"مادر محسنی" هم رفت! اما، ما همه هستيم، پی گير درد مشترک، عفت ماهباز
مادر از معدود مادرانی بود که با ديد زنان سنتی مرسوم امروزين جامعه ما، به زندگی زنان ديگر نمی نگريست. او دوست همراه زنان ضربه ديده دور و برش بود. هشدارهايش برای زنان جوان نه در تداوم سنت گرايی بلکه در جهت آگاهی از خطری بود می توانست زن را در چارچوب هايش اسير خود کند
مهربان مادر
خواب يا بيدار
پنجه در پنجه عدالت
بر بال مرگ نشست
پريد و رفت
راه شيری مادران
بيدار است هنوز
«مادر محسنی» فاطمه ملک سحرگاه جمعه درغربت تبعيد در خواب درگذشت.خواب مادررا در ربود و برد؟ نه مادر خواب را فريفت وبا خود همراه کرد تا شايد اندکی از رنج پيری، دغدغه روز و شب های اخيرش اندکی بکاهد؟.چندی بود ديگر صفحات شطرنجی کتابچه های جدول با دستان بلند کشيده اش نوازش نمی شدند ديگر مجله جدولی پر شده در سبد روزنامه های خوانده شده اش گذاشته نمی شد . ديگر از خانه اش تا خيابان وکتاب فروشی فروغ و مهرگانی تا راين و جاده های کلن در انتظار دوستی اش راهی پيموده نمی شد ديگر تلفنی به راه دور و نزديک نميزد :الو دخترم خوبی .......؟. راضيه خانم با او همدم شده بود رقصان با چوب عصايش او را می خنداند. تا اينکه سحرگاه جمعه ۱۵ آبان او.آرام بدون کابوس هايش خفت؟ او ديگر به نوازش های عزيزانش مهناز و مرسده شهين و فايزه فواد و عطا ...واکنش نشان نداد.رنجها و شادی ها همه دغدغه ها ی بی شمارش، آرزوی دادخواهی ای برای مرگ پسر جوانش مجتبی در تابستان سياه .۶۷. به پايان رسيد ؟نرسيد؟!. ايا مادر از روزهای پرطلاطم ميهن سبز هيچ می دانست ؟ می دانست مادران ديگر پرچم نسل آنها را برافراشته اند در شنبه های پارک لاله*. ان را چون او بر دوش می کشند تا داد فرزندان شان بستانند تا رسيدن عدالت به دريچه سپيد صلح .کاش مادر دانسته باشد،خواست مادران خاوران به يک خواست همگانی تبديل می شود
مرسده سه چهارساله ، با مادر به ديدار دايی جان- خليل ملکی- در زندان ،را از اولين خاطره هايش از مادر می شناسد او معلم بود و الفبای زندگی سياسی را از همان کودکی به فرزندانش آموخت. فاطمه ملک، از جمله زنان آگاه به حقوق خود بود وی در خانواده سياسی رشد و پرورش يافت.براوضاع احوال سياسی روز و روزگارش اشنا . خواهر زاده خليل ملکی بود و استقلال او را در سياست در دوران های مختلف سياسی ايران با خود همراه داشت اگر نگاه جامعه مردسالار ايران به زن نقش درجه دوم نبود،يعنی زن را تنها به عنوان زن خانه و مادر بچه ها نمی ديد، بی شک او هم يک سياستمدار بنام امروزايران می شد.. هميشه در هر زمينه ايی نظر مستدل خود را داشت .تا آخرين روزهای حياتش، لحظه ايی از مطالعه فرو نگذاشت.
