یکشنبه 31 مرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه حسين نورانی نژاد از اوين : اعتصاب غذا کرديم تا صدايمان به وجدان های بيدار برسد، کلمه

می شود سخت ترين دوره حيات را با مرور خاطره ای شيرين دگرگون کرد. مناسبت ها بهترين بهانه برای ياد آوری اين خاطره ها هستند. زاد روزت، ياد آور وجود توست، رمضان ياد آور عاشقی ماست و نيمه آن ياد آور يکی از بهترين روزهای زندگی ام.


حسين نورانی نژاد ،روزنامه نگار زندانی که از يکسال پيش تاکنون در زندان اوين به سر می برد ،هم زمان با سالروز تولد همسرش پرستو سرمدی روزنامه نگار و همچنين سالگرد ازدواجشان نامه ای از داخل زندان اوين خطاب به وی نوشته است .نورانی نژاد که يکی از هفده زندانی اعتصاب کننده در بند ۳۵۰ بوده است ،در اين باره نوشته است : در آن ۲۰ روزتنها اميدمان اين بود که صدای تظلم خواهی زندانيان سياسی به گوش هايی که هنوز می شنوند و و جدان هايی که هنوز بيدارند برسد. بيش از اين کاری از ما ساخته نبود، هر چند شما و ساير خانواده ها کارهای بزرگی کرديد که اگر نبود، معلوم نبود چه پيش آيد.

متن کامل اين نامه که در اختيار کلمه قرار گرفته است به اين شرح است :

نورانی نژاد در ۲۵ بهمن ماه با تاخير در ابلاغ حکم، به سه سال زندان محکوم شد. در تاريخ ۳۰ بهمن ماه وی از بند ۲۰۹زندان اوين به بند ۳۵۰ منتقل شد و در تاريخ ۲۵ اسفند ماه سال گذشته، دادگاه تجديد نظر حکم يک سال حبس او را تاييد کرد.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


در تاريخ ۲۵ اسفند ماه بر مبنای حکم صادره از سوی شعبه ۵۴ دادگاه تجديدنظر استان تهران ميزان محکوميت او از سه سال به يک سال کاهش يافت. در تاريخ ۲۵ تيرماه دادستانی تهران در جريان استعلام از وزارت اطلاعات از صدور مجوز مرخصی نورانی نژاد مخالفت کرد.

متن کامل نامه حسين نورانی نژاد که در اختيار ندای سبز آزادی قرار گرفته است به شرح زير ميباشد:

به نام خدا

به عزيزترينم، پرستوی نازنين

برای خودش حکايتی شده اين فصل عاشقی ما، رمضان. شش رمضان پيش از خدا بهترين ها را خواستم، آن رمضان دلم لرزيد تا با چشم های تو افطار کردم. آن ماه را پيچيده در پوششی فيروزه ای رويت کردم و دانستم که سهم من از آن ضيات، محبتی است که سرنوشتم را به دست خود می گيرد.

راستی چه خوب که هنوز آن روسری فيروزه ای را نگه داشته ای. آن شب تلخ پارسال که به خانه مان ريختند و مرا پيش چشم های نگران تو و رضا و مادر بردند، نمی دانستند که چه مدرکی است آن شال فيروزه ای وگرنه آن را هم می بردند. مدرک بزرگترين جرم من و ما. عاشقی، دوست داشتن زندگی، نفی سياهی، پرستش زيبايی و تمنای آزادی. آه که چه حرف ها دارد آن شال فيروزه ای و آن حلقه حلقه های موی سياهت که آراسته بود آن قرص ماه را اگر زبانش را می فهميدند.

تا رمضانی بعد ايمان ما به معجزه، بدل به يقين شد و ديگران را نيز دعوت به ايمان به عشقمان کرديم و باز تا رمضانی بعدتر توانستيم پيام اين ايمان را به ديگران هم برسانيم، کانون توحيد را که يادت هست.

