چهارشنبه 21 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

۲۲ بهمن و تجربه دو نسل جوان، گفتگوی نشريه تلاش با نيلوفر بيضايی

هر نيروی فکری که تحقق جهان بينی خود را تنها راه رستگاری همگان بداند و گمان کند با اعمال قهر می تواند مردم را بسوی اين رستگاری رهنمون سازد، تبديل به نيرويی خطرناک می شود که آماده ی اعمال بدترين انواع خشونت بنام سعادت بشريت است.
تجربه سی سال تبعيض اعمال شده از سوی حکومت دينی، تجربه ی سی سال اعمال خشونت دولتی و قوانين تبعيض آميز، قرار گرفتن ايران در مسير يک ماراتن سقوط و انحطاط همه جانبه، بسياری را به خود آورده است که به اساس مشکل بپردازند. به اين اصل مهم که هيچ ملتی شبيه به هم نيست و نمی انديشد اما در ميان هر ملتی بايد جايی برای هويتها و انديشه های گوناگون باشد، چرا که استبداد آنجا آغاز می شود که برای هويت يا انديشه ای به هر بهانه ای حق حيات قائل نباشيم.

تلاش ـ دست رژيم در چند سالِ گذشته در برگزاری مراسم ۲۲ بهمن و سالگرد پيروزی انقلاب اسلامی و در بسيج مردم و کشاندنشان به خيابانها آشکاربود. اما امسال بيشماری از آفرينندگان جنبش سبز عزم کرده اند در اين روز به خيابان بروند اما برخلاف گذشته، حکومتگران سعی می کنند از آمدن آنها با تهديد و ارعاب جلوگيری بعمل آورند. در نگاه فرد بی اطلاع از ماهيت و واقعيت آنچه که در ايران می گذرد، پديده ی شگفت آور و گيج کننده ايست! شما تفاوت ۲۲ بهمن سالهای پيش و امسال را چگونه توضيح می دهيد؟

بيضايی: در سالهای پيش حضور در تظاهرات سالگرد پيروزی انقلاب اسلامی بنوعی زدن مهر تاييد بر نتايج آن که مهمترينش همين حکومت سرکوبگر است می بود. جمهوری اسلامی حکومتی است بر آمده از يک انقلاب و بهمين دليل هم مرتب نياز به تاييد و يا نمايش موافقت مردم با خود دارد. اما امسال موقعيت بکل متفاوت است. حکومتی که تا امروز بيرحمانه در مقابل هرگونه اصلاح و يا تغيير بسود دمکراسی ايستاده است، امسال با مردمی روبروست که حضورشان در سالگرد انقلاب حضوری اعتراضی است. امروز مردم واقعی را در خيابانها می بينيم. نه مردمی که با وعده و وعيد، گاه با تهديد از دست دادن شغل و امتيازات در هر تظاهرات سازماندهی شده توسط حکومت شرکت می کردند. بسياری از ميان اين مردم به انقلاب ايران دلبسته بوده اند و وبسياری ديگر زمان انقلاب هنوزبدنيا نيامده بودند، بخشی هم از همان آغاز فهميده بودند که چه سرنوشت شومی برای ملت ايران رقم زده ميشود و بناچار سالها در سکوت اجباری و يا در ميدانهای کوچک مبارزه، سرخورده و بيصدا به زندگی ادامه می دادند. انقلاب ايران در طول ساليان سرنوشت هر سه گروه را ناخواسته بيگديگر پيوند زد و آنچه امروز می بينيم، موجی است خروشان که عليه تبعيض و سرکوب به ميدان آمده و برای ايرانی دمکراتيک حاضر به پرداختن بهاست.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


