جنبش سبز بايد توپ را به زمين حکومت بيندازد، گفتوگوی دويچهوله با عباس عبدی
دستگيریهای گسترده، بستن راههای اطلاعرسانی و حضور انبوه نيروهای امنيتی در راهپيمايی ۲۲ بهمن، از جمله دلايلی است که برای کمرنگتر شدن حضور معترضان در اين روز عنوان میشود. عباس عبدی اما معتقد است اشکال در جای ديگری است. عباس عبدی تحليلگر سياسی و مشاور مهدی کروبی در انتخابات دهمين دور رياست جمهوری، مدتهاست که در نوشتهها و مقالاتاش ديدی انتقادی نسبت به راهبردهای جنبش سبز دارد. او يکی از اولين مخالفان اعتراضات خيابانی از نوع کنونیاش در جنبش سبز بود
توضيح خبرنامه گويا: گفتوگوی پيش رو با عباس عبدی پس از ۲۲ بهمن صورت گرفته است اما به دليل طرح موضوعات جديد و متفاوت از سوی آقای عبدی در اين مصاحبه، خبرنامه گويا به انتشار مجدد آن اقدام میورزد.
ـــــــــ
عباس عبدی میگويد فضای استبدادی حاکم بر ايران بازتوليد شده و به گونهای شده که داخل معترضان هم نفوذ کرده و اگر کسی نقدی کند آن نقد به پای دشمنی و مخالفت گذاشته میشود. از همين رو کمتر در اين مورد صحبت کرده است.
شرکت معترضان در راهپيمايی ۲۲ بهمن اما تحليلگران را بيش از پيش به سمت و سوی نقد و بررسی جنبش سبز کشانده است. شايد به همين دليل بود که عباس عبدی حاضر به گفت و گوی مفصلی در اين زمينه با دويچهوله شد.
دويچهوله: آقای عبدی، راهپيمايی ديروز معترضان در ۲۲ بهمن را عدهای نوعی شکست حرکتهای خيابانی تلقی کردند و برخی هم نظر ديگری داشتند. ولی هر دو گروه تقريبا متفقالقول بودند که ديروز را بايد آغازی برای تغيير تاکتيکهای جنبش سبز، از جمله تاکتيک حرکتهای خيابانی دانست. نظر شما در اين مورد چيست؟
عباس عبدی: اينگونه جريانات سياسی در ايران بيش از آن که مبتنی بر يک برنامه و عقلانيت مشخصی باشد، مبتنی بر موج احساسات و عملکرد طرف مقابل است. مثلا فکر میکنند چون طرف مقابل کارهای بدی انجام داده است، آنها نيز مجازند هر نوع سياست و هر نوع تاکتيکی را اتخاذ کنند.
همهی کسانی که در اوضاع دقت میکردند، متوجه بودند که چنين شيوههايی لزوماً منجر به نتيجه مطلوبی نخواهد شد. اما به دلايلی يا نمیتوانستند بگويند يا فکر میکردند اگر نگويند، شايد بهتر باشد. همين فضای استبدادیای که نسبت به آن اعتراض داريم، عملا در اين نوع جنبشها هم بازتوليد میشود. اگر کسی بخواهد کوچکترين چيزی بگويد، حتما به صد اتهام منتسب و محکوم میشود. بنابراين بخشی از آن مربوط به اين نوع برخورد است و بخش ديگر آن اين که اصلا مشکل اين نوع رفتارها، در درجهی اول تاکتيکهايشان نيست.
