گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
در همين زمينه
24 دی» روايتی از مراسم تشييع پيکر استاد ترور شده دانشگاه تهران، جرس24 دی» دستگيری تعدادی از عکاسان خبری در مراسم تشييع استاد علی محمدی، جرس 24 دی» گزارش فارس از مراسم تشييع پيکر مسعود علی محمدی: جمعی از افراد با نمادهای سبز شعارهای انحرافی می دادند 24 دی» پيکر مسعود علی محمدی، به خاک سپرده شد (با عکس)، هم ميهن 24 دی» چرا کودتاگران دکتر علی محمدی را ترور کردند؟ بيژن هدايتی
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! تابوت مسروقه، احمد شيرزاد، سپيدارانجنازه مسعود تشييع شد، اما معرکه ای بود در جای خودش. برادران حزب الله از صبح بسيج شده بودند و يک لحظه دور جنازه را رها نکردند. بلندگو و موتور برق و مداح و باند های بسيار قوی استريو بر فراز وانت های سازمان دهی شده همه در اختيار آنان بود. خانواده و اطرافيان عملاً اختياری نداشتند و همه ی برنامه دست برادران بود. از همان روز ترور دکتر عليمحمدی سران آمدند و رفتند و اصرار به خانواده مسعود که او را در نماز جمعه تهران تشييع کنيم. تنها جايی که تيغ خانواده اش بريد همين بود که بر برگزاری مراسم تشيع در روز پنجشنبه ايستادگی کنند. از صبح زود اطراف منزل مسعود مملو از جمعيت بود. پليس همه معابر را بسته بود. محيط پر بود از نيروهای ضد شورش با لباس های رسمی و جمعی که تا ديروز اسمی هم از عليمحمدی نشنيده بودند با لباس های غير رسمی. خانواده مسعود علاقه مند بودند که مراسم خاکسپاری سياسی نشود و البته هر چه آبرومندتر برگزار شود. به تدريج دوستان و آشنايان جمع شدند. منزل جا نداشت. همه در کوچه های اطراف ايستاده بودند. جمع کثيری هم دوربين به دست دور و کنار دنبال جايی می گشتند که از ارتفاع بالاتری صحنه ها را فيلم برداری کنند. اغلب آن ها از شبکه های رسمی خودمان بودند و ظاهراً شبکه های خارجی که در تهران نمايندگی دارند از ترس تکرار تجربه های گذشته احتياط داشتند و کمتر آمده بودند. البته تک و توکی خبرنگارهای خارجی يا نمايندگان آنها را می شد ديد ولی نه زياد.
برادران دولتی که در اين يکی دو روزه حضور دائمی در منزل مسعود داشتند تدارک گروه موزيک نظامی، اتوبوس برای جا به جايی تشييع کنندگان، مداح و قبرکن و آمبولانس و خلاصه هر چيزی را خودشان ديده بودند. طفلکی مسعود چقدر برای آقايان عزيز شده بود. فکر همه جور مردنی را می کرد غير از اين. به مخيله کسی خطور نمی کرد که فرماندار و وزير و رئيس دانشگاه و دهها مسئول ريز و درشت ديگر از لحظه ی ترور در خانه آنها به خط شوند تا برنامه های شهيد همه به خوبی اجرا شود و چيزی از خط خارج نشود! حدود هشت و نيم صبح بود که آقايی ميانسال رفت بالای وانت و ميکروفن را به دست گرفت. اولش ملايم صحبت کرد و شعاری نمی داد. ظاهراً آقايان به خانواده مسعود قول داده بودند که بهره برداری سياسی خاصی از مراسم نکنند. ولی در هر حال ريش و قيچی و همه ی امکانات قابل تصور از همان لحظه ی نخست در اختيار آنان بود و هر چه خواستند کردند. اول کار آقای ميکروفن به دست از شهدای دانشگاهی تجليل کرد. از شهيد مطهری و شهيد نجات اللهی (استاد مبارزی که در جريان اعتراض و تحصن دانشگاهيان در سال ۵۷ در ساختمان وزارت علوم به شهادت رسيد) صحبت کرد و مسعود علی محمدی را در کنار آنها قرار داد. بعد از دقايقی از پشت ميکروفن اعلام کرد برادرانی که آماده مراسم تشييع هستند دستشان را بلند کنند، عده ای در حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر که لابه لای جمعيت بودند دستهاشان را به حالت آمادگی بلند کردند و آن جناب از بالا ظاهراً به اين نتيجه رسيد که همه چيز هماهنگ است و عدّه ی کافی آماده برنامه هستند. تابوت را از آمبولانس پياده کردند و به داخل منزل بردند و شعار های مخصوص را آغاز کردند. به شدت اطراف تابوت را در کنترل داشتند و اجازه نمی دادند از فاميل و آشنايان کسی زير تابوت برود. معمولاً در تشييع جنازه ها در ايران رسم است که شعارهای عام مذهبی از قبيل لا اله الا الله و محمدا رسول الله می