خداوندگاران خشونت! در بزرگداشت خاطره فروخفتن فرزاد کمانگر و چهار يار هم قفس اش، علی ايزدی، جرس
نفرين بر سرزمين اجدادی ما آسمان کـــه مـــی انـــگاشتيم ازآن ماست
جايی که هرزه ترين علفها در آن روييد جايی که گلها پيش از شکفتن پرپر می شوند!
جايی که کرم ها به بن ريشه چسبيده پـروار مـی شوند و تـــنه را مـــی خشکانند !
هاينريش هاينه
در سحرگاه ۱۹ ارديبهشت، پنج انسان در مدت زمانی ۷ دقيقه در اوين قربانی قهر قباحت قدرت می گردند، کمانگر يکی از آنان، سلاحش ، قلمش و قرين ترين مخاطبانش عده ای کودک محروم که شايد مهم ترين اسلحه شان همين معلم تا دندان مسلح (!) اما نه به آلات آدم کشی که ادوات آدم پروری و فهم سازی.
فرزاد کمانگر جانش را می بخشد به اتهام مسلح بودن (!) و افتخار مصلحت باز نبودن!
خاستگاه خشونت
وابسته به آنکه چه بخشی از اجتماع از ابزار خشونت بهره برد می توان به تبيين خاستگاه و ريشه آن پرداخت ، اگر خشونت بر خاسته از جامعه و متن مردم را واکنش (انفعال) و نوع حکومتی و دولتی را کنش ( فعال) بناميم شايد در ريشه يابی علل و عوامل اصلی کمتر دچار خطا شويم.
خشونت و قهر در بخشی از پيکره يک اجتماع در واقع نوعی بزهکاری نيز محسوب می شود اما بهر حال علت اصلی آن فقر اقتصادی است، اما نه صرف فقر که « احساس فقر » به عبارت ديگر، وقتی عدالت توسط حاکميت يا بخشی از مردم که جزء حاکميت نيستند اما قدرت اصلی اقتصادی را در جامعه تشکيل می دهند خدشه دار می شود، فاصله طبقاتی نمو دار می گردد ، پيامد اين نمود کريه، فقير شدن بخشی بزرگی از آحاد جامعه بويژه توده مردم و عوام است، آن گاه ، « احساس فقر » زاييده می شود يعنی يک فرد، فقير بودن را با تمام وجودش حس می کند، در پاسخ اين احساس رفتارها در انسان ها متفاوت خواهد بود، اما بی گمان آن بخشی از جامعه که اين استضعاف اقتصادی تحت الشعاع فقر فرهنگی اش قرار ميگيرد ( که البته بخشی از عوامل فقر در فرهنگ بنوبه خود بر خاسته از فقر اقتصادی بوده ، که به فرد فرصت رشد و بالندگی فرهنگی را نمی دهد ) ، دچار يک عقده عملی حقارت می شود که ، تخليه اين احساس حقارت جز با خشونت ميسر نيست ، يعنی اعمال قهر و خشم خويش عليه کسانی که اين طبقه از اجتماع را ناديده گرفته اند، بديهی است که اين قاعده در تمام دنيا صا دق است، اما در کشورهای جهان سومی يا در حال توسعه خيلی بيشتر ، چرا که قدرت فرصت سازی در دست عده ای محدود است که يعنی ، هيات حاکمه و يا حاکميت به معنای عامش و در نتيجه فاصله طبقاتی افسار گسيخته بوجود می آيد و پاسخ و بر خورد با اين درد طبقاتی ، خشونت خواهد بود.
البته آنچه که در روابط بين الملل به عنوان تروريسم و قربانيان آن تلقی می شود يکی از علل اصلی اش پاسخ فرودستانه به تحقيری است که برخی از جوامع فرادست با ابزار اقتصادی و توجيه تضادهای طبقاتی باعث آن می شوند که موضوع بحث ما نمی باشد.
