یکشنبه 9 خرداد 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

بند زنان؛ شهر فرمانروايان قداره بند، روايت تکان دهنده يک زندانی سياسی از حضور در بند عمومی زنان، کلمه

اين جا قداره بندی و عربده کشی است که کار می کند. اگر می خواهی برای خودت کسی باشی يادت باشد دفعه بعد که آوردنت اين جا از همان اول نگويی که اهل انديشه و قلم به دست بوده ای که تو را گرفته اند. برای اين ها افت دارد. بايد بگويی دو تا آدم کشته ای تا تحويل ات بگيرند/نفيسه و زهرا و سايناز و مهری و … با نماز و قرآن و نماز شب و دعاست که خودشان را آرام می کنند. آن ها را به بچه های سياسی می شناسندهمين طور که سرش کنار توست از او می پرسی هميشه اين قدر نماز می خوانده؟ پاسخش منفی است. می گويد حتی گاهی کاهل نماز بوده ولی از وقتی سبز شده، سبز شده. و تو می مانی که دعای خيرش نصيب چه کسی است.


کلمه: يکسالی می شود که بند عمومی زنان يا همان بند نسوان ميزبان تعداد زيادی از زندانيان سياسی زن است. در بند زنان حدود ۴۰۰ زندانی زن نگهداری می شوند که بيشترين متهمان در ارتباط با مواد مخدر هستند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


يکی از زندانيان سياسی زن روايتی از اين بند نگاشته است. روايت تکان دهنده از حضور دانشجويان ، استادان دانشگاه، فعالان مدنی ، روزنامه نگاران و سبزهای گمنام در بين معتادان ، قاتلان و مواد مخدر فروش هايی که زير پوست همين شهر پرورش يافته اند و حال در زندان مجالی برای فرمانروايی بر زندانيان سياسی و ساير زندانيان يافته اند.

روايتی از «سبز بودن» در بين شهر قداره بنده ها :« سايناز با چادر نمازش از پنجره به آسمان نگاه می کند. مدت ها طول می کشد. با تسبيح به دستی که ذکر می گويد. بعد در نماز اشک می ريزد. نمازی که گاه به نماز صبح وصل می شود. روزش را هم روزه است. اين ها کف خواب های کنار تو هستند. همين طور که سرش کنار توست از او می پرسی هميشه اين قدر نماز می خوانده؟ پاسخش منفی است. می گويد حتی گاهی کاهل نماز بوده ولی از وقتی سبز شده، سبز شده. و تو می مانی که دعای خيرش نصيب چه کسی است. »

متن اين روايت دردناک که در اختيار «کلمه» قرار گرفته به شرح زير است:

خيلی طول نمی کشد تا رئيس و روسا خودشان را نشان دهند. بايد معلومت کنند که رئيس کيست. معلوم کنند اين جا رئيس دارد. هر کی به هر کی نيست.

کسی اين جا به اسم و رسم تو کاری ندارد. دانشجو و استاد دانشگاه و فعال مدنی و فعال دانشجويی و روزنامه نگار و فعال حقوق زنان و فعال حقوق بشر کسی نيست. اين ها هم شد جرم؟!

اين جا قداره بندی و عربده کشی است که کار می کند. اگر می خواهی برای خودت کسی باشی يادت باشد دفعه بعد که آوردنت اين جا از همان اول نگويی که اهل انديشه و قلم به دست بوده ای که تو را گرفته اند. برای اين ها افت دارد. بايد بگويی دو تا آدم کشته ای تا تحويل ات بگيرند. هر چند روش و منش و کلام و رفتارت نشان دهد قداره بند نيستی. اصلا بلد نيستی.

وقتی می فهمند سياسی هستی، بچه های سياسی تحويل ات می گيرند. روشين يک چای می ريزد و با قندی در يک بشقاب دست به دست می دهد تا برسد جلوی تو. يک ظرف غذا جلويت می گذارند. بعد می فهمی ظرف ها را مريم داده با فخری. ميترا است که چای و غذا را جلوی تو می گذارد. مريم و فخری و ميترا می شوند هم صحبت های تو.

