دوشنبه 10 آذر 1382

تاريخ واقعي خود ما هستيم، گفت وگوي ليلي فرهادپور با فريده لاشايي نقاش، مترجم و نويسنده، شرق

فريده لاشايي

«در دسته‌بندي‌هايي شركت مي‌كرديم كه نهايتا به قصد رسيدن به قدرت صورت گرفته بود و آگاه يا ناآگاه، دوستي‌ها و دشمني‌ها هم برحسب اين دسته‌بندي‌ها شكل مي‌گرفت… به ذهن كسي در آن زمان خطور نمي‌كرد كه در مركز همه اين غوغاها، روحيه‌اي خشن، متجاوز و مردسالارانه حكم فرماست و اين همه سرپوشي است بر هزاران عقده ناگشوده. مثل هميشه،ـ و در كجاي تاريخ سركوب‌گر سياسي و اجتماعي ما ـ كي جرات داشت به اين چيزها بيانديشد؟»
شال بامو / فريده لاشايي / ص57

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

وقتي پاي گفت‌وگو با يك نقاش مي‌نشيني تا به جاي حرف زدن در مورد نقاشي، از انگيزه‌هايش براي نوشتن كتاب اخير خود بگويد، آن هم نقاشي كه دستي در ترجمه آثار ماندگار ادبيات هم داشته است، همه چيز كمي پيچيده مي‌شود، درست عين نقاشي‌هاي خودش.
و وقتي كتاب مورد گفت‌وگو نوعي زندگينامه‌ باشد آن هم در قالب رمان و در خلال روايت اين زندگي، گوشه‌اي از تاريخ سياسي ‌ـ اجتماعي ما نيز به چشم بخورد كه نويسنده و برادرش يكي از بازيگران يا بازي شده‌هاي آن گوشه‌ها بودند، ديگر يك كلاژ حسابي درست مي‌شود كه البته جذاب هم خواهد بود. ( برادر فريده لاشايي، كوروش لاشايي عضو سازمان انقلابي حزب توده ايران بود كه در زمان شاه در خارج از كشور فعاليت داشت و پس از بازگشت به ايران دستگير شد.)
فريده لاشايي در سال 1323 در شهر رشت بدنيا آمد. پدرش فرماندار لنگرود بود. آن دوران همزمان بود با درگيري‌هاي سياسي زمان مصدق و بازتاب آن درگيري‌ها در جامعه پرتلاطم آن‌ سال‌ها در شمال ايران كه هنوز خاطره كوچك‌خان جنگلي درآن زنده بود.
بسياري از بخش‌هاي رمان «شال بامو» نوشته فريده لاشايي روايت اين دوره از تاريخ ايران و كمي پيش از آن است، آنگونه كه در رشت گذشت و از دريچه چشم پروين خانم ـ مادر فريده لاشايي.
اما چون جنس كار يك كلاژ تمام عيار است، گاه خاطرات پروين خانم از آن دوران به جلوتر كشيده مي‌شود و گاه با خاطرات دوران كودكي راوي يعني دخترك كوچكي كه با شلوار پفي سه‌چرخه سواري مي‌كند و براي مصدق شعر مي‌گويد درمي‌آميزد و اين خاطرات به ناچار به گوشه‌هايي از دوره زندان راوي يعني فريده لاشايي نيز كشيده مي‌شود. گاهي نيز در لابه‌لاي سطور كتاب از رفتار و منش سياسيون خارج‌نشين انتقاد مي‌شود، البته تاحدودي هنرمندانه و بي غرض.
در «شال بامو»، كلاژ مرور تاريخ اجتماعي ـ سياسي ايران از زمان جنگ ايران و عراق و با لالايي كه راوي براي دخترش مي‌خواند شروع مي‌شود: شال بامو، شال بامو ( شغال آمد، شغال آمد…) .
در اين كتاب روايت لاشايي درست مثل نقاشي‌هايش است كه منتقدي درباره آن گفته بود: آنچه فريده لاشايي به نمايش مي‌گذارد يادگارهاي نگاهي گذرا به چشم‌اندازهايي است كه تنها با نيروي تصور مي‌توان به آنها دست يافته باشد نه با خيال‌پردازي.
×××

