پس از انتشار مقاله كوتاهم در رابطه با درگذشت سوسن، خواننده سر شناس و مردمي وطنم، زيرعنوان: ”سوسن همشهري من، بار سفر ابدي بست و رفت”، نامه هائي تشكر آميز از اين كار، به نظرخودم بسيار نا چيز وكوچك، بدستم رسيده است كه در آنها هموطنان و دوستان بس مهربان، نسبت به بنده اظهار لطف و محبت نموده اند. در ميان نامه هاي رسيده، اسامي شخصيتهاي مشهور و محبوب مردم و هنرورز تئاتر و آواز خوان و موسيقي دان ديده مي شوند كه باعث افتخار و سر بلندي بنده است. از جمله نيز نامه اي از يكي از هموطنان جوانم را دريافت كرده ام كه حاوي پرسشهائي است. اين فرزند عزيز نوشته اند: ”من، سوسن خوانند خوب و دوست داشتني را نديدم، چون بعد از انقلاب به دنيا آمده ام، ولي از او زياد شنيده ام و هميشه آهنگهاي اورا گوش مي دهم. اما شما در مقاله تان بيشتر مرا با او آشنا كرديد، حيف شد كه زود فوت كردند. من همينطور كه در اينترنت، توي روزنامه ها و سايتها مي گشتم، چشمم به سايت رنگين جمهوري خواهان دمكرات ايران به سر دبيري آقاي چنگيز عباسي افتاد كه روي مقاله شما درباره ي مرگ سوسن، نوشته بودند: {توصيه مي كنم اين مطلب را حتما بخوانيد}، من نيز با كنج كاوي آن را خواندم. مطلب مرا غمگين نمود، اما برايم تازه و جالب بود. من با اجازه دو سئوال دارم كه بپرسم. اولا منظور از كلمه ”مرده پرستي” چيست؟ و دوما چرا در بعضي تلويزيونهاي فارسي زبان نام اصلي سوسن را گل اندام طاهرخاني گفته اند؟ اما شما در مقاله تان، مهناز طاهر زاده نوشته ايد؟ اگر چه اسم زياد مهم نيست، سوسن، سوسن بود و خيلي با حال و خوب مي خواند، اما من دلم ميخواد بدانم. اگر جواب دهيد ممنونم.”
بنده پاسخ به پرسشهاي اين فرزند و هموطن عزيزم را برايشان نوشته و ارسال داشتم، اما مايل بودم اين پاسخ را با كمي توضيج بيشتر براي ديگر هموطنانم كه احتمالا در اين رابطه همين پرسش را داشته باشند، منتشر نمايم. ازپرسش دوم آغاز ميكنم. دررابطه بانام سوسن، آنچه كه ديده ايد، احتمالا درست است، گويا در شناسنامه او، گل اندام طاهرخاني آمده است، ولي چون گل اندام و گلخندان و گل نازدار و غيره (شيوه نوشتن كردي؛ گله نام و گل خه نان و گلنازار و ....) نامهاي كردي هستند و در آن زمان، و متاسفانه هنوز هم خيلي از دختران جوان مايل بوده و هستند، نه اينكه به اسم مدرنتري مانند شهناز و مهناز و غيره ناميده شوند، بلكه حتا به زبان مادري يعني كردي، آذري و بلوچي و عيره، حرف زدن را عيب مي دانسته و چه بسا عيب ميدانند و بجاي آنها به فارسي صحبت كرده و مي كنند، گرچه حتا بعضي از مادرهايشان فارسي هم بلد نبوده و احتمالا بلد هم نباشند. بنابراين گويا بهمين دليل هم سوسن بجاي نام اصلي خودش يعني گل اندام يا گله نام طاهرخاني، تا آنجا كه من ميدانم در قصرشيرين، نام مهناز طاهر زاده را رواج داده بوده و بعدها در تهران گويا نزد عمويش به نام هنري سوسن معروف شده. نمونه دگر براي مثال، همان خواهر بزرگتر بنده، كه با مادر سوسن در يك كوچه زندگي ميكردند، نام اولين دحترش را ”شاهزايه” نهاده است، ولي همه همشهريان اين خواهرزاده مرا به نام شهناز مي شناسند. پس اين تغيير يا رواج دادن اسم دلخواه، حد اقل در جامعه ما يك امر طبيعي بوده و هنوز هم هست.