دهند. شعارهای غالب اما در اين برنامه شعارهايی از قبيل مرگ بر اسرائيل، مرگ بر منافق، اين گل پرپر شده هديه به رهبر شده، و امثال اين ها بود. به جرأت می توانم بگويم که در تمام طول چند ساعت برنامه که از بلندگو شعار می دادند حتی يکی دو دقيقه هم از شعارهای مرسوم لا اله الا الله و محمد رسول الله استفاده نکردند. يکی دو بار هم که آمد بگويد لا اله الا الله و جمعيت حاضر خواستند دنبالش تکرار کنند، اضافه کرد "امريکا عدو الله" و دوباره رفت روی خط خودش. سنت است در اغلب مراسم تشييع که موقع آوردن ميت به خانه اش و نيز قبل از دفن، دقايقی را سکوت می کنند تا اهل خانه و به خصوص خانم ها با عزيزشان وداع کنند و سخن دلشان را به زبان گريه و عزا با خدای خويش باز گويند و عقده های دل را بر سر پيکر عزيز از دست رفته باز کنند. اما در اين برنامه ظاهراً آن چنان برادران نگران جزييات بودند که حتی لحظه ای بلندگوها ساکت نشدند و مداحان و شعارگويان حرفه ای به مدد استريوهای قوی آن چنان يک نفس برنامه اجرا کردند که هيچ کس حتی نتواند صدای گريه بستگان مسعود را به گوش بشنود. شنيده شد که حتی يک بار يکی از آقايان به خانم عليمحمدی نيز تشر رفته بود! ظاهراً دوستان و فاميل مسعود چاره ای جز تسليم نداشتند. خانواده ی او نگران به هم خوردن مراسم و ايجاد مانع برای برگزاری برنامه های بعدی نظير ختم و هفته و غيره بودند. آن ها که مسعود را دوست داشتند کاری جز نثار اشک و طلب علو و مغفرت برای روح پاکش نمی توانستند انجام دهند. به ناچار اين ها خود را کنار کشيدند و جنازه ی مسعود را به غريبه ها سپردند تا هر چه می خواهند انجام دهند. تابوت مسعود را کسانی با خود بردند که تمام آشنايی شان با او از زمانی بود که از او جسدی در خون غلتيده مانده بود. اين سوتر اما چهل پنجاه نفری از استادان و محققان فيزيک کشور با چشمانی اشک آلود نظاره می کردند و آرام آرام جمعيت را دنبال می کردند و جمع کثيری از مردم عادی، اهالی محل و فاميل و اطرافيان مسعود که بيش از يکی دو هزار نفر تخمين زده می شدند. تشييع کنندگان بر سر دو راهی مانده بودند. از سويی همه دوست داشتند به احترام روح عليمحمدی و بنا به سنت رايج پيکر او را مشايعت کنند و از سوی ديگر در آن جلو نمايشی در جريان بود از شعار های خاص و شرکت کنندگان خاص، که کمتر کسی راغب بود در تصويرها به شکل سياهی لشکر آن ها ديده شود. دوربين های رسانه های رسمی همه پيرامون وانت رهبری کننده در حرکت بودند و به دنبال ثبت چهره های شاخص و نشان دادن فضای ويژه ای که در آن جلو حکمفرما بود. دقايقی بعد اتفاق جالبی افتاد. جمع چند صد نفره ای از دانشجويان دانشگاه تهران، به خصوص بچه های گروه فيزيک، عکسی از دکتر عليمحمدی را در جلو گرفته بودند و با سکوت به دنبال آن حرکت می کردند. تنها گاهگاهی صلوات می فرستادند . آن ها به تدريج بين خودشان با گروه تشييع کنندگان حکومتی فاصله ايجاد کردند و صف خودشان را از برنامه از پيش تعيين شده جدا کردند. به تدريج که تشييع کنندگان متوجه اين جمع شدند به آن ها پيوستند و از صف برنامه رسمی برادران جدا شدند. صحنه جالبی بود. آقايان در آن جلو يکدفعه دورشان را خلوت ديدند. خودشان بودند و خودشان. يکی دو نفرشان با خشونت آمدند تا پوستری را که در جلوی صف دانشجويان در دست آنان بود از آنان بگيرند که با مقاومت جمع مواجه شدند. به تدريج شعارهای لا اله الا الله و محمدٌ رسول الله از بين جمعيت بالا گرفت و فضای خيابان را پر کرد، آنچنان که حتی صدای بلندگوهای بسيار قوی برادران ديگر شنيده نمی شد. به قول نقاشان کنتراست جالبی ايجاد شده بود. در اين سو اشک بود و لا اله الا الله . در آن سو بانگ مهيب بلندگوها بود و مرگ بر منافق و مرگ بر ضد ولايت فقيه. در اين سو آه حسرت بود در از دست دادن استاد محبوبی که بچه ها فرزندوار دوستش داشتند و اکنون از وداع با پيکر بيجان او نيز محروم بودند، و در آن سو خشم مضطربانه کسانی که نگران بودند جنازه ی مسعود به دست ديگران بيفتد و آن را مثل غنيمتی جنگی برای خويش محافظت می کردند. اين سو محبت خالصانه بود و ماتم