بهر حال در يک جامعه معين، بروز رفتارهای قهر منش و توام با خشم و خروش توسط بخشی از اجتماع همواره معلولی است از آنچه که به مثابه علل بدان اشاره شد، اما خشونت حکومتی يا به بيانی ديگر، ديکتاتوری دولتی خود يک علت است و نه معلول ، به عبارت ديگر يک گزينش و انتخاب ابزاری است برای سرکوب آزادی ها و خاموش کردن هراعتراض انتقادی و ابراز نظر مخالف با حاکميت، ازين روست که در بسياری موارد ، بر اساس نوع حکومت ديکتاتوری ،يعنی سلطنتی ، ايدئولوژيک يا نظامی ، شکل و شدت خشونت تعريف می شود، حتی در مواردی صرفنظر از نوع حکومت يا حاکميت ، طبيعت جامعه در بر خورد با خشونت، جهت و شدت خشم و قهر حکومتی و دولتی را تعيين می کند.
ابزارهای اعمال خشونت
بديهی است سلاح هايی هم که برای ابرازو اعلام خشونت بکار می رود بستگی به خا ستگاه آن دارد، مردمی که قهر و خشم خود را بيان می کنند در مقياس محدودی ( نسبت به حکومت ) با اعمال اعتراضی و گاها در اوجش، عمليات تخريبی و ايذايی موردی اقدام می کنند ، اگر چه آن را چاره و علاج نمی دانند اما موضوع ، همان اعلام موجوديت در پاسخ به تحقير و استضعاف است که بصورت عقده بروز کرده!
اما دولت، خشونتش تا دندان مسلح است ، بر خورد دولتی در مقايسه با مردم برای بهره گيری از اين خشونت ، يک روش مشخص ومحتوم است از اتهام زدن و محروم کردن از حقوق اجتماعی تا محبوس شدن و اعدام گشتن، محکوميت به مرگ ، خشن ترين ابزار سرکوب دولتی و وحشيانه ترين آنهاست.
حال اين سوال ايجاد می شود که حتی در موجه ترين شکل خويش ، يک حکومت می تواند به جرم فعاليت سياسی يا حتی براندازی ( عليه حاکميت ) انسانی را از حق حيات محروم کند؟!
بدون شک نه! از سوی ديگر اين موضوع قابل درک است که چنانچه افرادی در اجتماع متوسل به خشونت شده اسباب آزار و تهديد ديگر اقشار جامعه را فراهم کنند ، آنگاه دولت حسب وظيفه خود برای رعايت حقوق مدنی سايرين ، بايد اقدام کند، اما چه نوع برخوردی؟ مسلما هر دولتی اين حق را دارد که با مداخله خويش ، افراد مورد نظر را متهم به ازهم پاشی نظم و امنيت اجتماعی نمايد، اما در هر شرايطی متهمين بايد در يک محکمه علنی و آزاد و با برخورداری از حق دفاع قانونی و حقوقی از خود ، مورد محاکمه و مواخذه قرار گيرند، چرا که در غير اين صورت ، هر حکومتی می تواند خود را محق و نا پاسخگو به انواع اتهاماتی که به متهمين مورد نظر خود روا می دارد بداند و حقوق افراد را هر چند که صرفا متهم باشند و نه لزوما مجرم تضييع نمايد، چه در زمينه نفس اتهام و جرم ، يعنی بحق يا نا حق بودن آن و چه ميزان برابری و رعايت عدالت در مقايسه جرم و کيفر ، به عبارت ديگر عدم وجود و کيل مدافع برای هر متهمی و علنی نبودن بسياری از محاکم قضايی می تواند باعث شود تا حتی يک انسان واقعا مجرم که جرم يا جنايتش محرز گشته ، فاقد شمول کيفری سازگار و منطبق و معتدل با جرم گردد!
