خانوادههای زندانيان سياسی دهه ۶٠ به آيتالله منتظری چه میگفتند؟ سودابه اردوان
آيت الله منتظری در نامه ای اعتراض آميز نسبت به وضعيت زندانيان سياسی به خمينی می نويسد: آيا می دانيد در زندان های جمهوری اسلامی به نام اسلام جناياتی شده که هرگز نظير آن در رژيم منحوس شاه نشده است؟
در دوران خفقان و سرکوب دهه شصت ،که البته سياهترين و وحشتناکترين دوران جمهوری اسلامی را تشکيل ميدهد٠ خانواده های زندانيان بی پناه ترين و تنهاترين زخم خوردگان اين دوران بودند.فعالان سياسی به وحشيانه ترين شکل گروه گروه از کوی و برزن، مدرسه و دانشگاه، کارخانه و ادارات دستگير و در زندانهای مخوف جمهوری اسلامی شکنجه و هرشب دسته دسته از شعبه های بازجوئی به جوخه های اعدام سپرده می شدند و فردای آن روز در روزنامه های رسمی کشور برای ارعاب جامعه اعدام مبارزين را با تيتر درشت اين جنايت را اعلام ميکردند. خانواده های رندانيان سياسی در بيرون از زندان مکررا مورد توهين و تهديد و آزار زندانبانان واقع می شدند٠
در همان اوايل دهه شصت بود که ما در داخل زندان در ملاقاتها اين خبر را میشنيديم که، خانواده ها جمع شدند و پيش منتظری رفتهاند! اين شايد تنها جائی بود که خانواده ها با توهين و ضرب و شتم بيرون رانده نمی شدند، هرچند اين شکايت کردن ها چندان تفاوتی را در کار رژيم مبنی بر شکنجه و اعدام زندانيان سياسی بر جای نمی گذاشت. و همچنان خون جوانان بيگناه بود که در زندان ها ريخته ميشد. راستی اين جناياتی که منتظری ياد کرده بود و هرگز نظيرش در رژيم منحوس شاه ديده نشده بود چه بود؟
در سال شصت و سه منتظری از طريق خانواده های نگران و پريشان خبردار می شود که عده زيادی (بيش از صد نفر) از زنان زندانی در داخل زندان قزلحصار ناپديد شده اند. نزديک هشت يا نه ماه بود که خانواده های زندانيان کوچکترين خبری از فرزندانشان نداشتند، تا اينکه زندانی ای آزاد می شود و برای خانواده ها خبر می آورد که حاجی داوود رحمانی رئيس زندان قزلحصار تمام زندانيان زن را که مقاومت می کردند و حاضر به توبه نبودند به محلی در داخل زندان قزلحصار انتقال داده و بعد از ضرب و شتم شديد اوليه آنها را در جاهای مخصوصی که شبيه « قبر » است قرار داده، زندانيان در طول شبانه روز تحت نظر و شکنجه ممتد قرار دارند و اسمش را «قيامت» گذاشتهاند. به غير از اين اسم ديگری نيز از طرف حاجی رحمانی به آن اطلاق شده بود، از جمله «دستگاه». زندانيان را در داخل دستگاه می گذاشتند و به شتشوی مغزی آنان می پرداختند٠ تک تک زندانيان بايد در «قبرهای» خود با چشم بسته می نشستند. آنها حق حرف زدن نداشتند، حق دراز کردن پايشان را نداشتند و حتی حق سرفه کردن را. در صورت عدم رعايت بشدت تنبيه می شدند.
