دوشنبه 17 فروردين 1383

هفت شعر از شَبنم شهرآشوب

شبنم شهرآشوب
شبنم شهرآشوب

(1)
نگاهم می کند
شب از پُشتِ شاخه های بی برگ
نگاهش می کنم
من از پُشتِ پنجره.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

تنهاست شب
در سپیدی یخزده ی برف
و من اینجا نشسته ام
در آشپزخانه ی کوچک روشن
و شالگردنِ سُرخی می بافم
برای مردی که دوستش دارم
و نمی دانم کُجاست
در این شبِ بُلندِ زمستانی...

(2)
مرا در آغوش بگیر
معشوق ناآرامِ خسته دل!
تا سر بر شانه ات بگذارم
و نَفَس بکشم
بوی آشنای تنت را
در جانم...
نمی خواهم چیزی بگویم
لازم نیست حرفی بزنی
سکوت
کامل ترین گفت وگوهاست.

عشق
همیشه
زنده می ماند
با همدلی و همنفسی...

(3)
ویرانه کجاست؟
دلِ من؟
پاکشان
در مِه می آیند
دلزدگی و ناامیدی...
شوقِ دیدارِ تو اما
دست افشان
خورشید را روشن می کند.

می تابم
می درخشم
و بر ویرانه،
خانه ای روشن می سازم.

(4)
آرزویی ندارم
چیزی باقی نمانده...
آماس می کنند
روزها و شب ها
پی در پی...
کار می کنم،
خمیازه می کشم،
قهوه می نوشم،
به خانه می آیم، خسته
گلدانِ نامُرادی هایم را
آب می دهم و
می خوابم.

(5)
از من مپرس اینجا چه می کنی
من و این فنجانِ قهوه
و لحظه هایی کسالت بار و کشدار...
بیرون،
باران می بارد
و بازتابِ تصویرِ عابرانِ سرگردان
بر سنگفرشِ خیسِ پیاده رو
پیوند می زند
معیادِ پوچ را
به خاطراتِ نخ نما.

(6)
بیا بنشینیم روبروی هم
و تماشا کنیم سیب را...

نگران نباش
فُرصت داریم تا
بوییدن و
چشیدن و
مزمزه کردن...

هر سه
شاداب می شویم!

(7)
چرا این همه می خواهمت؟
نمی دانم...

زمزمه می کنم نامت را
پَر می کشد دلم
نفسم را تُند می کند
یادت...

گرم می شوم
مُنتظر می مانم
تا از در درآیی
و لحظه ای
آرام گیرم
در آغوشت.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/6215

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'هفت شعر از شَبنم شهرآشوب' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016