خشونت حکومتی در جمهوری اسلامی و جرم سياسی
صرفنظر از اينکه به صرف سياسی بودن ، سياستمدار گشتن يا حتی سياست بازی نمودن، نمی توان برای فردی در يک جامعه ، جرمی تعريف کرد ، نفس واژه جرم سياسی ، خبطی است که در جهت توجيه خشونت افسار گسيخته دولتی ، بعد از انقلاب ، وضع شده است ! هر چند که در گذشته نيز جامعه استبداد زده ايرانی هماره اما با شدت متفاوت از اين بليه حکومتی رنج می برد ، هر نظام اجتماعی سياسی که به عنوان عامل اصلی در تعريف و موجود يت يک دولت و در اکثر موارد يک کشور ( سرزمين سياسی مستقل ) تلقی می شود دارای دو بخش عمده و حياتی است، مردم و مسئولين ، از آنجائيکه نوع ارتباط اين دو قسمت ، عمدتا ماهيت سياسی و اجتماعی دارد ، بديهی است که در مقابل قطب حکومتی و هيات حاکمه که بخشی از نظام است و آنان بواسطه مسئوليت خويش ، سياسی به معنی سياستمدار و مسئول تعريف می شوند ، مردم به مثابه قطب ديگر و در بسياری از کشورهای دنيا بويژه در آنهايی که توسعه يافته اند ، حتی قطب مهم تر از حکومت ، می توانند و بايد سياسی باشند، اما نه به معنی دولت مرد و سياستمدار، بلکه، برخورداری از جهت گيری سياسی، طبيعی است که اعلام نظر در روند فعاليت و وظايف يک حکومت به عنوان يک وظيفه واجب مردم ، يک حرکت سياسی تلقی می شود و پيامد هر تفکر سياسی ظهور يک جهت گيری سياسی يعنی موضعگيری مشخص و معين.
در جوامع استبداد زده مثل ايران و بويژه در جمهوری اسلامی، چنانچه موضعگيری سياسی اقشار جامعه در جهت تاييد دولت يا حکومت وقت باشد و مردم به حمايت و تاييد حاکميت همت گمارند ، ولی نعمتان تلقی می شوند و صاحبان مملکت! اما اگر همين خلق خدا ، به بخشی از ناهنجاری های سياسی در نظام انتقاد کنند، و البته اگر جرات و جسارت آنرا بيابند ، منتقد ، غير خودی ، مخالف، مجرم و نهايتا برانداز در نظر گرفته می شوند! در چنين فضايی آنچه که هماره ابزار حکومت جمهوری اسلامی بوده، « توهم توطئه » است ، تفکر يا تئوری توهم توطئه در مقاطعی از تاريخ بعد از انقلاب اسلامی ، نقش تاکتيکی داشته ، يعنی استفاده ابزاری از آن، به عنوان عامل محکوميت و در واقع محروميت تام منتقدان نظام ، نقش اصلی را در بقای حکومت اسلامی داشته ، اما متاسفانه اززمان آغاز جنبش سبز ، توهم توطئه ، به عنوان نه صرفا يک تاکتيک مقطعی که به استراتژی ثابت حاکمان برای محکوميت هر حرکت انتقادی تبديل شده ، حال در اين رهگذر اگر ارتباط جرم سياسی با استراتژی توهم توطئه را در يابيم آن گاه می توان به درستی اما با تاسف درک کرد که چرا هر منتقدی در جمهوری اسلامی براحتی مارک مخالف و دشمن را بر پيشانی خويش دارد! انتقاد، عمل سياسی در جهت تضعيف نظام جمهوری اسلامی است! چون فضای بروز توطئه را از طرف دشمن مسلم خارجی ، تمهيد می کند و اين يعنی زمينه سازی و بستر آفرينی برای انقلاب نرم !! بديهی است که در اين راستا بزعم حاکميت ، توطئه گر داخلی که همان منتقد سياسی و مجرم خواهد بود، جرمش سياسی تلقی می شود و فرجام جرم سياسی ، محکوميت به حبس و در صورت نياز برای آرزوی ابقای نظام ، اعدام و نيستی ، چون هستی آن چيزی که حاکمان جمهوری اسلامی ، نظام تعريفش می کنند مستلزم نيستی هر مخالفی است!