اين، کارت تلفن برای زنگ زدنت. مهديه است که دستش را دراز می کند و يک کارت می دهد. او دانشجوی سال آخر ستاره دار دانشگاه علامه است. فخری دستش را دراز می کند و يک چادر می دهد برای نماز خواندنت. مادر بگير خودم شسته ام و خشکش کرده ام. تازه واردی. قدر اين حرف ها را نمی فهمی. بعدها پشيمان می شوی که چرا نگرفتی. چرا اين محبت را رد کردی. فخری می شود همدم تو. بزرگ تر از اين است که به دل گرفته باشد. کارت تلفن از مهديه، تايم از فخری. يک زنگ ۲ دقيقه ای. خبر بدهی که در اوين در بند عمومی نسوان هستی تا نزديکانت را از دلشوره نجات دهی. يک کلام به شوهرت بگويی بچه ها را دريابد.

اين جا چه کسی رئيس است؟ چه کسی فرمانده؟ خرده فرمانروايان؟ چه کسی فرمانبر؟ چه کسی بايد دست به جيب باشد؟ چه کسی دست به کمر؟ چه کسی بايد باج بدهد؟ روسای باندها؟ چه کسی بايد سر به زير باشد؟ چه کسی خاموش؟ چه کسی اجازه دارد داد و هوار که نه عربده کشی کند؟ چه کسی می زند؟ چه کسی می خورد؟ چه کسی ژنرال است؟ چه کسی سرباز؟

شهر عجيبی است اين جا. اول تصور کنی زندان آدم هايی دارد که امور زندانيان را می گذرانند. خيلی زود می فهمی اين جا همه زندانی اند. جز آن ها که در دفتر ها می نشينند. يکی مسئول اتاق است. يکی يا چند تا رئيس. مسئول کار می کند، رئيس رياست. هر چند هر دو از اهالی همين شهرند. بند زندانيان عادی قانون خودش را دارد. برو و بيا. ساعت حرف زدن و ساعت حرف نزدن. خاموشی و بيداری. آمار و هواخوری. مواد فروشی و رقاصی. گفتن يا نگفتن. با که بودن و با که نبودن. روابط. ارتباطات. همه حساب و کتاب دارد. هر کی به هر کی است مگر؟

با ورود به بند، وکيل بند يک بسته به تو بدهد، شامل لباس زير و يک حوله کوچک و شامپويی برای يک بار. می گويند بايد دوش بگيری. طوری می گويند که انگار با خودت مريضی آورده ای. تو که روزنامه نگاری يا کارگردان سينما، يا استاد دانشگاه يا نويسنده يا دانشجوی ارشد را آورده اند در ميان کسانی که به خاطر قتل و موادفروشی و داشتن خانه های فساد و دزدی بازداشت شده اند. همين ها به تو امر کنند که بايد دوش بگيری تا مريضی برای اين ها نياورده باشی. با ادبياتی تحقير آميز. بايد نشان دهد که رئيس است و راهش تحقير است. «م» است که وسط اتاق راه می رود و تو را تحقير می کند و به تو فرمان می دهد. همان روز اول.. هر کدام زودتر زهر چشم نشان دهند يک هيچ جلو هستند. بايد معلوم شود چه کسی رئيس است. فرار رو جلو.

همان شب عربده های کينگ کنک در بند بپيچد که آهای ورودی جديد اتاق …؟ نگاه ها بچرخد به سوی تو. چه کسی بوده که از حمام اختصاصی او استفاده کرده؟ ورودی اتاق .. تو بوده ای پس بايد جواب دهی. اين را در يک لحظه بفهمی که بند به هم ريخته. جمعيت جلوی در حمام جمع شده اند که از تو جواب بخواهند و تو حتی نمی دانی به چه کسی بايد جواب بدهی. مهم نيست. چون اصلا کسی از تو جواب نمی خواهد. ورودی های جديد بايد بدانند او که از همه بلندتر عربده می کشد، رئيس است. استاد دانشگاه هستی؟ باش. اين جا رئيس کسی است که صدايش بلندتر است و اصلا می تواند عربده بکشد. عربده کشيدن کار هر کسی نيست.