در تمام دنيا وقتی اين اتفاقات رخ میدهد، از ابتدا يک نوع مطالبهی مشخص دارند و به دنبال آن نوع مطالبه میروند. اگر نرسند، تاکتيکهای جديدی را برای رسيدن به آن مطالبه و آن خواست امتحان میکنند. ممکن است تاکتيکهايشان را راديکالتر کنند. اما در ايران اصلا قضيه معکوس است؛ يک مطالبه را اعلام میکنند و وقتی به آن نمیرسند، سطح مطالبهشان را بالا میبرند. شعارهای ابتدای اين حرکت را با شعارهای انتهای آن مقايسه کنيد. اصلا هيچ تناسبی با هم ندارند. چگونه ممکن است طی چند ماه، چنين پروسهای طی شود؟ من میفهمم چرا اين پروسه طی میشود. اما فقط میفهمم و آن را هيچ قابل دفاع نمیدانم که چرا اين اتفاقها رخ میدهد.
فکر نمیکنيد اين که شعارها عوض شده و سطح مطالبات بالا رفته، به دليل ميزان خشونت اعمال شده باشد و نه به اين دليل که مردم به خواستهای اوليهی خود نرسيدند؟
ـ اين که گفته شود خشونت وحشتناک، بايد قدری تامل کرد. من با معيارهای جهان سوم دارم قضاوت میکنم؛ کتک خوردن يک نفر هم زيادی است، چه برسد به کشته شدناش. اما اين که طرف خشونت بورزد و اين طرف مطالبهاش را بالا ببرد، خود اين نشان میدهد جنبشی وجود ندارد. يعنی شعارها بازيچهی دست سياستهای طرف مقابل میشوند.
فرضاً اگر شما پولی از يک نفر طلبکار باشيد، پولتان را از او میخواهيد. اگر پس نداد، دو نفر را واسطه میکنيد؛ باز هم پس نداد، کار ديگری میکنيد و يا شکايت میکنيد. در نهايت هم ممکن است بر سر بازپس گرفتن پولتان دعوا بکنيد، اما اگر پولتان را با صحبت نتوانستيد بگيريد نمیرويد جانش را بخواهيد. کسی که نمیتواند پولش را پس بگيرد، چگونه میتواند جانش را بگيرد؟
جدا از آن، شما میتوانيد روی شعار اوليهتان يک بسيج نيرو داشته باشيد. اما وقتی مطالبهتان را بالا ببريد، کلا همه، جا میزنند. مثلا وقتی شعارها به هر دليلی به اين مرحله میرسد، دو گروه عمده کنار میروند؛ يک گروه میگويند خواستهی ما اصلا اين نبود که اينها دارند میگويند. گروه ديگری هم میگويند حتی اگر خواستهی ما همين باشد، حاضر نيستيم از اين طريق دنبال مطالباتمان برويم. برای اين که تجربهای دارند و میدانند نمیشود که طی چند ماه پس از شرکت در انتخابات به شعارهای عجيب و غريب برسد. ولو آنکه آن طرف بزند و يا حتی بکشد، دليل نمیشود که اين طرف سياستهايش را بر اين اساس تعيين کند.
اما اين طرف هم تعيين نمیکند. وقتی جنبش خيابانی میشود و رهبری که کنترل کند، دستور بدهد و همه از آن تبعيت کنند نداشته باشد، مانند کاميون پرباری خواهد شد که در سراشيبی میخواهد دندهاش را خلاص کند، بنزين مصرف نکند، با انرژی جاذبهی زمين پايين بيايد. خُب مقداری که آمد، سرعتاش به حدی میرسد که هيچکس نمیتواند کنترلش کند. بعد هم برای اين که همه را تحريک کنند که بيايند، خواستههای عجيب و غريب طرح میکنند. اين يک مشکل اساسی است که در اين جريان وجود دارد.