تلاش ـ مبارزه با رژيم برخاسته از انقلاب بسيار زود آغاز شد و ابتدا توسط بخشی ازهمان نيروهائی که خود کم و بيش در آن انقلاب شرکت کرده و به آن «دلبسته» بودند. از يکدستی و يکپارچگی که در صفوف انقلاب برای سرنگونی رژيم وقت و بنيانگزاری نظمی نوين و انقلابی به چشم می خورد، آيا انباز بودنِ نيروهای انقلابی، در حلقه های اصلی افکار و اهدافی که آن انقلاب را به سرانجام رساند، يک نتيجه گيری منطقی نيست؟ اگر نه! پس مبارزه با رژيم جديد از فردای انقلاب، با چه اهدافی از سرگرفته شد؟

بيضايی: حکومت اسلامی از بدو شکل گيری اش سياست حذف دگرانديش را آغاز کرد. تا هنگام پيروزی انقلاب نيروهای اجتماعی و سياسی گوناگونی در انقلاب شرکت داشتند که نقطه ی اشتراکشان مخالفت با نظام پادشاهی بود. همين اشتراک، همسويی را موجب می شد و به انقلابيون قدرت عمل می بخشيد. هدف مشخص بود: سرنگونی نظام پادشاهی. نيروهای سياسی که در سالهای حکومت فردی محمد رضا پهلوی سرکوب شده بودند، از مليون گرفته تا کمونيستها برای دستيابی به اين هدف در کنار اسلاميون قرار گرفتند. مردم عادی که بسياری از آنها هنوز تعلقات ايدئولوژيک نداشتند، در طيف وسيعی در مقابل نظامی قرار گرفتند که آنها را اصلا به حساب نمی آورد و به شکل توهين آميزی آنها را به چشم رعيت می نگريست. در عين حال اين باور عمومی شکل گرفته بود که شاه ايران وابسته به قدرتهای خارجی است. در جريان انقلاب مشخص شد که وزن اجتماعی نيروهای مذهبی بسيار قوی است و نتيجه ی مسلمش اين بود که آقای خمينی بعنوان رهبر اين انقلاب از سوی تمام نيروها پذيرفته شود. اسلاميون از مشارکت نيروهای اجتماعی و سياسی ديگر تا زمان به پيروزی رسيدن انقلاب بهره گرفتند و حتی آقای خمينی در سخنرانيهايش از آزادی بيان و تحزب نيزسخن می گفت. اما به محض بقدرت رسيدن اسلاميون، خشونت دولتی آغاز شد. در ابتدا با اعدام سران نظام پيشين که کشته شدن آنها با کمترين مخالفتها روبرو شد. پس از آن نوبت به ديگر نيروهای دگرانديش رسيد. مبارزه با جمهوری اسلامی از زمانی آغاز شد که فضای باز سياسی که يکسال بعد از انقلاب دوام آورده بود، بتدريج بسته شد. بخشی از نيروهای مخالف جمهوری اسلامی خود پيرو ايدئولوژيهای ديگری بودند و مسلم است که نبردی که آغازشده بود در وجهی جنگ قدرت نيز بود.

تلاش ـ شما خود بارها در نوشته ها و مصاحبه هايتان، به روشنی افکار و انديشه هائی را که بر بستر آنها انقلاب به ثمر رسيد، مورد انتقاد قرار داده ايد. با پايگاه انتقادی امروز شما به آن افکار و اهداف ناآشنا نيستيم. می دانيم از موضع يک هنرمند مدافع آزادی و برای حقوقی انسانها، گفتمان مسلط انقلابی آن دوره را مورد نقد قرار می دهيد. اما بسياری هنوز معتقدند که اهداف آن انقلاب جز اينها چيز ديگری نبوده است. نظرتان در باره ايده ی «ربوده شدن انقلاب به دست نيروهای مذهبی به رهبری آيت الله خمينی» و انحراف از خواست آزادی و برابری چيست؟

