شنبه 17 بهمن 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اتهام: آزادی! الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۴ فوريه ۲۰۱۰
www.alefbe.com

برای بصير نصيبی

معلوم است که بيشتر از سی و يک سال پيش بود. من هنوز به دبيرستان می‌رفتم و هر بار با علاقه به تماشای برنامه تلويزيونی‌ای می‌نشستم که جوانی آن را اجرا می‌کرد با موهای بلند و شلوار تنگ پاچه گشاد که آن سالها مد بود. نام و چهره‌اش ديگر برای کسانی که به دنبال فضای ديگری بودند، آشنا بود چرا که از سال ۱۳۴۷ موجی را بر فراز آب راکد «فيلمفارسی» خيزانده بود که همان عنوانش گويای جنبش و تحرک بود: سينمای آزاد!
سينمای آزاد تنها ده سال در کشور زندگی کرد و با پيروزی انقلاب اسلامی راهی تبعيد شد. با اين همه، در همان ده سال با کمترين امکانات، سينما و گروهی از تماشاگران را به حرکت در آورد و با جذب جوانان، دنيای ديگری را در سينمای ايران به نمايش گذاشت و تاريخچه آن را پربار ساخت. سينمای آزاد در دوران کوتاه فعاليت خود در بيست شهر کارگاه فيلمسازی داشت و با سيصد سينماگر عضو، هزار فيلم هشت ميليمتری ساخت. نزديک به هزار نفر عضو سينه کلوب سينمای آزاد بودند ودر هر جشنواره‌ای که برگزار می‌کرد بيش از سه هزار نفر شرکت می‌کردند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