تو محتاجی. محتاج همه چيز. يک کلمه حرف با يک هم صحبت. يک ليوان برای چای. يک قاشق. يک بشقاب. حتی جيره قند و پودر و شامپويی که اول ماه داده اند و تو نمی دانی. به هر کس سهم خودش را داده اند. در هيچ باندی نيستی که کسی به تو چيزی بگويد چه رسد به اين که بدهد. محتاج اين که به تو اطلاعات بدهند از چند و چون اين جا. همان که وقت حمام رفتن مريم به تو گفت. گفت که از حمامی که روی در آن به رنگ قرمز با ماژيک خط خطی شده استفاده نکن. و تو هم از آن استفاده نکردی. و الا در مقابل فريادهای کينگ کنگ چه می کردی؟ تو محتاج يک دقيقه تلفنی. محتاج يک دقيقه تايم. يک دقيقه کارت.

خيلی زود می فهمی که جای نشستن هم در اتاق حساب و کتاب دارد. هر کی به هر کی نيست. اتاق بالا و پايين دارد. تو که ورودی جديدی کجا بايد بنشينی؟ جلوی در می نشينی تا از خطرات در امان باشی. معلوم نيست جای ديگر که بنشينی با تو چه کنند؟ جلوی تخت ها حريم همان تخت است و مالک آن هم صاحب همان سه تخت. وسط هم که بنشينی اعتراض می کنند سر راه نشسته ای. کجا می توانی بخوابی؟ می شوی کف خواب جلوی در. در يک اتاق با ۲۸ زندانی و رفت و آمدهای وسط شب. چند تا پتو جيره داری؟ اتاق رئيس دارد. تو کی هستی؟ با کدام گروهی؟

اين جا در کل بند بالا و پايين رئيس اعظم «ش» است. فرمانروای بزرگ. همه اختيارات در دست اوست. يک اتاق خصوصی دارد در طبقه پايين با تلويزيون و يخچال خصوصی. قاتل است؟ با مرد زن دار رابطه داشته؟ همسر مرد را که مادر هم بوده، کشته؟ اين ها توانايی می خواهد. اصلا همين ها او را رئيس می کند. بلد است شوهر بدزدد. مادر بچه ها را بکشد. عربده بکشد. حرمت ها را بدرد. قداره بکشد. می تواند خون بريزد. بلد است دروغ بگويد. از همه مهمتر بلد است از مجازات فرار کند. حلقه های خودش را دارد. اصلا همين توانايی هاست که او را رئيس می کند. خرده فرمانروايان هم همين طور. ولی در مقامی پايين تر. درس پس می دهند و دوره می بينند تا به مقام او برسند.

همه حرکاتش نشان رياست اوست. تحکمش. نگاه و کلامش. همه هستند تا او باشد و رئيس هم باشد. تکان دادن سر و دستش. برو و بيايش. امر و نهی و داد و بيدادش. فريادهايش بر سر زندانيان. ادبيات از بالا به پايين. ادبيات تحقيرآميز. حتی تن صدايش. استاد دانشگاه هستی؟ باش. اصلا تو را آورده اند اين جا تا يک قاتل فرمانروای تو باشد. تا بشکنی.

او که رئيس کل هر دو بند بالا و پايين است. باندها هم برای خودشان. اتاق ها هم رئيس يا روسای خودشان را دارند. همين طور است کل بند. رئيس ها خودشان هم با هم سرشاخ. با سربازان پياده نظام خودشان. مثلا «م» و «س» و «ع» در همين اتاق با هم سر قدرت، تو بکش، من بکش دارند. بعضی وقت ها اين «ن» و «ف»هم يک چشمه می آيند. هر کدام نفرات دوم خودشان را دارند. هر کدام پياده نظام های خودشان را. به علاوه آدم هايشان از اتاق های ديگر. از بند. از پايين. از دفتر. به علاوه ارتباطشان با «ش» رئيس اعظم. باند بهره خودش را دارد. رياست بهره اصلی را.