بيضايی: در اين مورد نظر من تغييری نکرده است. اما فکر می کنم اشاره به يک نکته نيز مهم باشد. نيروهای فکری معترض به نظام پيشين، نيروهايی برآمده از طبقه ی متوسط شهری جامعه ی ايران بودند. طبقه ی متوسط که در دوران رضا شاه بوجود آمد، در دوران محمد رضا شاه شکل گرفت و نقش مهمی در عرصه ی اقتصادی بر عهده گرفت. اما امکان مشارکت اين طبقه در عرصه ی سياسی به صفر رسيده بود. تنها بخشی که بنوعی از مصونيت برخودار بود، روحانيون و قشر مذهبی بودند. از سوی ديگر نحله های فکری در ميان روشنفکران ايران نيز از اواخر دهه ی چهل بوجود آمده بودند که در تقابل با آنچه غربگرايی ناميده می شد، تئوری "بازگشت به اصل خويشتن" را پايه گذاری کرد. به باور من نوعی حس تحقير شدگی ملی از سوی بيگانه (که بخصوص پس از سقوط دولت دکتر مصدق دوباره زنده شده بود) و درعين حال يافتن مأمنی عاطفی که در تقابل با مدرنيزاسيون پهلوی نيز قرار داشت، بخشی از نيروهای روشنفکری جامعه ی ايران را بسوی تمايلات مذهبی و ترويج اين ايده که اتکا به اسلام تنها راه حل بومی برای ايجاد يک مدل فرهنگی و سياسی است، سوق داده بود. همچنين بخشی از نيروهای چپ جامعه ی ايران که بيشتر تحت تاثير جنبشهای انقلابی امريکای لاتين قرار داشتند از يکسو و بخش متمايل به "اردوگاه سوسياليستی" شوروی از سوی ديگر در ضديت خود با غرب و آنچه دمکراسی بورژوايی و امپرياليسم می ناميدند با نيروهای مذهبی جامعه خواه ناخواه مشابه می انديشيدند. می توان گفت بخش مدرن و بخش سنتی ( برآمده از قشر بازاريها و مذهبيون در حاشيه قرار گرفته) طبقه ی متوسط در مخالفت با حکومت پهلوی و غرب بيکديگر نزديک شدند. بخش غالب نيروهای ملی نيز که از زمان کودتای ۲۸ مرداد ببعد با حکومت پهلوی در تخاصم آشتی ناپذيری قرار داشت، در کنار ملی مذهبی ها قرار گرفت و مجموعه ای از نحله های فکری گوناگون در انقلاب حضور پيدا کرد. گفتمان مسلط انقلاب ايران گفتمانی ضد غربی و ضد تجدد بود. در مخالفت با ديکتاتوری فردی محمد رضا شاه که مدرنيزاسيون منهای مدرنيته را اجرا می کرد، نيرويی شکل گرفت که هر دو را به چالش می کشيد. انقلاب ايران انقلابی است با تمام تناقضها و پيچيدگيهای خود که همچنان بايد از زوايای گوناگون مورد بررسی قرار بگيرد. انقلاب را کسی از کسی ندزديد، بلکه با ترکيبی که گفتم نتيجه ی منطقی انقلاب همان می بود که شد.

تلاش ـ «حس تحقير شدگی ملی از سوی بيگانه» در ايران، پيش از رفتار رژيم پادشاهی محمد رضا پهلوی با مردم، هم بی سابقه نبود. استقلال طلبی و مخالفت با سياستهای استعماری و تجاوزات آنها بخش مهمی از گفتمان مسلط بر جنبش و انقلاب مشروطه را تشکيل می داد. اما اين احساس در آن دوره هيچگاه به ايدئولوژی مسلط ضديت با غرب و عليه فرهنگ آن و به فرهنگ «هويت طلبی» بدل نشد. هيچ يک از نيروهای اجتماعی، انقلاب مشروطه و طرفداران آن انقلاب را با ايدئولوژی ضد غربی توصيف نکرده و نمی کند. برعکس تا زمان رودرروئی با حکومت ضدغرب اسلامی، يکی از «اتهامات» بزرگ آن انقلاب و انقلابيونش، «غربزدگی» بود. يک «حس تحقير شدگی ملی» و اين همه تفاوت بنيادين؟