چهارمين رمضان نشانه ای يافتم که برای خودم حجتی قاطع و برهانی گويا بود از درستی راهی که می رويم. من از سالها پيش آرزو می کردم و به خودت هم گفته بودم که دلم می خواست ازدواجم در ماه رمضان و با زبان روزه باشد. از سوی ديگر تو می خواستی عاقدمان خاتمی باشد و دفتر آن بزرگوار هم خواهش ما را که وقتی در ماه رمضان به ما اختصاص دهيد، رد کرده بود که وقت ايشان کاملا پر است. پذيرفته بودم که آرزويم را به سود ميل تو وانهم که ناگهان تماسی از دفتر خاتمی شوکه مان کرد، « پس فردا پنج شنبه مصادف با ۱۵ رمضان و تولد امام مجتبی ع ، حاج آقا برای خواندن خطبه عقدمان وقت دارند، آماده ايد؟». آماده نبوديم اما به هر تلاشی که بود همه مقدمات قانونی را در آن فرصت کوتاه فراهم کرديم و چه شيرين بود آن دو روز سخت.

با تمام وجود احساس می کردم که در رسيدن به آرزويم که محال می نمود، نشانه ای نهفته است.

ظهر ۱۵ رمضان، ۵ مهر ۷۶، زيبا تر از هميشه بودی، با مهريه يک جلد کلام الله مجيد، يک جلد ديوان حافظ، يک شاخه نبات و يک شاخه گل رز و البته در قامت همسری برابر و مستقل آن چنان که شايسته شخصت چون تويی بود، پيوندمان را به رسميت رسانديم.

رمضان ها يکی پس از ديگری پيامی خوش را برايمان می آورد، نوای ربنای شجريان، فراتر از عبادت و افطار ، برای ما نجوايی عاشقانه تر يافته بود. دل انگيز ترين لحظات زندگی ام را هنگامی که بر سر سفره ی افطار کنارم می نشستی تجربه می کردم. با آن لبخند مليح ات، لطافت حرکاتت، گيرايی چشمانت، عطر موهای ات و لطف حضورت، در کنارم بودی و با شيطنت پنهان ات می دانستی که در آن لحظات بيش از هر وقتی دوستت دارم. آخ

پرستو که اين روزها وقت افطار، چقدر دلم برای قبول باشد گفتن هايت تنگ شده.

ديگر رمضان ها را زير سقف آشيانه خودمان بوديم تا رمضان پارسال. اوضاع کشور آشفته بود، تعداد زيادی از دوستان خوبمان در بند بودند و يکی پس از ديگری خبر بازداشت دوستی ديگر می رسيد، افطاری های مان آن حلاوت سابق را نداشت. درگير ماجراهای خاص آن روزها بودم و آشکارا نوبت خودمان را انتظار می کشيديم.

تقدير اين بود که باز حادثه ويژه در زندگی مان با رمضان گره بخورد، تازه از افطار فارغ شده بوديم که ماموران سر رسيدند و ما را از هم جدا کردند تا واپسين روزهای رمضان را در تنهايی انفرادی سر کنم

.

آن ماجرا به انتظاری تا رمضان امسال ادامه يافت. اين بار آغازين روزهای رمضان در انفرادی گذشت در حالی که هفتمين رمضان را با حضور محبت تو می گذراندم. اگر اين حضور در اين روزها نبود نمی دانستم آن شرايط را چگونه بگذرانم. من که عادت داشتم رمضان ها را آرام تر و پر حوصله تر از ساير ماه ها باشم ، اين بار پر از ناراحتی بودم . حسی که دوست نداشتم همراه لحظه های روزه و سحر و افطارم باشد ولی بود و دست خودم هم نبود. تنها راهی که برای خلاصی از اين احساس داشتم، فکر کردن به تو و روزهای خوش رمضان های گذشته مان بود.

به خودم می گفتم تو که تا حالا از رمضان جز خوبی نديدی در اين ماجرای به ظاهر نامبارک هم خيری نهفته است. به مايه خشم ات فکر نکن و با خدای خودت و عشقی که از او شش رمضان پيش هديه گرفتی مشغول باش

.

