شنبه 7 شهریور 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از بازداشتگاه بسيج تا بند قرنطينه؛ خاطرات يک دختر بازداشتی، ميدان زنان

يکی از بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات پس از آزادی نحوه بازداشت و بازجويی خود را با خبرنگار ميدان زنان در ميان گذاشت. موارد نقض حقوق بشر و اتفاقات باور نکردنی ديگر در خاطرات اين دختر جوان و خاطراتی که او از هم بندی هايش نقل می کند مشهود است.

اين زندانی با نام مستعار "مريم" همزمان با مراسم تحليف در ميدان بهارستان حضور داشت. مريم می گويد: "به دليل فضای به شدت امنيتی حاکم بر ميدان بهارستان هيچ کس جرات نداشت حرکتی بکند يا شعاری بدهد. در اين ميان زن ميانسالی با يک دست نوشته و يک شاخه گل در دست ايستاده بود. روی مقوايی که اين زن در دست داشت نوشته شده بود: شاه صدای مردم را دير شنيد. دختران جوان به اين زن نزديک می شدند و شجاعت او را تحسين می کردند. چند نفر نزديک او شدند و خواستند اسمش را بگويد تا اگر بازداشت شد بتوانند اطلاع رسانی کنند. در آن لحظه اسم آن زن را متوجه نشدم اما به صورت پنهانی از او عکسی گرفتم."



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


مريم ادامه می دهد: "بعد از مدت کوتاهی ماموران به سمت اين زن حمله کردند و او را به زور وارد ماشين سبزرنگی کردند که يا پژو بود و يا آردی. داخل ماشين يک زن هم نشسته بود. همزمان به سمت ما اسپری فلفل زدند که ما نتوانيم عکس العملی نشان دهيم."

اين دختر جوان بعد از تجربه اين حادثه تصميم می گيرد به خانه بازگردد اما قبل از آن دختری چادر به سر نزديک او می شود و از او می خواهد که همراهش بيايد. چرا که تنهاست و احساس امنيت نمی کند. مريم می پذيرد و وقتی می خواهد با آن دختر خداحافظی کند و به خانه برود دختر چادری می گويد: "يک لحظه بيا تا آن خيابان برويم." و او را به يکی از خيابان های خلوت اطراف ميدان بهارستان می آورد. جايی که يک "ون" ظاهر می شود و مردی خشمگين از داخل آن خطاب به مريم و دختر چادری می گويد: "تو و تو سوار شيد!" مريم سعی می کند فرار کند چون هيچ کس متوجه بازداشت او در خيابان خلوت نمی شده و از طرفی مطمئن نبوده کسی که فرمان سوار شدن به او داده از نيروهای پليس باشد. او می دود اما فردی که او را صدا زده او را از پشت بغل می کند و در حالی که در هوا دست و پا می زده سوار ماشين می کند. در همين حال دختر چادری به طرز عجيبی ناپديد می شود.

مريم توضيح می دهد: "به شدت ترسيده بودم. آقايی حدودا ۵۰ ساله بسيار عصبانی داخل ون بود که مدام فرياد می کشيد. موبايلم را گرفت و بررسی کرد. پرسيد: اينجا چه غلطی می کردی؟ اون خانم کی بود؟ سر چهار راه به پليس چی می گفتی؟ ليدری می کردی؟ گفتم در حال عبور بوده ام و از روی کنجکاوی چند دقيقه ای در ميدان توقف کرده ام. اما آنها فيلمی که از مردم می گرفتند بازبينی کردند و گفتند چند جا در فيلم بوده ام. همچنين گفتند دو ساعت است مرا زير نظر دارند و مطمئن هستند من برای ليدری آمده ام. سپس چشم مرا بستند و مرا به مکانی که نمی دانستم کجاست منتقل کردند."

اين دختر جوان ادامه می دهد: "آن زمان بيمار بودم و احساس ناراحتی می کردم. يکی از مردان داخل ون از من پرسيد حالت خوب نيست؟ اما مرد ۵۰ ساله فرياد زد: اين اداشونه! خودشون رو به موش مردگی می زنن! با اين حال يکی از آنها به من کيسه ای برای تهوع داد."