بيضايی: فراموش نکنيم که در همان زمان انقلاب مشروطه اسلام گرايی افراطی در غالب تفکر امثال شيخ فضل الله نوری، اولين نطفه های يک جريان فکری که بعداً در انقلاب اسلامی بقدرت رسيد شکل گرفت. و باز فراموش نکنيم بسياری از نمايندگان اولين مجلس مشروطه را عمامه بسرانی تشکيل می دادند که می خواستند نام آن مجلس، نه مجلس شورای ملی، بلکه مجلس شورای اسلامی باشد. و همچنين فراموش نکنيم که بسياری از متفکرين مشروطه تلاش می کردند تا به روحانيون بقبولانند که قوانين مشروطه منطبق بر قوانين شرع است. نفوذ اسلامگرايان در انقلاب مشروطه را نبايد دست کم گرفت. شما رجوع کنيد به مباحثی که در مجلس شواری ملی موضوع جدل بود. عمامه بسران با آزادی مطبوعات، آزادی بيان و بسياری از خواستهای دمکراسی خواهانه ی مشروطه خواهان بشدت و علنا مخالفت می کردند و در جامعه نيز نفوذ داشتند. اما اين درست است که تفکر هدايتگر انقلاب مشروطه نه تنها ضد غرب نبود، بلکه بدرستی تلاش می کرد تا از دستاوردهای دمکراتيک تجربه ی غرب بهره بگيرد. اما اين حس تحقير شدگی ملی بارها در طول حملات بيگانه به ايران و يا تسلط اقتصادی غرب بر ايران عکس العملهای شديدی را در جامعه ی ما بوجود آورد. مثلا در دوران حمله ی متفقين به ايران. اين عکس العملها خود را غالبا بصورت يک ناسيوناليسم گاه افراطی ايرانی و يا در غالب "بازگشت به ايران باستان" بعنوان سمبلی از ايرانی قدرتمند خود را نشان می داد. نمونه ی ديگرش را در سازش ناپذيری دکتر مصدق در دوران نخست وزيری اش با پيشنهادات غرب و به شکلی ديگر می توان ديد. برجسته کردن "هويت ايرانی" در برابر غرب اما خود بنوعی متاثر از غرب بود. مثلا ناسيوناليسم رضا شاهی و يا دمکراسی خواهی دکتر مصدق، هر يک بنوعی در ساختار فکری خود از غرب تاثير پذيرفته بودند. در دهه ی چهل در روشنفکری ايران يک جريان فکری جديد بوجود آمد که تنها راه نجات را در "ايرانی شدن" و "بومی شدن" می يافت و در اين مسير بازگشت به هويت اسلامی را راهی برای بومی شدن تعريف می کد. جلال آل احمد يکی از نمايندگان اصلی چنين تفکری است. از همان دوران ما با شکل گيری جريان فکری روبروييم که بعدا و در شکل بسيار راديکال در انقلاب اسلامی نمود ايدئولوژيک پيدا کرد. حس تحقير شدگی و ضديت با غرب يا اعتماد بنفس کاذب دو روی يک سکه اند.

تلاش ـ تا امروز مبارزه عليه رژيم اسلامی ادامه دارد. با وجود اين آيا می توان محتوا و ماهيت اين مبارزه را در طول تمام اين سه دهه يگانه و بدون دگرگونی ديد؟ به عنوان نمونه آيا می توان مضمون آن چه را که در دهه های ۶۰ خورشيدی نيروهای درگيريهای خيابانی، در خانه های تيمی و... می خواستند، با آنچه که هواداران جنبش سبز مطالبه می کنند، يگانه انگاشت؟

