كار مترجمى در سطح قابل قبول حرفه اى را دارند، اما مسئله اين است كه اساساً برنامه آموزش تربيت مترجم يك اشكال عمده نظرى دارد كه تا به حال توجهى به آن نشده است. اشكال در پيش فرض اين برنامه است. در اين برنامه دانشجو هم زبان خارجى مى آموزد هم ترجمه. دروسى كه به آموزش زبان خارجى اختصاص دارند، مشكلى ندارد. مشكل دروسى است كه به ترجمه اختصاص دارد. در اين دروس فرض بر اين است كه دانشجو زبان مادرى خود را مى داند و لذا كار آموزشى بيشتر بر تحليل متن خارجى و تمرين در ترجمه به فارسى متمركز است. هر كس كه كمى تجربه در كار عملى ترجمه دارد مى داند كه كسى به صرف اينكه زبان مادرى اش فارسى است مترجم نمى شود. ترجمه بازآفرينى خلاق است، نه انتقال مكانيكى كلمات از زبانى به زبان ديگر. اگر قرار است مترجم تربيت كنيم، بايد نخست اطمينان حاصل كنيم كه دانشجويان ما از حداقل توان و استعداد لازم براى ترجمه برخوردارند. ما از دانشجويانى كه در حد ديپلم فارسى مى دانند چگونه مى توانيم انتظار داشته باشيم روزى مترجم بشوند. به نظر من اصلاً برنامه تربيت مترجم نبايد در دپارتمان زبان خارجى ارائه شود و اگر اين دپارتمان ها بخواهند اين برنامه را ارائه كنند، بايد نخست با گرفتن امتحان خاص و مصاحبه از توان و استعداد دانشجويان در نگارش فارسى اطمينان حاصل كنند. نتيجه برنامه هاى تربيت مترجم كه مخصوصاً در شعب دانشگاه هاى آزاد رشدى نامعقول يافته، انبوهى فارغ التحصيل ترجمه است كه يا چون در بازار حرفه اى كار توان ترجمه ندارند، جذب كارهاى ديگر مى شوند و يا اگر در جاهايى به ترجمه مى پردازند حاصل كارشان در حد استاندارد نيست. ما چون به اين فارغ التحصيلان مدرك ترجمه داده ايم، طبيعى است كه اينها خودشان را مترجم بدانند و انتظار داشته باشند كه در حرفه اى مرتبط با آموزشى كه ديده اند كار كنند.
•آيا منظورتان اين است كه ترجمه قابل آموزش نيست؟
منظور من اين نيست. بر عكس، من معتقدم كه ترجمه قابل آموزش است، منتها من بين دو نوع آموزش ترجمه تفكيك قائل شده ام: آموزش حداكثر و آموزش حداقل. آموزش حداكثر ممكن نيست. ما نمى توانيم مترجمان بزرگ «تربيت كنيم». مترجمان بزرگ ممكن است حداقل آموزش را ديده باشند، ولى هنر آنها در نتيجه استعداد، علاقه، زياد خواندن و زياد نوشتن به دست آمده است. ما مى توانيم به دانشجويان آموزش حداقل بدهيم و در نتيجه حداقل انتظار را از آنها داشته باشيم. در نتيجه اين آموزش دانشجويان بايد بتوانند ترجمه اى بنويسند كه اگر زيبا و عالى نيست، درست و قابل قبول باشد. اخيراً من به دپارتمان ادبيات فارسى دانشگاه فردوسى پيشنهاد كردم كه برنامه تربيت مترجم ادبى در سطح فوق ليسانس تاسيس كنند. به نظر من دپارتمان ادبيات فارسى در مقايسه با دپارتمان هاى زبان خارجى شايستگى بيشترى براى تربيت مترجم دارد. ولى حتى در اين برنامه هم نبايد مرتكب اين خطا بشويم كه هر كس كه ليسانس ادبيات فارسى دارد، كانديد خوبى براى مترجم شدن است. ماهيت خلاق ترجمه اقتضا مى كند كه براى پذيرش دانشجو در اين رشته مثل رشته هاى هنر، كنكور خاص برگزار كنيم. در پيشنهادى كه من داده ام، فرض بر اين است كه اگر اطمينان حاصل كنيم دانشجو توان و استعداد لازم براى كار ترجمه را دارد، مى توان به او زبان خارجى را تا سطحى كه مورد نياز است آموزش داد اما، برعكس، اگر به دانشجويى كه توان و استعداد لازم براى ترجمه ندارد، هر چند هم كه زبان خارجى را آموزش بدهيم، لزوماً به نتيجه نمى رسيم. به نظر من در كار عملى ترجمه، به خصوص ترجمه ادبى، زبان فارسى و زبان خارجى از سهم يكسان برخوردار نيستند. اگر بخواهم اين نسبت را به زبان كمى بيان كنم، بايد بگويم سهم زبان خارجى حداكثر ۳۰ درصد و سهم زبان فارسى ۷۰ درصد است.
•گويا قرار است امسال دومين همايش ترجمه ادبى را نيز برگزار كنيد. موضوع اين همايش چيست؟ آيا قرار است اين همايش به صورت واقعه اى ثابت در دانشگاه فردوسى برگزار شود؟
دومين همايش ترجمه ادبى در روزهاى ششم و هفتم مهر امسال در دانشكده ادبيات دانشگاه فردوسى برگزار مى شود. موضوع همايش رابطه ميان زبان ترجمه و زبان تاليف ادبى است، موضوعى كه به گمان من مورد علاقه نويسندگان و مترجمان و محققان ادبيات و ترجمه است. در واقع ترجمه ادبى محل تلاقى علايق همه پژوهشگران زبان و فرهنگ است و نبايد و نمى توان آن را به يك گروه خاص محدود كرد.متاسفانه در زمينه ترجمه، به خصوص ترجمه ادبى، همايش زيادى برگزار نمى شود چون ترجمه ادبى متولى ندارد. دانشگاه فردوسى طبعاً از برگزارى اين همايش به صورت هر چند سال يك بار استقبال مى كند. مشكل اساسى بودجه بسيار محدود دانشگاه است كه آن هم هر چند سال يك بار در اختيار گروه زبان انگليسى قرار مى گيرد.

[بخش نخست اين گفتگو را از اينجا بخوانيد]

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/25479

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'ترجمه امرى نسبى است، بخش دوم گفت وگوي علي صلحجو با على خزاعى فر درباره ترجمه ادبى در ايران، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016