در همين راستا سخن رئيس جمهور، آقای احمدی نژاد وقتی که در مجامع بين المللی اعلام می کند که ما آزاد ترين نظام سياسی را در جهان داريم وهيچ زندانی سياسی نداريم !! آن طنز تلخ را تبيين می کند که مارکس می گويد :
« هگل در جايی بر اين نکته انگشت گذاشته است که همه رويدادها و شخصيت های بزرگ تاريخ جهان ، به اصطلاح دوبار به صحنه می آيند ، وی فراموش کرده است اضافه کند که بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به شکل نمايش خنده دار!»
متاسفانه اين نوع درک و طنز پردازی و رفتار کبک گونه گرچه در شخصيت آقای رئيس جمهور در اوجش حس می شود ، اما تاريخ سرزمين استبداد زده ايرانی مؤيد آن است که همواره صرفا حاکمان در ايران حق حيات به معنی آزاد بودن و آزاد عمل کردن را داشتند و طبعا در اين راستا مردم محکوم به مراعات آزادی آنان!
و شايد انديشه فيلسوف بزرگی چون هگل ، که خود واضع يک فلسفه تاريخ است ، گرچه مارکس بر تلقی او در تحليل تاريخی و فراموشکاريش در اين باب خرده می گيرد! چندان دور از حقيقت نباشد که :
« ايرانيان نخستين قوم در تاريخ بودند که به مفهوم آزادی دست يافتند ، اما درک آنها اين بود که آزادی برای يک تن است : شاه – پيامبر ! »
بنابراين ، ديروز محمدرضا پهلوی به عنوان شاه آزاد بود که آنچه را در سر دارد بنام رعايت حقوق مردم با پيشروی به سوی دروازه تمدن بزرگ (!) تحقق بخشد و امروز خامنه ای امام ( در جايگاه پيامبرانه ! )
خداوندگاری خشونت در ديکتاتوری دينی
زيان کسان از پی سود خويش بجويند و دين اندر آرند پيش
نباشد بهار و زمستان پد يد نيارند هنگام رامش ، نبيد
چو بسياراز اين داستان بگذرد کسی سوی آزادگی ننگرد
بريزند خون از پی خواسته شود روزگار مهان ، کاسته
آنچه را که فردوسی به زيبايی به تصوير کشيده و دکتر شريعتی نيزدر تثليث شوم زر ، زور و تزوير ترسيم کرده ، يعنی استفاده ابزاری از دين در جهت تحکيم جور و جنايت، پيامبر اسلام به شکلی صريح و زبانی ديگر، پيشتر و بيشتربدان زينهار می بخشد:
« الملک يبقی مع الکفر و لا يبقی مع الظلم ! »
آری ، ظلم آن هم از ديدگاه پيغمبری که دينش را با شناسنامه بر خوردار از دو شناسه شمشير و قرآن دردستانش معرفی کرده اند ! از کفر هم پليد تر تلقی ميشود ، همان کفری که خود :
« پوشاندن حقيقت است و بس ! »
آنچه که باعث می شود تا در جمهوری اسلامی ، از ميان برداشتن مخالفان سياسی آنهم به جرم ساختگی محاربه ، سهل و سريع باشد ، گفته می شود که بر خاسته از سه عامل اصلی می تواند باشد :
انقلاب اسلامی ايران ، اما به صرف ماهيت انقلاب گونه بودنش ، اسلام با پوستين وارونه و ايدئولوژيک بودن انقلاب و يا اسلام ! ؟