بيضايی: وقايع و دورانهای تاريخی هر چند با يکديگر متفاوت باشند، بی ارتباط نيستند و نمی توانند باشند. گفتمان انقلابی آن دوران گفتمانی ايدئولوژی زده بود. آن نسلی که در جوانی خود تحت تاثير مبارزات چريکی کشورهای ديگر عليه ديکتاتوری مبارزه می کرد، نسلی آرمانگرا بود. جوانانی که در دهه ی شصت بهای مبارزه را با جان خود پرداختند و همچنين آن بخشی که با زخمهای عميق حاصله از شکنجه های جسمی و روانی حکومت اسلامی زنده ماند، در آن دوران فکر می کردند که برای سعادت جامعه مبارزه می کنند. جوانانی که در نهايت صداقت برای پايان دادن به بی عدالتيها و سرکوب رو به رشد حکومت دينی مبارزه کردند، به باور خود برای رستگاری مردم مبارزه می کردند. حکومت اسلامی کمر به حذف وانهدام کامل تشکلهای سياسی مخالف بسته بود. با اينهمه فضای فکری نيروهای مخالف جمهوری اسلامی نه با مفهوم حقوق بشر آشنايی داشت و نه واژه ای چون دمکراسی را بر می تابيد، چرا که همچنان از همان گفتمان فکری انقلاب اسلامی تغذيه می کرد. آرمانهای فکری زيبای آن نسل چون برآمده از ايدئولوژی زدگی انقلاب ۵۷ بود، هر چند به گوش خوش می آمد، اما در عمل در صورت يافتن ميدان عمل می توانست به فاجعه ای ديگر از نوع حکومت توتاليتر شوروی و يا استبدادی ديگر بيانجامد. در جامعه ای که دمکراسی را تجربه نکرده و يا اصلا فرصت فکر کردن و دريافتن آن را نيافته است، عصيان جمعی در مقابل حاکم مستبد الزاما به دمکراسی نمی انجامد. اصولا هر نيروی فکری که تحقق جهان بينی خود را تنها راه رستگاری همگان بداند و گمان کند با اعمال قهر می تواند مردم را بسوی اين رستگاری رهنمون سازد، ، تبديل به نيرويی خطرناک می شود که آماده ی اعمال بدترين انواع خشونت بنام سعادت بشريت است.
گفتمان سياسی و اجتماعی نسل امروز و جنبش کنونی مردم ايران گفتمانی برآمده از تجربيات تلخ گذشته است. گفتمان پسا انقلابی نسل امروز، گفتمان آزديخواهی، دمکراسی طلبی وباورمندی به حقوق بشر بعنوان فصل مشترک تمام نيروهای اجتماعی است. تجربه سی سال تبعيض اعمال شده از سوی حکومت دينی، تجربه ی سی سال اعمال خشونت دولتی و قوانين تبعيض آميز، قرار گرفتن ايران در مسير يک ماراتن سقوط و انحطاط همه جانبه، بسياری را به خود آورده است که به اساس مشکل بپردازند. به اين اصل مهم که هيچ ملتی شبيه به هم نيست و نمی انديشد اما در ميان هر ملتی بايد جايی برای هويتها و انديشه های گوناگون باشد، چرا که استبداد آنجا آغاز می شود که برای هويت يا انديشه ای به هر بهانه ای حق حيات قائل نباشيم.

تلاش ـ مقايسه ی ميان دو نسل جوان ـ نسل انقلابی سالهای پيش و پس از انقلاب اسلامی و نسل حاضر در جنبش سبز ـ تفاوت چندانی در آرمانخواهی شان بدست نمی دهد. اما همانگونه که اشاره ای داشتيد، ميان گفتمانهای اين دو نسل و وقايعی که آفريده و می آفرينند، تفاوتها اساسی است. برای فهم دقيق تر و تبيين بهتر تفاوتها شايد بايد بيشتر روی آرمان و گفتمان تکيه کرد. رابطه اين دو مفهوم و تفاوتشان را شما چگونه تبيين می کنيد؟