برايمان نه از آن فريده لاشايي كه سي سال است نقاشي مي‌كند، بلكه از فريده لاشايي نويسنده رمان شال بامو بگوييد؟
ـ هر دو يكي هستند. هميشه ادبيات مشغله ذهني من بوده است. 18 سالم بود كه از ايران رفتم و 28 ساله بودم كه بازگشتم. همانطور كه مي‌دانيد آنجا كار شيشه‌گري و نقاشي مي‌كردم. پس از اتمام رشته هنرهاي تزييني در وين، مدت دو سال در كارخانه اي رايدل در جنوب اتريش به طراحي كريستال پرداختم. اما دركنار اينها يك دوره ادبيات آلماني هم در دانشگاه فرانكفورت خواندم. بعد از جرياناتي كه براي برادرم پيش آمد، به ايران برگشتم و يك ماه بعد مرا گرفتند و حدود دوسال زندان بودم. كميته مشترك و بعد زندان قصر. به هر حال برايم دوران مهمي بود. البته آدم هيچگاه تغيير اساسي نمي‌كند، ممكن است چرخش‌هايي داشته باشد ولي هميشه خود آن آدم باقي مي‌ماند. فقط اين چرخش‌ها كمك مي‌كنند تا نظراتمان را كمي تعديل كنيم. يعني اگر چشمانمان را باز كنيم و از حوادثي كه برايمان اتفاق افتاده تجربه كسب كنيم، آنگاه پخته‌تر مي‌شويم. براي همين است كه مي‌گويم آن دوره در زندگي‌ام مهم بوده است.

يعني فقط به خاطر اين دوره از زندگي دست به نوشتن زديد؟
ـ نه! هميشه دلم مي‌خواسته بنويسم. هرگز در ذهنم نبود كه نقاش بشوم گرچه از بچگي نقاشي مي‌كردم و كوچكترين شاگرد پتگر بزرگ بودم. نقاشي برايم صرفا كاري بود لذت‌بخش. وقتي هم كه به‌ آلمان رفتم قصد داشتم سينما و تاتر بخوانم ولي نشد چون احتياج به تسلط كامل بر زبان داشت. در واقع بالاجبار كارم به دانشكده هنرهاي تزييني وين كشيد. بعد كه برگشتم ايران دوباه شروع كردم به خواندن ادبيات ولي آن اتفاقات افتاد و بعد هم نتوانستم ادبيات را دنبال كنم و شدم نقاش. حالا هم نقاشي براي من شده است يك كار جدي. يك «كار» كه خيلي شمايل «كار» را دارد . يعني ديگر در آن لذت بازيگوشي نيست. وقتي كار، كار باشد ديگر نمي‌توان بازيگوشي كرد.

چرا؟
ـ چون منبع درآمد تو هست و با منبع درآمد كه نمي‌شود شوخي كرد چون اگر جدي‌اش نگيري نمي‌تواني زندگي كني. در صورتي كه برايم نوشتن اين گونه نيست. پس مي‌شود از آن لذت برد و حتي بازيگوشي كرد. ببنيد من اگر يك روز نقاشي نكنم زندگي‌ام نمي‌چرخد مثل شما كه مجبوريد روزنامه‌نگاري كنيد تا زندگيتان بگذرد.

اما بعد از سال‌ها كه شما به عنوان يك هنرمند نقاش جايگاهي تثبيت شده‌اي پيدا كرده‌ايد، آيا آمدن به وادي نويسندگي كه در آن ديگر از چنين جايگاهي برايتان خبري نيست، سخت نخواهد بود؟ آن هم در اين سن‌وسال؟
ـ مسلما سخت است، از اين نظر سخت است كه آدم نسبت به خودش سخت‌گير مي‌شود. يعني در سن بالاترآدم ديگر بازي كردن با زندگي را با ترس و لرز انجام مي‌دهد. آدم تا وقتي كه جوان است با زندگي بازي مي‌كند، خطر مي‌كند، شهامت و جرات دارد براي خطا كردن. ولي هر چه سن بالاتر برود سخت است كه ديگر بي‌خيال باشي و واقعا با شجاعت به كارت ادامه دهي و از اين كه سرت به سنگ بخورد نترسي. البته از طرف ديگر آدم تجربه بيشتري در اين موقعيت دارد و نشست‌هايي در ذهن‌اش صورت گرفته كه آدم را در راهي كه انتخاب مي‌كند كمك خواهد كرد و البته تنهاتر است. در واقع در جواني آدم به خودش اجازه مي‌دهد كه دور و برش شلوغ باشد ولي بعدها آدم ايزوله و به تبع آن سرخورده مي‌شود. و اينچنين است كه ورود به دنيايي جديد و يا شايد به مرحله‌اي نوين خطر كردن به حساب آيد. ولي فراموش نكنيم خطركردن زيباست، مهم است.