در اينجا نياز و مجال به کالبد شکافی و علت شناسی تفصيلی و جود ندارد ، اما راقم اين سطور معتقد است که اگر چه با لحاظ کردن تئوری معروف « هر انقلابی فرزندان خود را می بلعد ! » ، می توان بخشی از اين گناه مخالف کشی و اقتدار گرايی را در جمهوری اسلامی به گردن انقلاب نهاد اما بنظر می رسد که زودرس بودن انقلاب ايران ، به عبارت ديگر عدم بستر سازی کافی فرهنگی برای ظهور انقلابی اسلامی ، آنچه که دکتر شريعتی معتقد بود : « انقلاب پيش از خود آگاهی توده يک فاجعه است . » ، در شکل گيری اين خشونت نقش بنيادی داشته ، اما در مورد اسلامی بودن ماهيت انقلاب و در نتيجه مولد ديکتاتوری بودن آن ، موضوع بر می گردد به ماهيت کلی دينی انقلاب ، ولی اگر، اسلامی بودن را تقصير بينگاريم ، آنگاه ، دچار مغلطه يکسان دانستن انگاره اسلامی که ابزاری است در دست حاکمان ، با انديشه اسلامی و حيقيقی برخاسته از ماخذ قرآنی شده ايم ، اين در حالی است که ، در اين کتاب آسمانی ، بصراحت از انعطاف در بر خورد با انديشه مخالف و رفتار با تسامح حتی در مقابله با دشمن مسلح ، به عنوان يک اصل ، گفتگو می شود!
بويژه در آنجا که به صراحت در ترسيم داستان هابيل و قابيل آمده :
" اگر دستت را به سوی من دراز کنی که مرا بکشی، من به سوی تو دست دراز کننده نخواهم بود تا بکشمت، چرا که از خداوند پروردگار عالميان بيم دارم . |"
( مائده ۲۸ )
در اينجا هابيل از آن می ترسد که با حرکت متقابل و مقابله به مثل با برادرش ، پاسخ گوئی خشونت با خشونت را در جامعه انسانی نهادينه کند ، اين است که حتی در جهت تقرب به خداوندی که در ابتدا هم با پذيرش قربانی اش مقرب درگاهش واقع شده بود ، مصر است که عداوت را نه با انتقام که عفو يا دست کم ، سکوت پاسخ دهد و مجددا ، برای اجتناب از زيربنا گشتن خشونت ، در آيه ۳۲ همين سوره يعنی ۴ آيه بعد آمده است :
« هر که ديگری را بدون آنکه کسی را کشته باشد يا در زمين تبهکاری کرده باشد به قتل رساند گوئی همه مردم را کشته است! »
اما در بحث در وجهه ايدئولوژيک انقلاب ايران ، نبايد فراموش کرد که وقتی آرمان گرايی ، بدون خود آگاهی و تکيه بر مبانی عقلانی و فلسفی باشد ، خطر ساز است ، بسان ايدئولوژی هايی که در مقطعی از تاريخ در شکل فاشيسم حضور و ظهور می يابد، با اين وجود بنظر نمی رسد که با مغلطه برابر دانستن سؤ استفاده از مفاهيم ايدئولوژيک با نفس ماهيت ايدئولوژيک داشتن يک حرکت بتوان کمکی در تقبيح يا حذف آرمان گرايی و ايده پروری آنگاه که با استدلال عقلانيت و فهم فلسفی همراه می باشد ، نمود؟!
هاينريش هاينه ، شاعر يهودی در جايی می گويد :
« پسرم تو،هم مؤمنی و هم با هوش ، هم خدا ترس و هم زورمند و می توانی هر مخالفی را به قتل برسانی ! »
و اين سخن چيزی نيست جز تبيين استفاده ابزاری از ايدئولوژی در جهت نيل به هد ف و تا ييد نگرش ماکيا ولی ، مبنی بر توجيه نمودن هر وسيله برای يا به مدد هدف!
نقش جامعه در پذيرش يا گسترش خشونت!