مشکل کليدیتری که اين جريان دارد ولی به آن هنوز اصلا توجه نکرده، انقلاب رسانهای بود که اتفاق افتاد. انقلاب رسانهای مرز داخل و خارج را برداشته، اما مساله اين است که در داخل، آدمها بر اساس شرايط کنونیشان حرف میزنند و فکر میکنند اما در خارج اين محدوديت وجود ندارد. بنابراين بين واقعيت داخل و ايدهها و شعارهايی که داده میشود، شکاف بسيار عظيمی رخ میدهد. اين شکاف ۳۰−۴۰ سال پيش و حتی ۱۰ سال پيش اساساً وجود نداشت. بنابراين وقتی اين شکاف رخ میدهد، کسی نمیتواند اين دو را با هم جمع کند. کاری ندارد که يک نفر در خارج بنشيند و هرچه میخواهد بگويد. اما اگر قرار بود همان حرف را کسی بتواند در داخل بزند، ديگر اصلا اين دعواها بهوجود نمیآمد. اما اين شکاف عظيمی که اين وسط بهوجود آمده است، مدتی به جلو میرود و بعد به بنبست میخورد.
آقای عبدی، شما معتقديد چون سطح مطالبات مرتب بالاتر رفت، منجر به چيزی شد که ما ديروز در مراسم ۲۲ بهمن ديديم. ولی اين اتفاق به نظر خيلی از ناظران در فاصلهی ميان عاشورا و ۲۲ بهمن افتاد. تا مقطع عاشورا هم حضور بسيار گسترده بود و فقط ديروز بود که اين حضور کمرنگتر شد. بر مبنای نظر شما اين حضور بايد مرتب کمرنگتر میشد و مثلا از روز قدس که شروع شد، کمتر و کمتر میشد. ولی اين اتفاق نيفتاد.
ـ نخير، منشاء آن از ۱۳ آبان بود اما به مرور خود را نشان داد و از عاشورا به بعد ديگر خود را شديدتر نشان داد. در آن دوران هم جمعيت هيچ وقت به حد جمعيت ۲۵ خرداد يا حتی ۳۰ خرداد نرسيد. به خاطر اين که يک جنبش سياسی ممکن است حتی مجبور شود مطالبهاش را کم کند تا نيروهای حامیاش را بيشتر بکند نه اين که مرتب مطالبه را بيشتر کند و نيروهايش را کم کند. اين که در اين فاصله خود را نشان داد، بحث ديگری است، اما جريان از آن موقع شروع شد. از ۱۳ آبان اين اتفاق افتاد. من خيلی در صدد آن نيستم که بگويم چرا اين جريان از آن روز شروع شد؛ ولی کلا کسانی که در اين قضيه مسئوليت دارند، بايد پختهتر تصميم میگرفتند و جلوی اين اتفاق میايستادند.
به نظر شما، اجرای دو حکم اعدام در اين فاصله، دستگيریهای گسترده و شديد فقط در هفتهی منتهی به ۲۲ بهمن و آزادیهای شتابزدهای که مثلا يک روز قبل از ۲۲ بهمن انجام میشد، بستن روزنامهها و… تاثيری در قضيهی ديروز نداشته است؟
ـ من اصلا به رفتار آن طرف کاری ندارم.
اما رفتار آن طرف، روی رفتار اين طرف تاثير میگذارد.
برای من مهم اين است که تصميم اين طرف مستقل باشد. اگر قرار است رفتار آنها روی رفتار اين طرف تاثير بگذارد، همينجا ديگر راهمان جدا میشود. يعنی کسانی که دارند به نام جنبش سبز حرکت میکنند، بيشتر از اين که خودشان مستقل تصميم بگيرند، رفتارشان واکنشی است نسبت به رفتار طرف مقابل. در اين صورت، آنها تعيين میکنند که اين طرف چکار بايد بکند. اين حرف شما میتواند درست باشد. من هم با آن مخالف نيستم. اما اعتراضام هم به همين است.
هيچوقت يک جنبش سياسی نبايد اينقدر منفعلانه و در واکنش به ديگران حرکت کند. اين که اعدام میکنند؛ مگر در اين مملکت کم اعدام شده که حالا شما دو مورد آن را داريد میشماريد؟ يا اين که کتک میزنند، زندان میکنند يا هر چيز ديگری… اينها همه سابقه داشته، از قبل بوده و بعد از اين هم خواهد بود. اينها اتفاقهای جديدی نيستند که بخواهيم بگوييم اتفاق خيلی خيلی مهمی رخ داده است. اما اگر به اين وسيله دارند تعيين میکنند که اين طرف چه نوع رفتاری بکند، نتيجهی آن همين میشود. اعتراض من هم همين است.