شما نوشتن اين رمان را نوعي خطر كردن مي دانيد؟
ـ مساله فقط خطر كردن من يكي نيست. اين يك مقوله كلي است. اصلا چيزي كه ما در ادبياتمان كم داريم همين دل به دريا زدن‌هاست. اكثرا انگار از همان جواني پير هستيم. محافظه‌كارانه مي‌نويسيم. براي همين است كه نوشته‌هايمان پر شر و شور نيست. نوشته بايد يك شوري داشته باشد كه قطعا ناشي مي‌شود از زندگي دروني آدم‌ها در ابعاد مختلف. من در ورود به ادبيات اتفاقا نگران اين بودم كه در اين زمينه كم داشته باشم.

يعني در خطر كردن و به نوعي ماجراجويي؟
ـ اين هم شايد يك نوع تعبير باشد. ماجراجويي ذهني و خود را در معرض بادها قرار دادن.

بنابراين اين اولين كار تاليفي شما با اين فرم و محتوايي كه دارد ـ يعني يك زندگينامه كه طعنه به رمان مي‌زند يا برعكس آن، آن هم يك رمان به نسبت سياسي، مي‌تواند يك جور ماجراجويي هم حساب شود؟
ـ نمي‌دانم. البته اولين كار تاليفي‌ام نيست كه منتشر شده است. اولين داستانم در مجله جهان نو چاپ شد. خيلي وقت پيش شايد سي سال. يك داستان كوتاه هم در مجله تماشا چاپ كردم. بقيه را چاپ نكردم. تعدادي از اين داستان‌ها دارم. بي‌خود هم چاپشان نكردم. بايد اين كار را مي‌كردم. شايد دچار نوعي ترس از اطرافيان بودم. اين كه درباره كارم چه خواهند گفت. هميشه اطرافم را بيشتر يك جور جوسياست‌زده پر كرده بود و من مي‌ترسيدم به افكار دروني خودم بپردازم.

و در نقاشي اين ترس را نداشتيد؟
ـ نه در نقاشي نمي‌ترسيدم. نقاشي يك كار خيلي شخصي است. يك كار خاص است خواص هم مخاطب آن هستند. يعني هيچگاه مثل ادبيات مخاطب گسترده و ناشناس ندارد. بخصوص در ايران. در فرنگ كمي فرق دارد و طيف وسيع‌تري را در برمي‌گيرد. حالا ادبيات را در نظر بگيريد. خوب كاملا متفاوت است. با هزارها آدم سروكار خواهيد داشت. كساني كه اصلا آنها را نمي‌شناسيد و نمي‌بينيد. در صورتي كه در نقاشي شما همه مخاطبان خود را امكان دارد بتوانيد بشناسيد. پس تكليف آدم در نقاشي اصولا معلوم‌تر است.

ناشر شما به من گفته است كه شما اين رمان را 12 سال پيش نوشته بوديد و تا امسال راضي به چاپ آن نشديد، چرا؟ به دليل همين ترسي كه مي‌گوييد؟
ـ شايد! شايد هم براي اين كه خيلي جدي در مورد آن فكر نمي كردم يا شايد مي‌خواستم روي آن كار كنم تا بهتر شود. شايد هم اعتماد به نفس نداشتم. و شايد هم همه اين شايدها با هم. تا اين كه يك بار ناصر تقوايي به من گفت كه تاريخ يعني همين! تاريخ واقعي تجربه‌هاي شخصي آدم‌هاست. و من حالا مي بينم كه راست مي‌گويد. تاريخ واقعي خود ما هستيم و نه فقط حوادث. منظورم اين است كه حادثه‌ها اتفاق مي‌افتند ولي اين عكس‌العمل‌هاي ما در مقابل اين حوادث است كه تاريخ را مي‌سازد. از سوي ديگر ما به روي دادن اين اتفاقات گواهي مي‌دهيم. ما شاهد اين اتفاقات هستيم. و اين مساله اهميت و جايگاه تك تك ما را به عنوان شهادت دهندگان مشخص مي‌كند. براي همين است كه اكنون برايم نوشتن بيشتر از نقاشي كردن اهميت دارد و تصميم دارم باز هم بنويسم.