سينمای آزاد
پس از چهل سال، در سرمای سخت برلين که هيچ کس فکر نمی‌کند برای ديدن فيلم‌های سينمای ايران در تبعيد، کسی حاضر باشد از خانه بيرون برود، مبل‌های کهنه و قديمی، ولی راحت «سينما رنگين کمان» در محله مشهور کرويتزبرگ، تقريبا در همه فيلم‌هايی که در طول دو روز و نيم به نمايش در آمد، پر از تماشاچی، اکثرا آلمانی، است. برخی تا نزديک پرده روی زمين نشسته‌ و يا ايستاده‌اند.
بصير نصيبی به گفته خودش در برگزاری اين جشنواره نقشی نداشت جز اينکه آرشيو فيلم‌اش را با حدود چهارصد فيلم ساخته شده در تبعيد در اختيار برگزارکنندگان قرار داد تا اين جشنواره را در پشتيبانی از جنبش اعتراضی مردم ايران برپا کنند.
هم سينمای آزاد و هم سينمای تبعيد جامعه ايران با نام بصير نصيبی گره خورده است. او تاريخچه سينمای جمهوری اسلامی را از بر است و آرشيوی از اسناد منتشرشده توسط خود رسانه‌های رژيم گردآوری کرده که بيانگر مناسبات هنرمندان سينما و نظام اسلامی است که بر کار آنها نه تنها نظارت بلکه هدايت و حکومت می‌کند. بصير می‌داند چه داستانی پشت هر جايزه‌ای است که به ايران رفته است و آن را بر اساس همان چيزی که در خود جمهوری اسلامی منتشر شده، مستند می‌کند. می‌گويد: «جمهوری اسلامی تنها جايی است که برای جايزه‌ها‌يش موزه درست کرده است!» همين موزه خود نشانگر آن است که چنين جوايزی که در همه جای دنيا جزو اموال شخصی به شمار می‌روند، فراتر از «هنرمند» و «هنر» داد و ستد شده‌اند.
بصير شورشی و عاصی است. آشتی‌ناپذير است. چه با رژيم گذشته و چه با رژيم کنونی، و حتی با رژيم آينده! با خنده و رضايت درباره «بيانيه پنج ماده‌ای ما زنان برای برون رفت از 'بحران'!» می‌گويد: «اين بيانيه رژيم بعدی را هم سرنگون می‌کند!»
ولی بصير می‌داند در کدام رژيم «سينمای آزاد» را بنيان گذاشت و در کدام رژيم از «سينمای تبعيد» سر در آورد. آنچه در يک فرهنگ ناصادق، به ويژه در ميان به اصطلاح «روشنفکران» نقطه ضعف او به شمار می‌رود، در عين حال نقطه قوت اوست: برخلاف خيلی از مدعيان، در کارش راستگو و صادق است. از همين رو در برابر دروغ و دورويی و کلاشی و توجيه، آشتی‌ناپذير است.
برای او هنر جدا از هنرمند وجود ندارد. بهترين کار هنری از يک هنرمند دروغگو و خودفروخته برايش پشيزی ارزش ندارد. در اين زمينه تجربه تاريخی در دست دارد: آنچه از سينمای رژيم‌ های ايدئولوژيک بر جای ماند! رژيم‌هايی که در آن هرگز هنر مستقل و آزاد نمی‌تواند وجود داشته باشد و هنرمندانی که چنين ادعا می‌کنند، تنها به خودفريبی مشغولند.
دم جنباندن هنرمندان برای قدرت، در هر رژيمی که باشد، حتی دمکرات، از تاب تحمل بصير نصيبی خارج است، چه برسد به رژيمی مانند جمهوری اسلامی! او از اين رژيم نفرت دارد و به هنر و هنرمند و يا تفکری که در خدمت آن باشد، يا با آن لاس بزند، بسی بيش از آن نفرت می‌ورزد. هنگامی که با شور و هيجان اطلاعات خود را درباره سينمای تبعيد در اختيار تماشاگران جشنواره قرار می‌دهد، با دلی شکسته از يک نامدار جهان سينما مثال می‌زند:ژان لوک گدار! شايد خيلی‌ها ندانند گدار چه گرايش فکری داشت، ولی اين اقدام او در تاريخ اجتماعی هنر باقی ماند.
ژان لوک گدار و چند تن از فيلمسازان در اعتراض به سرکوب جنبش دانشجويی ۶۸ به مديران فستيوال جشنواره کان نامه نوشتند و از آنها خواستند اين جشنواره را در پشتيبانی از دانشجويان برگزار نکنند. مديران جشنواره اما پاسخ دادند ما به سياست کاری نداريم! ولی پس از آنکه به دليل اعتراض هنرمندان نمايش بسياری از فيلم‌ها نيمه‌کاره ماند، يک شب گدار و فرانسوا تروفو خود را به پرده سينما آويزان کردند تا سرانجام توانستند با استعفای هيئت داوران، جشنواره را به هم بزنند! بصير با زهرخند می‌افزايد: حالا اگر عده‌ای بروند و جلوی جشنواره برلين به حضور سينمای رژيمی اعتراض کنند که دانشجويان را وحشيانه سرکوب می‌کند، می‌گويند چقدر شماها غيردمکرات هستيد!