در سال ۱۳۵۰فاطمه ملک –محسنی- پسرجوانش "عطا" دانشجوی دانشگاه فنی را همراه با عده ايی يگر از دانشجويان ديگردر زندانند و ممنونع ملاقات . مادران در هول و نگرانی و بی تاب فرزندند، هر صبح راهی زندان قزل قلعه می شوند وشب پر درد، دست خالی و بی خبر، باز می گردند .يکی از روزها ها مادر محسنی "دکتر جوان" يکی از مسئولين وقت ساواک را در حال عبور در محل نشست مادران ،می بيند شجاعانه جلو می رود در محاصره بازوانش راه عبور را بر او می بندد از "دکتر جوان" می خواهد تا به فرزندانشان ملاقات بدهد. دکترجوان مودبانه کوشش می کند با وعده و وعيد مادر را کنار بزند اما مادر بر خواستشان اصرار می ورزد و می گويد اگر ملاقات ندهيد کنار نمی روم مگر از رويم رد شويد. شجاعت وسماجت مادر، سبب گرديد در ان هنگام همه مادران موفق به ديدار فرزندانشان شوند. مادران ملاقات و شادی ان ان روز شان را مرعون تلاش های مادر محسنی می دانند.اينگونه در گذران روزگار مبارزه فاطمه ملک –محسنی- " مادر محسنی" مادر همه شد
" مادر محسنی" يک پای فعال انقلاب بهمن بود با شادمانی پيروزيش را پذيراگرديد اما سال ۱۳۶۰و دغدغه جوانان زندانی اورا دوباره با مادران و زنان جوانی ييوند داد که پشت در زندان ها دربه در شده و يا عزيزشان کشته شده بود ازان سال " مادر محسنی" خانه به خانه به ديدار بازماندگان کشته ها برای تسلی خاطر شتافت. سال ۱۳۶۳ پسر کوچکش مجتبی را در اصفهان زندان کردند مادر اين بار اما بی قرار و بيمناک بود، از شيوه زندانبانان می هراسيد. مادر يک پا در تهران و يک پايش اصفهان بود. در کشتار تابستان سياه سال ۱۳۶۷ مادر هم به خيل مادران ازعزيز از دست داده خاوران پيوست و دردمند و نالان با مادران ديگر در خاوران گرد هم امدند و هنوز آرزوی اين هستند بدانند فرزندانشان کجا دفنند چرا و کجا کشته شدند و وصيت نامه شان چه بوده است.
" مادر محسنی" به اجبار به خارج از کشور کوچ نمود.اما در غربت همواره ياد همه فرزندان کشته شده اش را با خود همراداشت وی خود را، فقط مادر مجتبی نمی دانست او،سوگوار صدها فرزند از دست رفته ايران زمين بود بسياری از زنده مانده گان آن تابستان شوم وی را مادر خويش ميپندارند. مادر با ياد آنها به زندگيش معنايی دوباره می بخشيد.در تبعيد با -کمک مادران خاوران،- به منظور کمک به فرزندان زنده مانده گان ۶۷ سصت و هفت- به جع اوری کمک مالی برای فرزندان آنان پرداخت پی گيرانه اين کار را تا اواخرعمرش ادامه داد
مادر از معدود مادرانی بودکه با ديد زنان سنتی مرسوم امروزين جامعه ما، به زندگی زنان ديگر نمی نگريست او دوست همراه زنان ضربه ديده دور و برش بود. هشدارهايش برای زنان جوان نه در تداوم سنت گرايی بلکه در جهت اگاهی از خطری بود می توانست زن را در چارچوب هايش اسير خود کند. او در دوستی با نسل ديگر پيش قدم بود، می توانستی پای صحبت -او با معلوماتی که از زندگی و مطالعاتش نشئت می گرفت- ساعتها به بحث تبادل نظر بنشينی در حين گفتگو او احساس مادرانه اش را نثارت می کرد ،می توانستی به او دل ببندی .و به حرف و حديث روز و روزگار حال و گذشته بپردازی .
"مادر محسنی"جوانی وعمرش صرف مبارزه وعدالت خواهی برای زندانيان و بازمانده ای کشته شدگان کرد و همه آرزويش آن بود تا محاکمه قاتلان فزندان ايران زمين را به چشم ببيند.اما بی شک راه سبز و صلح آميز او را ما مانده گان، مادر نداها و سهراب ها به انجام خواهند رساند.
«مادر محسنی» رفت! اما،ما همه هستيم، پی گير درد مشترک.
بادش همواره گرامی
عفت ماهباز - لندن
[email protected]
http://efatmahbaz.blogfa.com
زير نويس
راضيه شعبانی اولين و شايد تنها زندانی زن سياسی از سال ١٣٢٥ تا ١٣٣١ در زندان زنان عادی تهران است.. راضيه در بهمن ماه ١٣٢٥ در تهران بار ديگر بازداشت می گردد و تا اسفندماه ١٣٣١ در زندان های تهران و تبريز بسر می برد. اتهام او همکاری با فرقه دمکرات آذربايجان بود او در دادگاه تبريز ابتدا به دو سال و دوباره در دادگاه تهران ابتدا به چهار سال و سپس به ٥ سال محکوم می گردد. راضيه هنگام دستگيری دو ماهه باردار بود.
،مادران عزادار در ايران،مادر سهراب ها و نداها هر هفته روزهای شنبه شش تا هفت بعد از طهر در پارک ها تمع کرده و شمع می افروزند آخرين جمع آنان در هفته گزشته بيش از ۲۵۰ نفر شرکت داشتند
http://hambastegi-madaran.blogspot.com/ همبستگی زنان شهر کلن / آلمان با مادران عزادار در ايران