شال بامو را تاريخ مي‌دانيد يا رمان؟
ـ بيشتر رمان مي‌دانم. من هيچوقت نخواستم راوي تاريخ باشم بيشتر خواسته‌ام احساسات و ادراك خود را از تاريخ بنويسم. شال بامو بيشتر يك كار عاطفي بود. يعني اگر اين را نمي‌نوشتم ميمردم. من بايد مادرم را مي‌نوشتم همين طور برادرم و بقيه را. اما بيشتر موضوع مادرم بود. هيچ نوع ادعايي هم در مورد اين كه يك رمان سياسي باشد در ذهنم مطرح نبود و نيست. خيلي‌ها رمان سياسي مي‌نويسند ولي بعد از خواندن برخي از آنها خيلي زود مي‌فهميم كه درد خودش نبوده است. مساله خودش نبوده است. نوشته وقتي به دل مي نشيند كه درد خود آدم باشد. يعني در آن صادق باشي. يعني خودت را لخت و عريان در مقابل حوادثي كه گذشته ببيني. يعني خودت باشي.

آيا شما خودتان در اين كتاب صادق بوده‌ايد؟
ـ فكر مي كنم بوده‌ام. نه اين كه خواسته باشم خودم را نشان بدهم بلكه با درونم صادق بودم. اتفاقا من نسبت به خودم چندان هم رحم ندارم.

اما انگاردر اين كتاب، اين روايت عريان بيشتر در مورد مادرتان صدق مي‌كند. بگذاريد طور ديگري اين مطلب را بيان كنم. برخي از قسمت‌هاي رمان كه مربوط به داستان پروين خانم مي‌شود كاملا با مخاطب به عنوان ادبيات داستاني و رمان ارتباط برقرار مي‌كند ولي هر چه حوادث از زمان طفوليت راوي جلوتر مي‌آيد و به بالغ او نزديك‌تر مي‌شود، ارتباط سخت‌تر مي‌شود. شايد بيشتر به يك خاطره ابتر شبيه مي‌شود تا يك اثر ادبي.
ـ شايد؟ ولي فكر مي‌كنم ديگران در اين داستان برايم جالبترند. در ضمن مي‌خواستم مادرم را بنويسم و نه خودم را. يعني زمانه مادرم، زمانه ريشه‌هايم را، هستي‌ام را، چگونگي‌ام را.

خوب اگر قصدتان اين بود چرا خودتان را وارد كتاب كرديد. اصلا چرا اين قسمت‌هاي پراكنده را گذاشته‌ايد؟
ـ من مي‌خواستم يك كلاژ درست كنم. مثل كارهاي مدرن نقاشي. من بي‌شكل بودن راوي را دوست داشتم. شما عدم صداقت در كار من ديديد؟

عدم صداقت نديم همين قايم شدن را ديدم. انگار هروقت كه نتوانسته بوديد صادق باشيد، قايم شديد. من به عنوان خواننده مانده‌ام . دلم مي‌خواهد از برادرتان بيشتر بدانم از خودتان. از دوران زندان، از بعد از آن . اما شما از همه ‌اينها رد شده‌ايد.
ـ نمي دانم . به نظر خودم كه درباره همه اين‌ها به اندازه كافي نوشته‌ام. من كه نمي خواستم تاريخ بنويسم. ببينيد اگر قبول كنيم كه اينها روايت‌هاي شخصي آدمها از وقايع تاريخي است و بدين‌ترتيب آن را تاريخ واقعي بدانيم. وقتي اين حاصل خواهد شد كه احساسات از ته وجود بيرون بريزد. اگر از ته وجود بيرون نريزد نه تاريخ مي‌شود و نه رمان. من سعي خودم را كرده‌ام.