تمام روز را بايد به قرآن، نوحه و يا مصاحبه افراد بريده زندان که از بلندگو پخش می شد گوش می دادند. در طول مدت شکنجه هر از چند مدتی زنی تعادل روانی خود را از دست ميداد و با فرياد های هيستريک انسان بودن خود را گوشزد می کرد: من انسانم، می خواهم ببينم، تکان بخورم، حرف بزنم و و..... و اين بدان معنی بود که دستگاه حاج داوود کار کرد خودش را نشان داده بود٠
منتظری از تمام جزئيات اين شکنجهها خبردار می شود، هيئتی از طرف او برای بازرسی به زندان قزلحصار فرستاده می شود. حاج رحمانی «هيئت مزبور» را گول می زند وآنها موفق به ديدن مکان شکنجه زنان زندانی نمی شوند. دوباره ارتباط خانواده ها با منتظری برقرار می شود و اين بار خانواده ها با اصرار بيشتر و با ذکر جزئيات بيشتر از محل و چگونگی اجرای شکنجه که از زندانيان آزاد شده گرفته بودند به هيئت بازرسی زندانهای منتظری متذکر می شوند که حاجی رحمانی آنها را گول زده و از سرخود بازشان کرده است٠
هيئت» دوباره به زندان قزلحصار می آيد . آنچه را که خانواده ها گفته اند به چشم خود می بينند و با زندانيانی که نزديک يک سال در «قبر» نشسته اند حرف می زنند. قضيه بيخ پيدا می کند. حاج داوود رحمانی که با همکاری لاجوردی جلاد طرح دراز مدت چنين شکنجه غير انسانی را ريخته بودند مورد سئوال قرار می گيرند. هيئتی مرکب از انصاری و داماد منتظری و چند نفر ديگر به داخل بندها برای بازرسی می آيند و از زندانيان راجع به وضعيت شان سئوال می کنند. زندانيان از وحشت سرکوب و شکنجه مجدد از جواب دادن طفره می روند، چرا که قبلا هم تجربه کرده بوديم که يک بار به جواب «هيئت بررسی شکنجه» به سر پرستی دعائی پاسخ داده بوديم بعد از رفتن هيئت عده ای را به شکنجه مجدد کشانيده بودند. تا اينکه بالاخره زندانيان زبان به سخن باز می کنند و آن زمانی است که حاج داوود رحمانی از رياست زندان قزلحصار عزل می شود، تواب ها از قدرت و سرکوب زندانيان کنار گذاشته می شوند و کم کم يخ ها آب می شود. داماد منتظری مرتبا به بند ما می آيد و از چگونگی تنبيه ها می پرسد، او باورش نمی شود که در سلول هايی که برای سه نفر ساخته شده بود بيش از چهل نفر زندانی در آن قرار داده بودند، آن هم در شرايطی که تمام مدت درش قفل بود، يکباره همه بند به صدا در می آيد و زندانيان در تائيد اين موضوع سخن ميگويند و او در پاسخ برای اينکه واقعا باور کند، از زندانيان می خواهد که چهل نفر دوباره به داخل سلول بروند تا او اين عمل را به چشم خود ببيند و باور کند. زندانيان از اين کار سرباز می زنند و از مضحک بودن اين کار به خنده می افتند٠
در قبرهای حاجی داوود رحمانی برای شکنجه بيست و چهار ساعته زندانيان مقاوم از نيروی زندانيان «توبه» کرده استفاده می کردند و «تواب ها» در تمام ساعات شبانه روز نگهبانی می دادند. کوچکترين حرکتی را به حاجی گزارش می دادند و حاجی نيز با آن هيکل درشت و سنگين خود زندانيان بی رمق را زير مشت ولگد خود می انداخت. در داخل بندها جو وحشتناکی ايجاد کرده بودند. زندانيان سعی می کردند حتی با يکديگر حرف نزنند تا در زير شکنجه اطلاعاتی برای «دادن» نداشته باشند. هم زمان که زندانيان سرموضعی چپ را در داخل قبرها قرار داده بودند، زندانيان مقاوم مجاهد را به داخل «خانه های مسکونی» برده بودند. جايی که شکنجه در آنجا بشکلی پيچيده تر، بدتر و غيرانسانی تر از قبرها انجام می گرفت٠