به گفته اين زن جوان، بعد از انتقال به مکانی که گويا مقاومت بسيج بوده برای او دکتر می آورند و دکتر چند قرص بدون جلد به او می دهد اما او به دليل ترس از خوردن آن امتناع می کند. در اين مکان موبايل مريم در دست بازجو بوده و مدام زنگ می خوره است. بازجو از وی می پرسد: ... کيست که مدام به تو زنگ می زند؟ جواب می دهد: دوستم. بازجو می پرسد: چه دوستی؟ جواب می دهد: دوست پسرم. بازجو می پرسد: فقط همين يکی رو داری؟ پس اين همه شماره پسر توی گوشی ت چيه؟ جواب می دهد: اقوامم هستند. مگر آدم شماره هر کسی را دارد يعنی با او رابطه دارد؟

مريم توضيح می دهد که از اين طرز برخورد به شدت نگران شده. ضمن اينکه عکس هايی از خودش داخل گوشی داشته که بازجو پرسيده اين عکس های مستهجن چی هستند؟ مريم می گويد: "خيلی ترسيدم که الان به بهانه اين عکس ها که همه عکس های تکی خودم بودند انگی به من بزنند. با توجه به اينکه حالم بد بود می ترسيدم از هوش بروم و بلايی سرم بياورند. سعی می کردم خود را هوشيار نگه دارم. از ماجرای تجاوزها چيزهايی شنيده بودم."

به گفته مريم در ادامه بازجويی از او پرسيده اند به چه کسی رای دادی؟ شيرين عبادی و شادی صدر را می شناسی؟ با آنها ارتباط داری؟ عضو کمپين يک ميليون امضا هستی؟ از چه کسی خط می گيری؟

سپس او را به همراه ۱۵ زن زندانی ديگر به زندان اوين منتقل کرده اند و در مدت ۱۲ روز که در زندان بوده هر روز به او وعده آزادی داده اند و پس از ۱۲ روز با پرداخت وثيقه ۵۰ ميليون تومانی او را آزاد کرده اند.

مريم توضيح می دهد: "شب آخر بازداشتم خانمی را به بند متادون، بند قرنطينه آوردند که پيشانی اش فرو رفته بود و مشخص بود ضربه محکمی به آن خورده يا شکسته. چهره اش برايم آشنا بود. خودش را هاله معرفی کرد. بعدها که يکی از مسوولان بند که خود زندانی بود برايمان روزنامه آورد در روزنامه خوانديم که هاله سحابی دختر عزت الله سحابی بازداشت شده است. متوجه شدم که اين هاله همان هاله سحابی است. وقتی اين موضوع را فهميديم او را خانم سحابی صدا می کرديم. او ناراحت می شد و می گفت مرا هاله صدا کنيد و برای توضيح داد که چه طور بازداشت شده و من متوجه شدم زنی که در بهارستان آن دست نوشته را در دست گرفته بود و من عکسش را گرفتم همين هاله سحابی است."

به گفته مريم وقتی که بازداشت شدگان بهارستان را در قرارگاه مقاومت بسيج بازجويی می کردند مادر و دختری آنجا بودند که همراه آنها به اوين منتقل نشدند و از وضعيتشان ديگر اطلاعی به دست آنها نرسيده. زنان و دخترانی که به اوين منتقل شده اند از وضعيت اين مادر و دختر اظهار نگرانی کرده اند.

مريم درست زمانی در بند قرنطينه اوين بازداشت بوده که هيئت نمايندگان مجلس به بازديد می روند. روز قبل اين بازديد ها برای زندانيان اين بند يخچال می آورند. يک مادر و دختر بازداشتی در حضور هيئتت نمايندگان مجلس گفته اند که وقتی آنها بازداشت شده اند به آنها گفته شده خم شوند و دو مرد داخل ون و در تمام طول مسير روی کمر آنها نشسته اند. هاله سحابی هم که در آن ديدار حضور نداشته و در آن زمان هنوز در بند ۲۰۹ نگهداری می شده بعدها گفته همراه او دختری بازداشت شده که يک مامور مرد لباس شخصی داخل ماشين روی پای او نشسته بوده است.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016