پس شايد رمانتان هم شبيه نقاشي‌هايتان هست. يك نوع نگرش چشم‌اندازها از دريچه شخصي.
ـ دقيقا. اصلا ساختارش هم شبيه نقاشي‌هايم است. تيكه تيكه بودن و بي‌ربطي، مانند لحظات بدون ربط زندگي در عين ربط داشتن . يك نوع كلاژ. كلاژي مبهم و كمي سخت. ولي اگر كشش داشته باشد، زيبايي داشته باشد، خواننده آن را دنبال خواهد كرد. اين‌جوري راحت ترم. يعني در نوعي درهم برهمي يك جوري خودم را گم مي‌كنم. مثل آدرس يا شماره تلفني كه يك گوشه مي‌نويسم و بعد آن را گم مي‌كنم. هيچوقت هم ياد نگرفتم كه آدرس‌يا شماره تلفن‌ها را در دفتر خاص بنويسم. يك نوع نظم خاص خودم را دارم.

شما در كتابتان نشان داديد كه به همان‌اندازه كه بر تكنيك‌هاي نقاشي مسلط هستيد، بر زبان هم مسلط‌ايد. نثري خوب و پاكيزه در تمام كتاب به چشم مي‌خورد. آيا اين را مديون ترجمه‌هايتان هستيد. بخصوص ترجمه آثار كينزبورگ و برشت؟
ـ ترجمه تمرين خوبي است براي تسلط بر لغات و گم‌نكردن تركيب جمله‌بندي‌ها و خلاصه تكنيك كار. ولي به هرحال گرچه ترجمه خلاقيت خاص خودش را دارد ولي نوشتن خلاقيتي كاملا جدا از آن را مي‌طلبد.

تفاوت بين نوشتن و نقاشي كردن را چه‌طور تعريف مي‌كنيد؟
ـ در نوشتن آدم مي تواند از نقاشي استفاده كند ولي برعكس آن كمتر اتفاق مي‌افتد. درنقاشي آدم خيلي ناخودآگاه حالاتش را بروز مي دهد. در واقع اگر شكل منطقي به آنچه فكر مي‌كند بدهد كار خراب مي‌شود. ولي در نوشتن اين گونه نيست كه همه‌اش ناخودآگاه آدم فعال باشد. در نقاشي ذهن آدم مرتب تصوير مي‌سازد. تصوير پشت تصوير. من يك تجربه از اين تصوير‌سازي‌ها دارم. در زندان كه بودم زياد شطرنج بازي مي‌كردم. بعد از مدتي احساس كردم كه هر بار كه چشمم را مي بندم، همه جا پرمي‌شود از اين مهره‌هاي شطرنج. اينجوري است كه ذهن آدم درگير تصوير مي‌شود. حالا مي خواهي بنويسي. اين بار ذهن‌ات درگير كلمه است در اينجا روند آگاهانه ذهن «انديشه» دخالت مستقيم دارد، شروع مي‌كند به جمله‌سازي و رديف كردن آن پشت سرهم و مدتي طول مي‌‌كشد تا اين روند جايش را به فوران تصاويري بدهد كه در اثر اين كنش و واكنش خود‌به‌خود ايجاد شده است و اين درگيري و تكامل انديشه و ذهن براي من نقطه عطف ادبيات است. اينجا آدم بايد حواسش جمع باشد و فوري يادداشت برداري كند تا كلمات را گم نكند.
بگذاريد از شباهت‌هاي اين دو هم بگويم ، يعني نقاشي و ادبيات. من به مرور زمان يادگرفتم كه از تصادف در نقاشي‌هايم استفاده كنم و همين كار را هم در نوشته‌هايم انجام مي دهم.

بعد از اين كتاب، تصادف و يا اتفاق‌هاي بعدي چه خواهد بود؟ منظورم اين است كه چه برنامه‌هايي داريد؟
ـ در حال حاضر مشغول انجام يك پروژه مربوط به موزه هنرهاي معاصر در مورد با‎غ‌هاي ايران هستم و همچنين آماده كردن يك نمايشگاه از كارهاي حجمي آهن و شيشه و كامل كردن شرحال برشت كه بيست سال پيش نوشته بودم و حالا مي‌خواهم با ديد امروزي‌ام آن را بازنويسي كنم.

دنبالک:
http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1784

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تاريخ واقعي خود ما هستيم، گفت وگوي ليلي فرهادپور با فريده لاشايي نقاش، مترجم و نويسنده، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016