از ۸ حمام سه تا از کار افتاده.۵ حمام برای يک بند زندان. يک بند با شش اتاق و هر اتاق بين بيست تا سی زندانی. به طور متوسط بشود صد و پنجاه نفر. از اين پنج حمام يکی اختصاصی برای کينگ کنک. چرا؟ چون عربده کش است. هر کلامی از دهانش بيرون می آيد. خودش را زده به ديوانگی. يک قداره بند قاتل چه کارهايی که نمی تواند بکند؟ تو نمی دانی. تلفن. برای پنج دقيقه گاهی نيم ساعت يا بيشتر سرپا می ايستی. فقط صف نيست. استاد دانشگاه را آورده اند جايی که قاتل و دزد و موادفروش با او دعوا کند که برو. بيا. کنار ديوار. تو راه وای نستا. ساکت. حرف نزن. دنيا را می بينی. اگر در باندی باشی که تلفن ها را دارند هر وقت بخواهی می آيی. هر چه قدر هم که بخواهی حرف می زنی. مگر می شود اين جا درگير شد؟ مسئول تلفن بگويد تايم خريده، وقت از پيش گرفته، حل است. باند فروشگاه هم همين طور و همين طور باقی لحظات زندگی.

از اتاق بچه دارها صدای دعوا و کتک کاری بلند می شود. بچه ها هم زير لگد و دست و پای مادرها. «ر» از اتاق بغل بدود که جدا کند. لگدی محکم به پهلويش. پرتاب به سمت تخت آهنی. سر او و لبه تخت. جرم «ر»؟ حضور در خيابان آزادی در روز ۳۰ خرداد. حکم؟ محارب. چرا به اتاق دعوا دويد؟ بگويد آن جا بچه ها بودند آخر. نمی شد نرفت. بچه ها زير دست و پا؟ او نه دعوا بلد است و نه جدا کردن دعوا. مشکلات را با گفت و گو حل می کند. اين ها گفت و گو چه می دانند چيست؟ زبان اين ها زبان ديگر است. همزبان خودشان را می خواهند.

نفيسه و زهرا و سايناز و مهری و … با نماز و قرآن و نماز شب و دعاست که خودشان را آرام می کنند. آن ها را به بچه های سياسی می شناسند. همه با هم از ۲۰۹ و از متادون آمده اند. همه که می خوابند سايناز با چادر نمازش از پنجره به آسمان نگاه می کند. مدت ها طول می کشد. با تسبيح به دستی که ذکر می گويد. بعد در نماز اشک می ريزد. نمازی که گاه به نماز صبح وصل می شود. روزش را هم روزه است. اين ها کف خواب های کنار تو هستند. همين طور که سرش کنار توست از او می پرسی هميشه اين قدر نماز می خوانده؟ پاسخش منفی است. می گويد حتی گاهی کاهل نماز بوده ولی از وقتی سبز شده، سبز شده. و تو می مانی که دعای خيرش نصيب چه کسی است.

به هواخوری راه نمی دهند. در را بسته اند. می گويند نيم کيلو شيشه در حياط پيدا کرده اند. حالت های خماری و بيداری بعضی زندانيان گواه از فروش مواد در داخل زندان دارد. سايناز بگويد وقتی بچه ها را آورده بودند اين جا به بعضی از آن ها پيشنهاد مواد فروشی داده بودند. بچه های دانشجو و رونامه نگاری که بيرون کار می کرده اند تا امورات روزمره خود را بگذرانند. بعضی حتی کمک خانواده بوده اند. اين جا توی کارتشان يک پولی برای خريد می خواهند. به سايناز بگويی اگر کسی به پول احتياج دارد خبرم کن ولی به کسی نگو چه کسی.

بچه های سياسی با همند و هوای هم را در اين شهر دارند. آن ها که همه مسير را با هم بوده اند. به هم اعتماد کرده اند. با هم ترسيده اند. بازجويی. دلهره. بلاتکليفی. درد را هم التيام داده اند. دلشان با هم است. زبانشان با هم. با هم خنديده اند. سر بر شانه هم گريسته اند. همين گريه کردن هاست که آن ها را به هم پيوند زده. شايد بتوانی کسی را که با او خنديده ای فراموش کنی ولی هرگز شانه ای را که بر آن گريسته ای از ياد نخواهی برد.