و اما در رابطه باپرسش اول تان بايد عرض كنم كه مرده پرستي از فرهنگ اسلامي شيعه به ما رسيده است و در جوامع اسلامي و بويژه شيعه جا افتاده است و بايد از دو جنبه به آن توجه نمود؛ يكم جنبه مذهبي و دوم جنبه سياسي. يعني در اصل امروزه دو قشر خاص، با آگاهي كامل، از آن سوء استفاده ميكنند. يكي مذهبيون افراطي شيعه و ديگري سياسيون بسيار محافغه كار و جا و مقام دوست. يعني كساني كه مقام و بقدرت رسيدن برايشان، از سرنوشت خلقها، بسيار مهم تر است. اگر مسئله را از جنبه مذهي بررسي كنيم، خواهيم ديد كه اين خود يك ريشه تاريخي دارد. هواداران علي ابن ابيطالب و يا شيعييان علي در جائيكه بعد از قتل علي، توسط عبدالرحمان ابن ملجم مرادي و مطرح شدن مسئله حاكميت بين خاندان ابو سفيان و آل علي، فرزندان او را يعني حسن و حسين را همراه هفتاد و دو تن در مقابل لشگر يزيد ابن معاويه تنها گذاشتند و حتا غير مستقيم به يزيد كمك كردند و يزيد بسادگي، حسين و ياران اندكش را به وضع اسفناكي سر بريد و قلع وقم نمود و حاكميت اسلام را تا مدتها در دست داشت. بعلاوه بسياري از آن شيعييان دو آتشه، در حاكميت يزيد به پست ها و مقامهائي رسيدند و دراصل حسين و آل علي را هم به بوته فراموشي سپردند. چندين ده سالي بعد از فاجعه كربلا ملاهاي شيعه، خون ريخته شده حسين را علم كردند و در پي انتقام بر آمدند. مسئله خيزش مختار به خونخواهي حسين بر كسي پوشيده نيست و در اينجا نياز به توضيح و تكرار نخواهد بود. اكنون هزار و سيصد سال يا بيشتر از سر بريدن حسين ابن علي ميگذرد، اما وارثان شيعيياني كه در آن زمان نظاره گر كشتن حسين و اهل بيتش بودند و به ياري شان نشتافتند، پس از قتل او و يارانش، هر سال خون آنان را تازه مي كنند و بيادشان به سر و صورت خود مي زنند و به عزا مي نشينند! اين عمل، منظور بنده از يك نوع مرده پرستي است و ارج ننهادن به زندگان در زمان حياتشان. اگر واقعا اين حضرات شيعه به امامانشان اعتقاد راسخ داشتند، ميبايستي در راهشان جان مي دادند، نه نظاره گر سر بريدن آنان شوند!