البته منظور من تاثير رفتار آن جناح بر سران جنبش نيست؛ منظورم بر بدنهی جنبش و بر مردم است. مردم قرار است به خيابان بيايند.
ـ مسالهی من هم همين است. وقتی مردم بدون رهبری به خيابان بيايند، همين میشود. جنبش اجتماعی بايد رهبری داشته باشد. هنگامی که او میگويد بايستيد! بايستند و وقتی بخواهد که جلو بروند، جلو بروند. يا تعيين کند که چه شعاری داده شود يا نه. وقتی کسی گوش نمیکند، آخرش به همينجا میرسد. آن کسی هم که حرفاش را گوش نمیکنند، بايد به مسئوليتاش دقت کند. وقتی کسی گوش نمیکند و به خيابان میآيند، نتيجهاش هم همين است.
من با آمدن به خيابان، وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صددرصد مخالفام. به همين دليل هم از ابتدا با آمدن در خيابان مخالف بودم. نه به خاطر اين که اين کار در جنبش سياسی بد است. اما وقتی با آمدن توی خيابان موافقام که رهبری صددرصد شناخته شده و مشخص و صاحبنفوذی داشته باشد که همه از او حرف بشنوند. وقتی شما به خيابان میآييد، ممکن است يک پليس به شما حمله کند. شما بايد چکار کنيد؟ حق نداريد از خودتان دفاع کنيد. به هيچ وجه! به خاطر اين که اينجا يک عمل جمعی است که دارد انجام میشود. اين رهبری جنبش است که آدمها را به خيابان آورده است و بايد بگويد «اگر پليس زد، بزنيد» يا اين که اگر «پليس زد، فرار کنيد» و يا «اگر پليس زد، بشينيد». او بايد تعيين کند، نه اين که هر کسی در خيابان برای خودش تصميم بگيرد چهکار کند يا چهکار نکند.
دقيقاً آنچه را دستکم از طرف خيلی از تحليلگران و ناظران به عنوان نقطهی قوت جنبش سبز بيان میشده، يعنی نداشتن رهبری متمرکز و کاريزماتيک، شما به عنوان نقطهی ضعف اين جنبش میبينيد. آيا برداشت من درست است؟
اولاً در کجای عالم نداشتن رهبر يک نقطهی قوت است؟ اين بازی مسخرهای بود که عدهای شروع کردند برای اين که بگويند رهبری نداريم. خواستند دفاع هم بکنند. پس میگفتند اين نقطهی قوتاش است. اما کی گفته رهبری کاريزماتيک بايد باشد؟ رهبری کاريزماتيک با رهبری قانونی و عرفی فرق میکند. شما میتوانيد يک جنبش داشته باشيد که رهبری قدرتمندی داشته باشد، کاريزما هم نباشد و مبتنی بر عقلانيت باشد. اما کجای عالم و آدم میشود حرکتی را پيدا کرد که رهبری نداشته باشد، بعد بگوييم اين نقطهی قوتاش است؟
اين همين بازیهايی است که درمیآورند. چون نمیتوانند بپذيرند، میخواهند يک جريان بدون رهبری راه بياندازند، بعد هم بگويند اين نقطهی قوتاش است. خُب حالا اين هم نقطهی قوتاش! ما بايد چيزهايی بگوييم که مبتنی بر حداقلهايی باشد. يعنی چه که هر کسی رهبر خودش است؟ من نمیفهمم يعنی چه.
مثلا من ۱۰ نفر را به خيابان میآورم، پليس حمله میکند؛ يکی از آنها فرار میکند، ديگری میايستد کتک میخورد و آن يکی هم پليس را میزند. هرکدام خودشان تصميم میگيرند ديگر. هيچ کس هم حق ندارد به آن ديگری دستور بدهد. نتيجه اين میشود که هر سه چوب سياست را میخورند، بدون آن که نان آن را بخورند.