در روزنامه ها نوشته حراست دانشگاه تهران اعلام کرده که از ورود دخترانی که مقنعه ندارند جلوگيری می کند. رئيس دانشگاه کجاست که حراست تصميم می گيرد و اعلام می کند و اعمال می کند؟ فرمانروايان اسلحه به کمر. رئيس چه کسی است؟ اين جا خبرها زود پخش می شود. می گويند جعفر پناهی کارگردان اعتصاب غذای خشک کرده. با او چه کرده اند؟ برای او چه راهی مانده؟ نوری زاد قلم به دست کارگردان را به اسم هواخوری برده اند بيرون و ۵ لباس شخصی ريخته اند سر او و به قصد کشت کتکش زده اند. دکتر زندان گفته ضربه مغزی شده و خودش گفته بينايی اش مختل. می گويند اعتصاب غذای خشک کرده. روزه سياسی. اين ها را زنش گفته.

می گويند زنش در چند سايت ناله کرده. گفته می زنند بعد می گويند فرياد نزنيد. پس چه کنيم؟ ناله از کتک خوردن شوهرش يک طرف. اين که قلم و کاغذ او را هم گرفته اند يک طرف. عجب زن نازنينی است اين فاطمه خانم. يک بار نوشته ای از او خواندم درباره سال های اول پيروزی انقلاب. در آن نوشته گفته چرا اين روزها حال و هوای بهشت را دارد. آن روزها را می گويد. بعد خودش جواب می دهد. می گويد برای اين وحدت. می گويد وحدت از توحيد نشات می گيرد. می گويد چون توحيد خودنمايی می کند پس بوی بهشت می آيد. به چه روزی افتاده امروز که برای ناله کردن هم بايد از قداره بندان بترسد. که نترسيده. می گويند بازجوی نوری زاد او را تهديد کرده که اگر بخواهم اين دخترت را، دختر بيست و چند ساله اش را گفته، می آورم اين جا. مردش زير دست اين هاست که قداره بسته اند و کتک می زنند. اين ها که در خيابان از کتک زدن دختران و زنان ابا ندارند وقت کتک زدن يک زندانی دست بسته در زندان چه می کنند؟ بگويند نوری زاد را به بند عمومی آورده اند. لابد بايد خوشحال باشد اين فاطمه خانم.

بدرالسادات از بودن در زندان عمومی شکايت داشت. از شنيدن کلمات اهانت آميز در بند عمومی به ستوه آمده بود. از اين فضای عربده کشی. از اين فضای تهديد آلود تحقير آميز. يک روز آهسته برای تو بگويد ما را به همان بند ۲۰۹ برگردانند. بگويد اين جا کلماتی می شنويم که به عمرمان نشنيده ايم. با ما برخوردی می شود که به عمرمان نديده ايم. به او بگويی فکر می کنی برای چه ما را اين جا آورده اند؟ برای همين. بگويی تمام مملکت را گشته اند و هر چه انسان خلاف کار است آورده اند و اين جا جمع کرده اند بعد شما و اين بچه ها را آورده اند کنار اين ها. فکر می کنی برای چه؟ بايد معلومتان شود که رئيسی هست و فرمانبری. بايد معلومتان شود که هر کس نمی تواند رئيس باشد.

ببرندش به انفرادی. ۲۰۹٫ از ۱۵ اسفند او را می برند. عيد و تمام فروردين و ارديبهشت را هم آن جاست. وقتی برمی گردد لاغر شده و تکيده. نحيف. بيمار. ولی بزرگواری و بزرگ منشی او همان است که بود. حرف زدنش، نشست و برخاست، راه رفتن و حرکات دست و سر و صورتش همه حکايت از وقار و متانت و دانش و بينش او دارد. صلابت او پابرجاست. مصمم و مطمئن از راهی که در پيش دارد. اين ها اصالت اوست. او همان بدرالسادات است. ماه درخشان سادات.

رئيس او کيست اما؟ «ش». قاتل زنی که مادر بچه ها است. دزد شوهر. او تحت فرمان يک قداره بند است. اين جا اوين است آخر.

«سبا»
بند عمومی زنان- اوين
۱۳۸۹


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016