هيئت بازرسی» منتظری اين بار خود را به زندان گوهردشت و انفراديهای مخوف آنجا هم می رساند و در آنجاست که متوجه ميشود دختران جوانی که جرمشان فقط خواندن کتاب يا اعلاميه و همکاری نکردن با زندانبانان است سالهاست به انفرادی های مخوف گوهردشت افکنده شده اند. آنها تمام اين دوران را بدون کوچکترين امکاناتی بايد در سکوت محض می گذراندند، اگر احيانا صدای سرفه يا عطسه ای می آمد دليل بر علامت دادن و ارتباط گيری با زندانيان ديگر محسوب می شد و بشدت مورد تنبيه و کتک قرار ميگرفتند. جالب اينجاست که بسياری از اين دختران جوان با روحيه ای بالا تمام اين شرايط سخت و غير انسانی را تاب آورده بودند،آنچنان که بعضی ها تعريف ميکنند فقط به کمک يک سنجاق قفلی و مورس های قراردادی بين خودشان از طريق ديوارهای مشترک بين سلول ها توانسته بودند رمان هايی را که خوانده بودند برای هم تعريف کنند. بعضی از زندانيان نزديک به سه سال را در اين سلول ها گذرانده بودند٠
آری منتظری بخاطر ارتباط با خانواده زندانيان سياسی همه اين ها را می دانست. راستی چه مصلحت هايی در کار بود که سکوت را ايجاب می کرد و چرا اين سکوت فقط در سال شصت و هفت هنگام قتل عام سراسری زندانيان سياسی شکسته شد؟ در آن هنگام و شايد در پشت ديوارهای بلند زندان خون زندانيان سياسی آنچنان بی رحمانه با فرمان خمينی جاری شد که مصلحت حفظ آبروی نظام و هر چيز ديگر معنی خود را برای بنيانگذار آن از دست داد٠
ما زندانيان سياسی دهه شصت جنايتهای بيشماری را به چشمان خود ديده ايم. همچنانکه فداکاری های و شجاعت های عظيمی را نيز شاهد بوده ايم، فداکاری هايی که وجود هر انسان را به تاثر وا ميدارد٠
جنبش اعتراضی مردم که از تابستان هشتادوهشت آغاز شده است اتفاقی است که تک تک ما بازماندگان زندانيان دهه شصت دقيقه به دقيقه در انتظار آن بودهايم، جنايتهای رژيم در اين چند ماه اخير برای ما که هزاران نوع از اين سرکوبها را در درون زندانها در سالهای شصت ديده ايم دور از انتظار نبود. درآن روزها و در آن سالهای پر از شکنجه و اعدام ، ما لحظه به لحظه حرکت اعتراضی توده های مردم را در آرزوهايمان انتظار می کشيديم، حاجی داوود رحمانی در سرکشی های شبانه خود به بندها، زندانيان را به صخره می گرفت که خلق قهرمان دم در زندان برای آزاديتان آمده است و بعد می گفت: بيچاره ها آنقدر اينجا می مانيد که موهايتان رنگ دندان هايتان می شود. هرچند اين حرف ها هيچ گونه خللی در مقاومت زندانيان ايجاد نمی کرد٠
مبارزات زنان ايران تنها به مبارزات حقوق بشری سالهای اخير ختم نمی شود، در آن سالهای طوفانی دهه شصت هزاران زن مبارز در نقاط مختلف ايران در زندانها همچنان برای احقاق حقوق خود پافشاری و مقاومت می کردند٠
شرايط سال پنجاه و هفت و جو باز سياسی آن دوران شرايطی را برای جذب شدن جوانان در گروه ها و تشکيلات های سياسی فراهم آورد، چيزی که در هر زمان ديگر و حتی حالا اگر جو جامعه بازتر شود تشکلات سياسی با سرعت زياد در جامعه پا خواهند گرفت. زندانيان سياسی دهه شصت و يا لااقل هزاران زندانی ای که من در طول هشت سال زندانم با آنها هم بند بوده ام همه اسحله به دست نگرفته بودند، اغلب اين زندانيان از دختران جوانی تشکيل می شدند که بخاطر اعتقاداتشان به آزادی و حرمت انسانی و جامعه برابر به مبارزه برعليه جهوری اسلامی کشانده شده بودند. مادران بيشماری بودند که اصلا سياسی نبودند و فقط بخاطر اعتقادات فرزندانشان دستگير شده بودند. همين مادران غير سياسی چهره های مقاومی را در درون زندان ها تشکيل داده بودند که الگوی مبارزه و انسانيت برای بقيه زندانيان جوان شده بودند. مادر مليحه هفتادوسه ساله که فقط بخاطر پسر فراری اش سال ها در زندان بسر می برد، برای رفتار و مقاومت اش که حتی حاضر نبود تعهد نامه امضا کند مورد احترام همه زندانيان بود. شمار زيادی از روشنفکران بودند که اساسا اتهام گروهی نداشتند و بشدت زير فشار و شکنجه رفته بودند. مديران مدارس مختلف، دانش آموزان زير هيجده سال خود را پنجاه تا پنجاه تا به اوين فرستاده بودند. اين دانش آموزان اغلب اگر هم هوادار گروه های سياسی بودند که مشی مبارزه مسلحانه را در برابر رژيم قبول داشتند هرگز روی اسلحه را نديده بودند و بجز اعلاميه و کتاب خواندن و مخالفت با جمهوری اسلامی کاری نکرده بودند. خوب است در مورد تعريف از زندانيان دهه شصت فعالان حقوق بشری دقت بيشتری را بعمل بياورند و بدون دليل هواداران ساده را که اکثريت زندانيان در بند را تشکيل می دادند به عملی که انجام نداده اند منسوب نکنند٠