از انفرادی که بعد از ۲۰ روز به بند عمومی بازگشتم، بودن کنار هم بندی ها و آرامشی که بهم منتقل کردند آرام ترم کرد اما فکر کردن به رنجی که تو و پدر و مادرم و ديگران در اين روزها برديد هنوز آزارم می داد و می دهد. در آن ۲۰ روزتنها اميدمان اين بود که صدای تظلم خواهی زندانيان سياسی به گوش هايی که هنوز می شنوند و و جدان هايی که هنوز بيدارند برسد. بيش از اين کاری از ما ساخته نبود، هر چند شما و ساير خانواده ها کارهای

بزرگی کرديد که اگر نبود، معلوم نبود چه پيش آيد.

در آن اوضاع يک نگرانی ديگر هم داشتم، اينکه ۳۱ مرداد نزديک است و شايد نتوانم به تو شاد باش بگويم. امسال تولدت با ماه عاشقی ما، رمضان گره خورده و تا نيمه آن هم چيزی نمانده، دوشنبه گذشته که به بند ۳۵۰ برگشتيم بزرگترين خوشحال ام اين بود که شايد برای اين دو مناسبت فرخنده به نوعی تبريکم را بهت برسانم.

شايد بپرسی ميان اين همه دردسر اين هم شد دلخوشی؟ راستش بله، زندگی با همه سختی ها و نامردمی هايش برای دلپذير شدن در اختيار بهانه های ساده و در عين حال پر شکوه خوشبختی ماست.

می شود سخت ترين دوره حيات را با مرور خاطره ای شيرين دگرگون کرد. مناسبت ها بهترين بهانه برای ياد آوری اين خاطره ها هستند. زاد روزت، ياد آور وجود توست، رمضان ياد آور عاشقی ماست و نيمه آن ياد آور يکی از بهترين روزهای زندگی ام

.

زندانی در زندان بر خلاف آدم های بيرون که معمولا سعی می کنند از لحظه لذت ببرند، بيشتر با خاطره های گذشته وفکر آزادی در آينده دلخوش است. حتا آن کس که حکم اعدام دارد کلی قول و قرار با ديگر زندانی ها دارد که بعد که بيرون می روند چه کنند و کجا بروند و….همين امشب با يک اعدامی قرار گذاشتيم بيرون که ميرويم با هم يک قليان پرتقال نعناع بکشيم و کلی از اين قرار سر کيف آمديم. ابلهانه است؟! از بودن ما در اينجا که ابلهانه تر نيست.

زندان فرصتی است برای درک قدرت برخی پديده ها . زمان اعتصاب تر، وقتی که تحليل می روی، يک حبه قند را که در آب حل می کنی، می فهمی چه انرژی زيادی دارد. اصلا به قد و قواره اش نمی آيد ولی جدا برای خودش زوری دارد که البته وقتی در حالت عادی هستی و يک پرس غذای کامل خورده ای آن قدر انرژی داری که خوردن يک حبه قند را احساس نمی کنی.

زمانی هم که دلتنگی و رنج بر ما مستولی می شود، قدرت ايمان و عشق و بهانه های ساده به ياد آوردن اين دو سرمايه بزرگ، انرژی ويژه اش را نشان می دهند. زندان جای خوبی است برای تماشای معجزه قدرت ايمان و عشق.

زندان فرصتی بود برای درک بهتر اين نيروها و قدر دانستن شان، به ايمانم و به عشقم می بالم. به وجود تو می بالم، به داشتن کسانی که دوستشان دارم و دوستم دارند، به داشتن بهانه هايی خوب برای نشانی های بزرگ، به زادروز تو به رمضان و افطارهايش و به نيمه آن سالروز ازدواجمان.

تولدت مبارک و پيشاپيش سالروز ازدواجمان را هم شاد پاش می گويم. بابت رنجی که اين بيست و چند روز ديديد مثل يک سال گذشته شرمنده ام هر چند که بی گناه هستم.

يا حق و به اميد ديدارت
حسين نورانی نژاد

سحر ۳۰ مرداد ۸۹
بند ۳۵۰ اوين


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016