فرزاد کمانگر سخنی شعر گونه بر ديوار سلول ۴۴ بند ۲۰۹ اوين در سال ۸۶ بدين مضمون به ياد گذاشته است :
« در آغاز، نازی ها سراغ کمونيست ها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نيست کنند من سکوت کردم و لام تا کام حرف نزدم ، چون کمونيست نبودم ، بعد از کمونيست ها در نخ اتحاديه های کارگری رفتند اما چون در شمار آنان نيز نبودم ، سکوت کردم ، يهودی ها را که هدف گرفتند باز هم واکنش نشان ندادم، چون يهودی نبودم، تا اينکه سر وقت خودم آمدند.... وقتی خودم را دستگير کردند .... ديگر کسی نبود تا صدايی به اعتراض بر آرد! »
اگرچه عليرغم پيش فرض فرزاد ، امروز مردم بسياری هستند که صدای اعتراض خود را در محکوميت تراژدی مرگ او و يارانش به گوش جهانيان می رسانند ، اما فرهنگ سکوت در مقابل ظلم در تاريخ اين مرز و بوم متاسفانه گاها ، نقش گستر بوده ، آنچه که همواره به عنوان عا ملی اصلی ، ظالمان و ديکتاتورها را در ادامه روند ستم گريشان ، جری می کند، تزلزل توده و سکوت در مقابل آنان است، هانا آرنت به عنوان متفکری که در موضوع فلسفه خشونت سال ها به تحقيق می پرداخت معتقد بود که :
« شکل گيری حکومت های خود کامه بدون حضور روشنفکران کوته بين و حقير ممکن نيست، اين گونه روشنفکران در عمل به رژيمی خدمت می کنند که مدعی مبارزه با آنند!»
در جامعه ما به دليل تاريخ طولانی استبداد زدگی و فرهنگی که در بسياری به صورت تملق گويی و عدم انتقاد پذيری شکل گرفته ، علاوه بر توده مردم و عوام ، در موارد بسياری طبقه روشنفکری ما از بيماری عدم تحمل عقيده مخالف و در نتيجه انتقاد ناپذيری رنج می برد ! به اين مشکل بافت زبانی ما هم دامن می زند ، در جايی از يک مدرس نامی در تاريخ نقل شده که :
« فارسی چاپلوس ترين زبان ها است! »
ازدگرسو جمهوری اسلامی به کرات ثابت کرده که شهامت شنيدن انتقاد يا صدای مخالفی را ندارد ، اما آن بخش از جامعه روشنفکری ما که در مقام مبارزه با چنين حاکميتی است تا چه حد در خود اين شجاعت انتقاد پذيری را سراغ دارد؟
آموزش تمهيد شرايط شنيدن يک انتقاد گامی قبل از پذيرش آن است ، نگاهی گذرا به عناصر روشنفکری و روزنامه نگاران مختلفی که خود را حامی همين جنبش بزرگ سبز می دانند ، به ما می آموزد که چقدر تاب و تحمل نقد شنوی و انتقاد پذيری را داريم!
بديهی است عناصر متشکله هر ترکيب اپوزيسون در جهان برای تثبيت و تضمين مبارزه مدنی در راستای نبرد شان با حاکميت وقت بايد به خود سازی خويش نيز اهتمام بورزند چراکه در غير اينصورت با تغيير احتمالی يک حکومت ، مادامی که طرز تفکر و فرهنگ جامعه دچار تحولی بنيادی نشده ، صرفا يک جايگزينی ظاهری و سطحی حادث خواهد شد!
از سوی ديگر مخالف بدون سلاحی که امروز قربانی قدرت حاکم است و در هجرت بسر می برد ، چنانچه آموزه های انتفاد پذيری و دگران باوری را تجربه و وجدان نکند، چگونه تحقق و ظهور يک تعا مل و تضارب فکری و فرهنگی را در فردای به قدرت رسيدن با مخالفانش تضمين خواهد کرد و به بيان ديگر چه ضمانتی وجود خواهد داشت که مصداق عاميانه « هيچ بدی نرفت که بد تر از آن سر کار آيد!» تکرار نشود!؟
جنبش سبز و علاج واقعه!