advertisement@gooya.com |
|
در رابطه با بخش دوم پرسش نخست تان، بايد عرض كنم كه؛ سياسيون محافظه كار و بويژه دم و دستگاه دربار سابق پهلوي كه احتمالا اعتقادي به دين ندارند، با تاثير پذيري از اين فرهنگ مرده پرستي كه صدها سال است بر جامعه عقب نگهداشته شده ما حاكم است، حد اكثر استفاده را براي اهداف سياسي خود كرده و هر كجا كه به سود خود دانسته و مي دانند، اشك تمسا ريختن را در برنامه خود قرار مي دهند. براي نمونه اين حضرات، تا زماني كه مثلا، مرحوم سوسن زنده بود، آنها به ندرت رغبت نشان مي دادند كه به او توجهي بشود. آنها حتا، سمبليك هم شده، يك نوار يا سي دي او را به قيمت بالائي از ثروت باد آورده ايكه در اختيار دارند نخريدند كه از آن طريق امرار معاش اورا تامين كنند و يا آپارتماني در اختيار او بگذارند كه مجبور نباشد ماهها درگاراژ منزل يكي از دوستانش بسر برد و يا شبها براي مبلغ ناچيزي در رستورانها و كاباره ها مجبور به خواندن و اجراي برنامه باشد. اما بعداز درگذشت او، همه به جنب و جوش مي آيند. اشرف پهلوي خواهر دوقلوي شاه سابق، جداگانه براي مزارش دسته گل ميفرستد، شاهزاده رضا پهلوي همراه دسته گلي پيام نيز مي دهد و فرح ديبا مادرش، ملكه سابق ايران، حد اقل به جاي پرداخت مخارج زندگي سوسن در زمان حيات، كتاب خاطرات خودرا براي تبليغ، برايش امضاء كرده و بعد از مرگ سوسن، امر مي كند براي بازماندگانش پيام تسليت در راديو و تلويزيون پخش كنند. هواداران سلطنت نيز دست پيش ميگيرند و جنازه اورا با پرچم ايران مي پوشانند و شعبان جعفري، معروف به بيمخ، كهنه نوچه دربار در تشييع جنازه شركت داده مي شود كه در برابر دوربينها گريه كند. اينها بخشي از يك سناريو است كه بدينوسيله خودشان را در صف هواداران اين خواننده محبوب جا بزنند. يعني اينان از تشييع جنازه ي نه فقط سوسن، بلكه همه هنرمندان محبوب و مردمي و افراد مشهور و دور از سياست، حداقل در برابر دوربينها، به فكر بهره سياسي بوده و هستند. آنها بخوبي مي دانند كه اكثريت مردم جامعه ايران هنر مندان خودرا دوست دارند. خود اين حضرات در واقع هيچ منزلتي براي اين هنر مندان باصطلاح كوچه و بازاري قايل نيستند و اشك تمسا ريختن شان فقط به خاطر بدست آوردن دل مردم در جهت حمايت سياسي از خود است نه امر ديگري. بدون شك سياسيوني كه با هنر مندان محبوب و سر شناس در جامعه اين نوع برخورد مي كنند، رفتار و عمل شان در ميان مردم جز يك نوع نيرنگ و عوام فريبي چيز ديگري بحساب نخواهد آمد و با اين نمايشات ظاهري بعد از مرگ محبوبين مردم، مطمئنا حنايشان هم رنگ نخواهد گرفت.
معمولا در جوامع پيشرفته و هنر دوست، سردمداران سياست، به شيوه ديگري با هنر و هنرمندان رفتار مي كنند. هنرمندان را در زمان حيات ارج مي نهند، آنهارا بحضور مي پذيرند و ازخود آنان و هنرشان در ملاء عام تعريف و تمجيد مي كنند. به آنها مقامهاي افتخاري اهداء مي نمايند و در مجموع و حد اقل در دنياي امروز، به هنر مندان زنده مي رسند. اما سياست مردان داخل و برخي ازخارج نشينان جهان عقب نگه داشته شده اي مانند ايران، برعكس، تا زماني كه هنرمند زنده است به او توجهي نمي كنند و حتا در اكثر مواقع مانع فعاليت هنري و خلاقيت او مي شوند، اما بعد از مرگ، نمونه اش را مثال زديم و ديگر نياز به تكرار نيست. آرزومندم، ما مردمان خلقهاي ايران، كمي به عقل بيائيم و از اين نوع رفتار دوري جوئيم.
آلمان فدرال 12 ماه مه 2004 دكتر گلمراد مرادي
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de