سخن گفتن در مورد زندانيان دهه شصت سخت است نه فقط بخاطر شکنجه ها و اعدام هايش، بلکه بخاطر سکوت و يا همکاری کسانی که امروزه چهره عوض کرده اند و رهبران جنبش سبز شده اند٠
در اسفند ماه سال شصت و هفت بعد از آزادی از زندان در يکی از کلاسهای آزاد مجسمه سازی دانشگاه تهران ثبت نام کردم. روزی که همه مشغول کار ساختن مجسمه های گلی خود بوديم، خانمی با مقنعه و مانتوی بلند مشکی و دمپايی با جوراب پاره که شصت پايش از آن بيرون می زد وارد سالن کار ما شد. از ديدن او دلم لرزيد، از لباسهايش و نگاهش که اخمو و در هوا دو، دو ميزد تا کسی را نگاه نکند به ياد زندانبانان زن داخل زندان اوين افتاده بودم با خودم گفتم: اين بايد «کسی» باشد. خانم مقنعه پوش از سالن کاری ما رد شد و به اتاق ديگری رفت. من از همکلاسی هايم پرسيدم او کيست؟ گفتند مگر او را نمی شناسی! زهرا رهنورد است. از روی کنجکاوی به اتاقی که زهرا رهنورد رفته بود سرازير شدم، مجسمه بزرگی را که «مادر» ناميده می شود و بعدا آن را در ميدان محسنی قرار دادند، کار می کردند. کارگران افغانی آنرا قالب گيری کرده بودند و دختران دانشجو مشغول صيغل دادن آن بودند و زهرا در کنار به آنها می گفت چه بکنند. از ديدن او دلم سنگين شده بود. هنرمند و بی اعتنا بودن به قتل هزاران نفر انسانهای بيگناه. نمی توانستم هضمش کنم. داشتن اين همه امکانات دانشگاه هنرهای زيبا و پوشيدن جوراب پاره. نا خوداگاه به ياد بازجويم افتادم. هر روز دهها نفر را در اتاق کار خود با کابل و لگد و .... و غيره شکنجه می کرد و تن آش و لاش شده آنها را به راهرو زندان می انداحت. روزی که خودم را با کابل و لگد حسابی شکنجه کرده بود و در گوشه ای از اتاق کار اين آقا افتاده بودم به من گفت: می بينی خانم دارم نان خشک می خورم. من جوابش را ندادم اما دريايی از جواب در ذهنم بود، اين همه امکانات، اين همه قدرت و خوردن نان خشک. و حالا اين امکانات برای کارهای هنری، اين همه قدرت برای اجير کردن انسانها برای کمک و اما جوراب سوراخ٠
به ياد خودم و بچه های ديگر زندان افتادم که در اين مدت هشت سال هر چه را که نقاشی می کردم يا بايد پاره می کردم يا بدست زندانبانان می افتاد و تنبيه می شدم. به ياد دختران هم بندم افتادم که برای دوختن پارهگی لباسشان حق داشتن سوزن را در مقاطعی از زندان فقط يک ربع در طول روز آنهم با نظارت توابها داشتند٠
اگر حوصله شنيدن درد زندانيان دهه شصت را نداريد و فعال حقوق بشر هستيد لطفا مثل رژيم جمهوری اسلامی اين زندانيان را همگی تروريست خطاب نکنيد. در بندهايی که من با صدها وهزاران زندانی زن زندگی کردهام آنهايی که عمليات مسلحانه داشتند يا پايشان به بندهای عمومی نمی رسيد و در همان شعبه های بازجويی زير شکنجه می رفتند يا عمرشان در بندهای عمومی بسيار کوتاه بود و سريع اعدام میشدند. مقاومت زنان و دختران جوان در سالهای سياه شصت که آن زمان رهبران سبز در قدرت بودند باعث افتخار تاريخ ماست و اين زمانی آشکار خواهد شد که ما دست از تبعيض زندانيان اصلاح طلب و زندانيان دهه شصت برداريم٠
سودابه اردوان
استکهلم
۲۰۰۹/۱۲/۲۴
www.soodabe.com
soudabehsa@hotmail.com