آقای عبدی، الان با توجه به مجموعهی آنچه که پيش رفته و جنبش به اينجا رسيده، اگر برداشتم درست باشد نظر شما اين است که جنبش بايد به خواستهای اوليهاش برگردد و يک رهبری متمرکز و قدرتمند داشته باشد. به نظر شما الان راهکار اين است؟
ـ نه من اصلا چنين راهکاری برای جنبش سبز ندارم. برای اين که من به بنيانهای آن هميشه اشکالهايی داشتم. من معتقدم اين نوع سياستها در ايران جواب نمیدهد و نمیتواند جلو برود. مسيرهای ديگری را بايد طی کرد که متاسفانه اين اوضاع عوض شده است. من هيچ توصيهای برای جنبش سبز ندارم. حتما همينطور پيش خواهد رفت؛ خارج از ارادهی ما و خارج از خواست ما، خودش هرطوری که دوست دارد پيش میرود.
يعنی الان اگر کسانی که به عنوان سران جنبش شناخته شدهاند، مثلا آقای موسوی، آقای کروبی و آقای خاتمی بخواهند بشينند و راهی برای برونرفت از اين مرحله پيدا کنند، شما به عنوان يک نظريهپرداز هيچ توصيهای به آنها نداريد؟
ـ اينجا من فقط يک طرف قضيه را صحبت کردم، طرف حکومت را هنوز صحبت نکردهام. به نظر من، فارغ از همهی اين مسائل، اصل تصميم را بايد حکومت بگيرد. حکومت اشتباه مهلکی را انجام داده است. به نظر من، اتفاق ديروز همانقدر که برای جنبش سبز میتوانست درسآموز باشد، حکومت هم بايد از آن درس بگيرد.
جمع کردن يک مساله با حل کردن آن خيلی خيلی فرق میکند. قبلا هم که از من پرسيده بودند ۲۲ بهمن چه میشود، گفتم اتفاقی نمیافتد و اينها مساله را جمع میکنند. هيچ نکتهی خاصی رخ نمیدهد. دلايل خاص خودم را هم داشتم. اما همانجا به کسانی که اين سؤال را میکردند، متذکر شدم که اين خطری است که حکومت را تهديد میکند که فکر کند اين مساله حل شده است. ماهيت اين مساله نرمافزاری است و به هيچ وجه نمیتوان آن را با ابزارهای سختافزاری حل کرد.
من بيش از آن که توصيهای برای جنبش سبز داشته باشم، توصيهی اصلیام به حکومت است؛ بايد در سياستاش تجديدنظر کند. اين مساله ديروز حل نشده است. ممکن است به يک معنا تا حدی جمع شده باشد −که حتی من در آن هم شک دارم− اما آنچه مسالهی کليدی است، حل نشده است.
حال اگر قرار بر توصيه به آنها باشد؛ فکر میکنم بيشترين کوشش جنبش سبز در درجهی اول بايد اين باشد که توپ را توی زمين حکومت بياندازد و حکومت را به جايی برساند که سياستهای خود را تعديل کند و تغيير بدهد و اينها هم پاسخ مثبتی به او بدهند. وگرنه اگر با اين نگاههای ايدئولوژيک که يکی سياه و يکی سفيد است به قضايا نگاه کنيم، واقعيت اين است که هيچ اتفاق خوبی در مملکت رخ نمیدهد.
در مجموع بايد کوشش کنند راهی را بروند که توپ به زمين حکومت بيفتد و حکومت خودش مجبور شود تغييراتی را بپذيرد. اگر سياست درستی را اتخاذ کنند −که من برای آن حتما پيشنهادهايی دارم− اين اتفاق دير يا زود رخ خواهد داد.
مصاحبهگر: ميترا شجاعی
تحريريه: مصطفی ملکان