وجدان بيدار
بصير پيش از آنکه با فيلم‌ کار داشته باشد، با جايگاه فيلمساز و وجدانش نسبت به قدرت حاکم کار دارد. حالا که معمای جمهوری اسلامی حل می‌شود و جشنواره‌های بين‌المللی به سينمای آن که تا حالا مرتب در حال جايزه بردن بود، بی‌اعتنايی می‌کنند و کارگردانان خارجی حاضر نيستند در مراسم رژيم شرکت کنند و يا آثار‌ خود را به جمهوری اسلامی بفرستند، و در خود ايران همان هنرمندانی که در تمام اين سال‌ها برای شرکت و برنده شدن در يک جشنواره حقير و بی‌مايه و به طرزی مضحک سانسورشده سر و دست می‌شکستند، امسال از شرکت در آن امتناع می‌ورزند و حتی برخی از همان‌ها «جشنواره‌های دولتی» را «بی‌بنياد» می‌نامند، آری، حالا معلوم می‌شود که جايگاه هنرمند نسبت به قدرت مهم است. و نه تنها هنر هنرمند، بلکه هنر همگان در اين است که اين جايگاه را زمانی تشخيص دهند که دوران رکود و سکوت و سودجويی و فرصت‌طلبی است. دوران نام و نان است، و نه دوران جنبشی که خيابان را زير پای خود به لرزه در آورده است. تعيين جايگاه در چنين شرايطی، پاسخ دادن به يک معمای حل شده است. اين تجربه در تمامی‌ رژيم‌های ايدئولوژيک يکسان است. همواره کسانی ماندند که به اتهام آزادی حذف و تبعيد شده بودند. و کسانی خيلی راحت به فراموشی سپرده شدند که حتی جوايزشان نيز کمکی به رؤيا و حرص جاودانگی آنها نکرد.
امروز در ايران، رژيم همان رژيم است و مردم همان مردم! در کيفيت هيچ کدام هيچ تغييری روی نداده است. مناسبات اما تغيير کرده است. اين تناسب قدرت است که بيش از پيش سبب صراحت رژيم و مردم، هر دو، و در نتيجه سبب جابجايی افراد می‌شود.
در تمام اين سالها بصير نصيبی تلاش کرد رشته ظاهرا نامرئی بين رژيم و سينمای جمهوری اسلامی را چنان پررنگ کند که هر چشم کم‌سويی نيز آن را ببيند. مگر آنهايی که تصميم گرفته‌ بودند نبينند و حالا مردم معترض چشم آنها را نيز باز می‌کنند. قلم‌ها بر کاغذ و زبان‌ها در دهان به سوی ديگری می‌چرخند. بصير اما همواره در يک جهت، عليه اين رژيم، و تند و تلخ و صريح حرف زده است. با کسی تعارف ندارد. هنگامی که می‌خواهد رابطه هنرمندان و يا ساده‌دلان سياست را با رژيم جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبانش توضيح دهد، خيلی روشن می‌گويد: جمهوری اسلامی مثل چاه فاضلاب است. حالا درش باز شده و يک عده را انداخته بيرون، بعضی‌ها می‌گويند: به! به! چه بويی می‌دهند! چه معطرند!
و امروز، پنجشنبه، هشتم بهمن ماه ۱۳۸۸. آخرين کلمات را می‌نويسم که خبر اعدام محمدرضا علی زمانی و آرش رحمانی پور در آستانه «جشن» ۲۲ بهمن و همزمان با جشنواره فيلم فجر می‌رسد. کجا هستند آن هنرمندانی که عليه اعدام جوانانی که در بيدادگاه‌های انقلاب اسلامی نوبت خود را انتظار می‌کشند در پرده سينما بياويزند؟ در جشنواره حقارت و سانسور فجر؟ با اين پرسش بهتر می‌توان به معنای «فاضلاب» پی برد و آن را به «چاهکی» نقب زد که زمانی صادق هدايت گفته بود.
پنج سال پيش، در ژوئن ۲۰۰۵ بود که در مقاله «فرار به عقب» درباره موضع برخی از هنرمندان نسبت به «انتخابات» رياست جمهوری و گزينش بين رفسنجانی و احمدی نژاد نوشتم که يک مثل آلمانی می‌گويد: آدم در خوکدانی به خوک تبديل نمی‌شود ولی بوی خوک می‌گيرد. اين همان حرف و درد بصير نصيبی درباره اغلب هنرمندان ايران است. هنر آنها ربطی به مفهوم والا و فاخر آزادی ندارد. آزادی اتهامی است که اعدام در پی دارد و ايران چهل و دو سال پس از ۱۹۶۸ هنوز هنرمندانی چون گدار و تروفو در خود نپرورده است. در عوض دانشجويان و جوانان ايران امروز يک سر و گردن تاريخی بلندتر از دانشجويان ۱۹۶۸ هستند آن هم به دليل اتهام‌شان: آزادی!
۲۸ ژانويه ۲۰۱۰


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016