بيضايی: در ابتدا لازم است اشاره کنم که در اينجا قصد من بهيچوجه ساختن يک تصوير بی نقص از نسل امروز و نسبت دادن معايب به نسل ديروز نيست. نه نسل جوان امروز بی اشتباه خواهد ماند و نه تاثيرات بعضاً مثبت نسل ديروز را می توان به کل منکر شد. هر دو نسل محصول گفتمان يا روح و تفکر غالب زمانه ی خود هستند. هيچ نسلی را نمی توان جدا از فضای فکری غالب در هر دوران که بی دليل نيز بوجود نمی آيد، قضاوت کرد. نسل ديروز از دوران اعتراضات جهانی به سياست خارجی نادرست غرب و در راس آن آمريکا بر آمده است. دوران محبوبيت روحيه ی انقلابی و دوران نا آرامی ها و جنبش های چريکی آمريکای لاتين، دوران جنگ سرد. نسل امروز در دورانی رشد کرده است که آن روحيات انقلابی و جنگهای چريکی جای خود را به انقلاب اينترنتی داده است و راديکاليسم کور محبوبيت جهانی خود را از دست داده است. بخصوص پس از جهانی شدن نوعی راديکاليسم انقلابی اسلاميستی، فروپاشی اردوگاه سوسياليستی و تسلط حکومت سرکوبگر و ايدئولوژيک اسلامی در ايران. آن آرمانگرايی که من در مورد نسل ديروز بدان اشاره کردم، برآمده از دلبستگی به ايده آلهايی (مثلا اردوگاه سوسياليستی) بود که مشخص شد نه تنها تضمين گر آزادی و عدالت اجتماعی نبوده اند، بلکه تقسيم کننده ی فقر و بدبختی و سرکوبگر آزاديها در کشورهای خود و نظامهايی توتاليتر بوده اند و حتی اگر شکل بی نقص آن را نيز در نظر می داشتند، در ايران به يک آرزوی دست نيافتنی می مانست. پس در ايجا من مفهوم آرمانگرايی را بيشتر با نوعی اتوپيسم برابر می گيرم. ما امروز نيز همچنان آرمانگرايانی هم در ميان حکومتيان و هم در ميان مخالفين حکومت داريم. کسانی که از اين نظر که همچنان معتقد به حفظ وضعيت انقلابی هر چند در دو جبهه ی متفاوت هستند و در اين نقطه با يکديگر اشتراک دارند. در مقابل چنين گرايشی، من نسل امروز را نه تنها آرمانگرا به مفهوم طلب کننده ی چيزی يا دنبال کننده ی هدفی که به انجام رسيدنش ممکن نيست نمی بينم (منظور ازعدم امکان، نه ميزان سرکوبگری رژيم، بلکه وجود پايه های اجتماعی قوی در آن چيزی که طلب می کنيم است) ، بلکه بر اين باورم که نسل امروز با واقع گرايی تمام آن چيزی را طلب می کند که زمانش رسيده و در عين حال از استعدادی خاص در بکارگيری نوعی پراگماتيسم برای رسيدن به هدفش که هدف مشترک بخش وسيعی از جامعه نيز هست، برخوردار است. هم نسل ديروز و هم نسل امروزحاضر به پرداختن بهای خواسته هاشان بوده و هستند. اما باز در همينجا نيز تفاوتها اساسی است. نسل ديروز "تشکيلاتی" بود. بودن در تشکل و تشکيلات به خودی خود نه تنها منفی نيست، بلکه بسيار هم لازم و ضروری است. منتها داشتن تعصب و باور به نقص ناپذيری آن جريانی که بدان وابسته ايم ، مشکلات جدی بوجود می آورد. آنهم تشکلهايی که ساختار غير دمکراتيک داشته باشند. شکل تشکل نسل امروز در دوران نبود شرايط شکل گيری تشکلهای دمکراتيک، از تشکلهای مدنی آغاز می شود و به تشکلهای شبکه ای بدون سلسله مراتب و به صورت افقی گسترش می يابد و اين نوع حرکت نيز در دمکراتيزه کردن روند جنبش کنونی نقش بسيار مهمی بازی می کند.