صادقانه کسانی که مسعود را از دست رفته می ديدند و آن سو دوربين بود و سيطره قاهرانه کسانی که احساس می کردند مسعود را به دست آورده اند. اين سو سکوت مظلومانه ای که تنها پناهگاهش شعار جاودان لا اله الا الله است و آن سو يک دوجين از شعارهای مرگ و تکفير که در عمل برای حذف ديگران به کار می روند. يک بار برادران که ديدند دارد سه می شود عقبگرد کردند تا فاصله شان با جمعيت سبز از بين برود و دوباره کنترل را به دست گيرند. آنها برای اين کار حتی وانت هدايت کننده را به عقب کشيدند که يکی از خانمها فرياد زد اگر کسی را زير گرفتيد نگوييد وانت دزدی بود! پيرامون اين تابلوی متضاد قاب سياه رنگی بود از مأموران سياهپوش ضد شورش با انواع تجهيزات که دور گرفته بودند جمعيت را و موتورسوارانی که به بالا و پايين می رفتند و می آمدند. فضايی از ترس و نگرانی حکمفرما بود و کسی نمی دانست که آيا مراسم تا پايان به سلامت طی خواهد شد يا نه. شمار نفرات ضد شورش را دوستان بالای هزار مأمور برآورد می کردند. در طی مسير در يک ورزشگاه جمع کثير چند صد نفره ای از آنان به حالت آماده باش بودند. پس از ساعتی از اين مراسم تشييع دوگانه، خبردار شديم که آقايان جنازه را با آمبولانس به محل دفن، يعنی امامزاده علی اکبر چيذر برده اند. شرکت کنندگان به تدريج پراکنده شدند و هر کدام تلاش کردند تا با وسيله ای خود را به محل تدفين برسانند. حوالی ساعت ۱۱ صبح تمام خيابان های اطراف محله ی چيذر مملو از جمعيت و نيروهای ضدشورش بود. جنازه مسعود کماکان مثال غنيمتی جنگی در دست آقايان بود. حتی امکان نزديک شدن به تجمع آنان به سادگی وجود نداشت و در عين حال افراد از برخورد خشن احتمالی آقايان نگران بودند و نمی خواستند با آنان تداخل و همراهی داشته باشند. دوستان و دانشجويان مسعود از خواندن نماز بر پيکر او و شرکت در مراسم خاکسپاری عملاً محروم بودند. آنها همه اين مراسم را آن طور که ميلشان بود انجام دادند. هنگام خاکسپاری در ورودی امامزاده بسته بود و ما از پشت شبکه آجری ديوارهای اطراف امامزاده گوشه هايی از مراسم را می ديديم. امير می گفت اين صحنه مرا ياد قبرستان بقيع انداخته بود که تنها از پشت ديوارهای مشبک می توان به داخل نگاه کرد. هنگام خاکسپاری نيز همان طور که گفتم بلندگو لاينقطع به کار بود و شعارهايی پی در پی گوينده شنيده می شد. صدای ماتم عزاداران محدودی از بستگان مسعود که توانسته بودند به محل خاکسپاری نزديک شوند را هيچکس نمی توانست بشنود. گويی آقايان نگران بودند که نکند برخی صحنه های قبلی در هنگام خاکسپاری تکرار شود و عزاداران در ميان گريه هاشان چيزهايی بگويند که خوشايند نباشد. ظهر نشده بود که مسعود به خاک رفت و همه چيز تمام شد. دانشجويان ماتم زده به اقامت گاه هايشان برگشتند و مشايعت کنندگان هر کدام به راه خويش رفتند. اذان ظهر را که می گفتند ديگر از آن سينه چاکانی که نگران بودند جنازه مسعود دست ديگری بيفتد خبری نبود. نگرانی هايشان تمام شده بود و بار ديگر نفسی راحت کشيدند و رفتند. کاش می شد چشم نامريی می داشتيم و می ديديم از فردا چند نفر آن ها که اين طور جنازه مسعود را به خود چسبانده بودند بر سر خاک او هم حاضر می شوند تا فاتحه ای بخوانند. مسعود از لحظه شهادت تنها همين دو روز را نزد ما نبود. از اين پس آن چه اثر معنوی از او به جای مانده است سنخيت و تعلقی به برخی از کسانی که تنها پشت جنازه اش حاضر بودند نخواهد داشت. مسعود پنجاه سال مال ما بود، و بعد از اين نيز مال ماست. تنها يک امروزی تابوت او به سرقت رفت و تمام شد. گروه فيزيک دانشگاه تهران از فردا جای خالی مسعود را شاهد خواهد بود و دانشجويان، عليرغم اشک و حسرت با عزم و جديت تلاش خواهند کرد تا مشعل علم را در سرزمين ايران فروزان نگه دارند. خانواده مسعود نيز بايد به زندگی بی او عادت کنند، چه کار سختی. مگر می شود کسی را فراموش کرد که در تمام لحظات حضور، بودنش را حس می کردی و فضای پيرامونش سرشار از نشاط بود و تحرک. اما به هر تقدير چاره ای نيست. زندگی بايد کرد. خدا ياری شان دهد. Copyright: gooya.com 2016
|