می گويند که اتهام فرزاد کمانگر و برخی از دوستانش حمل و يا نگهداری مواد منفجره و اسلحه بوده که در سوابق شان کشف شده ، بنابراين به عنوان محاربه با نظام ، مجازاتشان در حد اعدام بوده است!!
اگر با اين فرض به پيش رويم و تمام اتهامات يکطرفه و بعضا اثبات نشده را هم به حساب جرم برای آنان ، محرز بدانيم، در هيچ جای دنيا اين شرايط ، نمی تواند دليل بر محکوميت يک انسان به مرگ باشد! از دگر سو، اگر چنين اتهاماتی واقعی بود، مسئولين جمهوری اسلامی چه وحشتی از علنی شدن محاکمات و دفاع صريح و صحيح توسط وکلای آزاد در جريان تفهيم اتهام به متهمان به محاربه داشتند؟!
از نظر گاه ديگر اين رفتار قابل فهم دولت، چگونه نمی تواند حامل اين پيام باشد که اعدام ناگهانی و دهشت بار آن ۵ تن برای تبليغ و تحکيم فضای رعب و وحشت در جامعه است و در کوتاه مدت دست شستن مردم از اعتراض های به حق خيابانی بويژه در آستانه فراخوان ۲۲ خرداد؟! بخصوص ، همزمانی و سنخيت اين توحش در کشتار ها با ورود اتهامات و انگهای بی پروا به مهندس موسوی و همسرش که منحرف و مرتد هستند! يا حکم محارب را دارند؟! به راستی آنانی که در جايگاه يک مسول اينگونه به آسودگی اتهام روا می دارند بر ايشان کشتار جوانانی که از پيش متهم و همواره محکومند ! چه دغدغه ای آرام تر از آرامش به ارمغان خواهد آورد؟!
اما رسالت جنبش سبز در اين رهگذر ، بطوريکه آقای موسوی در پيام آخرشان آورده اند با رنگ ايدئولوژيک به افراد ننگريستن و کرامت همه انسانها را در دفاع از حقوق شان به رسميت شناختن است و نها يتا يا چه بسا مهم تر از همه ، آموزش تحمل شنيدن عقيده مخالف را داشتن ، چرا که نقد نشدن و سا نسور رسانه ای از نخستين گام ها درزايش يک د يکتاتوری نوين است ، اگرچه در اين سو خود مدعی مبارزه با خشونت و زورمداری باشيم !!
بديهی است که برای رهايی از چرخه خشونت و تسلسل باطل آن ، همه کسانی که خود را در جهت اين جنبش می بينند بايد به انديشه و عقايد يکديگر به ديده احترام بنگرند، تقديس عد ه ای در جهت تقبيح ديگران در هر شکلش خشک مغزی و خامی است، خشونت در هر صورتش محکوم است، و طبعا حتی بيشتر در ميان کسانی که با آن مبارزه می کنند يا اين ادعا را دارند !
بنابر اين پاسخ خشونت با خشونت خارج از يک رفتار مدنی خواهد بود و چرخه باطل خصم نگری را در آينده ای که مخالفان جمهوری اسلامی به قدرت خواهند رسيد نهادينه می کند ، اين در حالی است که همگان رنج آن می بريم تا گنج آزادی را در اشکال رفتار مدنی و حاکميت دمکراسی کشف نماييم.
و گرنه چه بسا دگر بار به دردی مبتلا گرديم که امروز بعنوان دردمندان در جهت علاج آن گام بر می داريم ! و درمان اين درد نه تسکين آن است که خشکاندن علت العلل آن !
از اين بی رحم صيادان رهايی کی شود ما را
که آتش می زنند از بهر يک نخجير صحرا را