تلاش ـ شما در مقاله ای که در دفتر سبز ـ فصلنامه تلاش ۳۳ ـ انتشار يافته، به نظر ما سعی کرده ايد، از زاويه يی جديد، حلقه ی رابطه ی تازه ای ميان دو واقعه ی مهم تاريخی، يعنی انقلاب اسلامی و جنبش سبز برقرار کنيد؛ در آن انقلاب می خواستيم بگوئيم که «ما هم کسی هستيم» و امروز با جنبش سبز می خواهيم بگوئيم اين «ما کيست؟» به نظر می رسد، با اين گفته شما می خواهيد به انقلاب اسلامی در پرتو جنبش سبز نگاهی نو بی اندازيد؟

بيضايی: من فکر می کنم بررسی هر پديده ای بخصوص واقعه ای چون انقلاب اسلامی که نه تنها در ايران بلکه در خاور ميانه و حتی در سطح جهانی نيز شايد بتوان بعنوان سرآغاز گسترش اسلام گرايی و تلقی ايدئولوژيک از اسلام از آن ياد کرد، بايد از زوايای گوناگون انجام بگيرد. يک بعد قضيه بررسی چگونگی شکل گيری چنين گرايشی در ايران بعنوان منشاء شکل گيری و اجرای عملی طرح حکومت اسلامی است. نطفه های اين گرايش را شايد بتوان در دوران انقلاب مشروطيت يافت. اما بعد ديگری که کمتر به آن پرداخته شده نوعی احساس حقارت ملی در مقابل غرب است. برای غلبه بر اين حس حقارت کمابيش تاريخی، نياز به يافتن نوعی اعتماد بنفس جديد (هر چند کاذب) بود (از اين زاويه من شباهتهايی با پذيرش فاشيسم هيتلری در زمان خود می بينم). گرايش عمومی بسوی هويت اسلامی و يا الگوی حکومت دينی، هر چند در ابتدا کسی از جزئيات محتوای آن آگاهی نداشت، اما نويد بوجود آمدن يک نظام "خودی" را می داد که با آنچه در غرب هست متفاوت است و از آن ماست. در عين حال گرايشهايی چون پايمردی در برابر ظلم و ايستادگی در برابر حکومت پهلوی که بصورت تحقير آميزی نقش مردم را در تعيين سرنوشت خويش به هيچ گرفته بود، از يکسواز آن الگو تغذيه می شد و از سوی ديگراز گفتمان انقلابی چپ وابسته به اردوگاه سوسياليستی بهره می برد. غلبه بر احساس حقارت ملی از طريق ايجاد يک حکومت قدرتمند که هويت جمعی را در يک غالب يکسويه و تعريف شده تقليل می دهد و رسالت خود را از يکسو بريدن قبای هر کس به اندازه ی همان غالب و فرو بردن هويت فرد را در غبار تک هويتی توده ای بيشکل و در عين حال شبيه به هم.
بدنه ی جنبش سبز را اما نيروهايی تشکيل می دهند که بدنبال حقوق فردی و رسميت بخشيدن به حق حفظ هويت فردی بدون هراس از حذف و سرکوب است. ديدن و پذيرفتن تفاوتها و در عين حال قائل بودن حقوق برابر برای شهروندان، اين است پرچم جنبش نسل جوان ايران. اين جنبش در تداوم خود برای رفع تبعيض و برای حق شهروندی ايستاده است که پايه ی اصلی و مهم بنای يک ايران دمکراتيک را می سازد.

تلاش ـ می‌گوئيد: «عصيان جمعی در مقابل حاکم مستبد الزاماً به دمکراسی نمی انجامد.» بی تجربگی در به تجربه و فرهنگ بدل کردن دمکراسی نيز در کشورمان همچنان ادامه دارد. آزاديخواهی و فردگرائی نسل جوان جنبش سبز هم بيشتر از آن که حاصل پرورش و پروراندن و محيط مساعد فرهنگی و اجتماعی باشد، به گفته ی خودتان «برآمده از تجربيات تلخ گذشته است.» به عبارت ديگر اين تجربه های تلخ می گويند؛ چه نبايد بکنيم و چه نبايد بخواهيم. اما اينها تنها عبرت آموزی است و تضمينی برای به راه نادرست نرفتن و خطا نکردن در آينده نيست. نادرست و خطا الزاماً در شکل های گذشته و تکراری اتفاق نمی افتند. اصلاً هيچ تضمينی وجود ندارد که اجتماع انسانی يا ملتی خطا نکند. و در کوران حوادثِ پی در پی ـ آنهم در جامعه ای چون ايران که تنها در طول يک قرنش دو انقلاب عظيم اجتماعی داشته و جنبش سبزش ـ تنها پس از سی سال! که اگر به ثمر بنشيند، دستکمی از يک انقلاب بنيادين نخواهد داشت ـ چگونه می توان در پی فرصتی با فراغبال برای انديشيدن و «در يافتن دمکراسی» تنها از مسير هوشمندی و قدرت ذهنی بود؟ چه می توان و بايد در هر قدم کرد که اين بار «عصيان جمعی» از مسير آزادی و دمکراسی خارج نشود و ايرانی با آن تعريفی که از اين «ما کيست» می دهد، به فرصت تجربی کردن دمکراسی و آزادی دست يابد؟

بيضايی: همانطور که قبلا نيز اشاره کردم، نسل امروز مطمئنا بی خطا نيست و نخواهد بود. آنچه مهم است اينکه خواسته هايش يعنی آزادی ، دمکراسی و رعايت حقوق بشر، ميانگين خواسته های تمامی گرايشهای فکری دمکراتيک جامعه را تضمين می کند و در عين حال برای گرايشهای غير دمکراتيک چه در داخل حکومت و چه در خارج از حکومت جايی برای تغيير و تصحيح می گذارد. ايران را برای همه می خواهد و همه را برای ايران. ايرانی که کشور گرايشها و خواسته ها و نگرشهای بسيار متفاوت از يکديگر است. اينکه من از اينجا از خارج از مرکز مبارزات با توجه به سرکوب لجام گسيخته ی حکومت توصيه کنم چگونه می توان از مسير آزايخواهی و دمکراسی طلبی خارج نشد، شايد کار درستی نباشد. بگذاريد بسيار ساده بگويم، بدون اينکه بخواهم برای کسی تکليف تعيين کنم. چندين سال است که هنگام انجام هر کاری به ياد يک جمله ی پدرم می افتم که در نوجوانی و جوانی پر تلاطم من به من می گفت و من در آن زمان مفهومش را در نيافتم ، اما برای هميشه در ذهنم ماند. او به من می گفت:
" خواهش می کنم باز شيرجه نزن!" البته من از آن هنگام تا کنون بارها شيرجه زده ام، اما بمرور زمان دريافتم که او بطور غير مستقيم بر يک خصلت نسبتا همگانی ما بعنوان نقطه ی ضعف انگشت می گذاشت که خود را به صورت عجله کردن و برخورد احساسی بدون تعقل و نوعی تندروی ذاتی نمايان می سازد. فکر می کنم با بکار گيری توامان قلب گرم و عقل سرد و در عين حال استفاده از نيروی خلاقيت در حرکتهای جمعی اين جنبش به آنچه می خواهد برسد. هر چند سدها و موانع بسيارند، هر چند راه دشواری است. فکر می کنم همه ی ما از راست تا چپ بايد بتوانيم نقطه ی ثقل حرکتمان را در ميانه بيابيم تا در اين مسير موفق شويم بسياری را با خود همراه کنيم. آنچه مسلم است اينکه رسيدن به يک ايران دمکراتيک امروز هم يک نياز است، هم يک ضرورت و مهمتر از آن امری است اجتناب ناپذير.

تلاش ـ خانم بيضايی با سپاس بی‌پايان

فوريه ۲۰۱۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016