جمعه 9 مرداد 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ماراتن فروپاشی در خيابان‌های ايران، الاهه بقراط، کيهان لندن

کيهان لندن ۳۰ ژوييه ۰۹
www.alefbe.com

تا چندی پيش اصطلاح «ساختارشکنی» در مورد کسانی به کار می‌رفت که به نوعی متهم به زيرپا نهادن قانون، يا انتقاد به رهبری و نظام اسلامی می‌شدند، و يا هم چنين به نقد کمبودهای ساختاری حکومت می‌پرداختند.
در ماه‌های اخير اما رهبر با حمايت خود از فرد و گروهی معين، و زير پا نهادن آشکار آنچه «جمهوريت» نظام ناميده می‌شد، و خود رييس جمهوری اسلامی ابتدا با مناظره‌هايش و اين روزها با معاون اولش و ديگر مقام‌هايی که برای اطرافيان خود در نظر گرفته است، نامزدهای رياست جمهوری با شعار «تغيير»، و رؤسای جمهوری پيشين با طرح «بحران» و «رفراندوم» و نامشروع خواندن دولتی که مورد تأييد رهبر است، آری، همگی به ساختارشکنی مشغول‌اند. از قرار معلوم اين تنها مردم هستند که با دوری از خشونت و طی تظاهرات و اعتراضات مسالمت‌آميز همچنان در چهارچوب يکی دو تا از اصول متمدنانه قانون اساسی جمهوری اسلامی حرکت می‌کنند! مردمی که در آرامترين اعتراضات ممکن، کشته و مجروح و زندانی می‌دهند. به راستی نيز هنگامی که خود نظام و گروه‌های درگير قدرت، ساختارشکنی می‌کنند، به معنای آن است که ماراتن فروپاشی مدتهاست از همان بالا آغاز شده و حضور مردم در خيابانها همانا واکنش ناگزير به بحران قدرت و شکاف عميقی است که از جامعه تا رأس حکومت را به دو نيم تقسيم کرده است: کسانی که در خيابان‌ها به سوی آزادی گام بر می‌دارند، و کسانی که وظيفه خود می‌شمارند آنها را مهار کرده و به خانه‌هايشان برگردانند.



تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 


محفلی به نام دولت
در اين ميان کم نيستند کسانی که می‌خواهند تحليل و دليل اين بحران فراگير را به نتيجه «انتخابات» ۲۲ خرداد محدود کنند. تو گويی آن بغضی که در گلوی جامعه ترکيد و در يک ماه گذشته، جهان را در حيرت فرو برد، اگر فرد ديگری به جای احمدی‌نژاد می‌آمد، اساسا فرو خورده و منتفی می‌شد. تاريخ نشان خواهد داد کداميک، پيروزی يا شکست موسوی و کروبی در ۲۲ خرداد، به جنبش آزاديخواهی و دمکراتيک جامعه ايران ياری رساند. ليکن تا آن زمان، تجربه عملی و شواهد عينی وجود دارد که می‌توان «دوران موسوی» يا «دوران کروبی» را، اگر آنها به رياست جمهوری می‌رسيدند، تصور کرد. برای اين تصور لازم است تمامی رويدادهای پس از ۲۲ خرداد ۸۸ را از ذهن پاک کنيم. يعنی همان شب بشنويم يکی از اين دو نفر به جای احمدی‌نژاد به رياست جمهوری اسلامی رسيد.
اين رييس جمهوری فرضی می‌بايست در دوره چهار ساله خود دست کم در چهار سو با مسائل و مشکلاتی عظيم دست و پنجه نرم می‌کرد: نخستين سو، ترميم خرابی‌های داخلی و خارجی ناشی از دولت کنونی. سوی دوم، عمل به وعده‌هايی که «تغيير» را به رأی‌دهندگان بشارت داده بود. سومين سو، برنامه اتمی و رابطه با آمريکا. و سوی چهارم که به نظر می‌رسد مهمترين و فرسايشی‌ترين سوی مبارزه دولت فرضی می‌بود، همانا دست و پنجه نرم کردن با بازندگان فرضی «انتخابات» بود. بازندگانی که نه از سال ۱۳۸۴ بلکه بسی پيش از آن، از جمله در دوران «اصلاحات» به سازماندهی و انتقال تمام و کمال قدرت به نهادهای امنيتی و نظامی مشغول بودند. از همين رو، بيرون نيامدن احمدی‌نژاد از درون صندوق‌های رأی، مطلقا به معنای خلع او و حاميانش از قدرت نمی‌بود. اتفاقا بيشترين نيروی هر دولتی که به غير از دولت احمدی‌نژاد روی کار می‌آمد، گذشته از همه مشکلاتی که از جمله در برابر توقعات مردم پيش روی می‌داشت، قطعا در مبارزه با بازندگان مصرف می‌شد. مبارزه‌ای که هيچ کس نمی‌داند، اگر نه ندا و سهراب و کيانوش و يعقوب و مهدی و محمد و اشکان و دهها جانباخته ديگر، چه کسانی از جمله از ميان نويسندگان و روزنامه نگاران و فعالان سياسی، درست مانند قتل‌های زنجيره‌ای، بايد تاوان آن را می‌پرداختند.
در واقع اصطلاح «محفل» که محمد خاتمی، رييس جمهوری اسلامی پيشين، زمانی در مورد مرتکبان قتل‌های زنجيره‌ای به کار برد، از نظر موازنه قدرت، در يک رابطه کاملا نامتناسب با دولت وی استفاده شد چرا که در عمل اين دولت وی بود که حجم و گنجايش آن از نظر تقسيم قدرت در حد يک «محفل» بود و نه قدرتی که شاعران و نويسندگان و پژوهشگران و فعالان سياسی ايران را به خاک و خون کشيد و هر آن طرح و لايحه نيم‌بندی را هم که دولت خاتمی و مجلس‌اش به تصويب رساندند، در گمرک شورای نگهبان مصادره کرد. آنچه به غلط «محفل خودسر» خوانده شد، در واقع همان قدرتی بود که محفل دولت خاتمی را که توان و ميل بهره‌برداری از آرای بی‌نظير بيست ميليونی مردم را در دو دوره و دو فرصت تاريخی بی‌همتا نداشت، چنان در هم پيچيد که از درونش جز احمدی‌نژاد نمی‌توانست بيرون آيد، حتی اگر آن بار نيز «هشتاد و پنج درصد» در «انتخابات» شرکت می‌کردند! «نظام مقدس جمهوری اسلامی» ثابت کرد تحريم و مشارکت تأثيری در تقلب‌اش ندارد: در هر دو تقلب کرد!

رأی و صدا
در چنين شرايطی نبض خيابان شروع به تپيدن کرد. ابتدا با دانشجويان، سپس با زنان و آنگاه به طور متناوب با کارگر و آموزگار و پرستار و پزشک و حتی معلولان جنگ... آنچه امروز شاهدش هستيم، از يک سو حاصل سی سال سرکوب بی‌امان و از سوی ديگر ميوه دو دهه مبارزه مداوم جامعه به ويژه زنان و دانشجويان است.
در اين ميان، اخطارهايی که از سوی شخصيت‌های درجه اول جمهوری اسلامی پيش از رأی‌گيری ۲۲ خرداد در زمينه خطرهايی که نظام جمهوری اسلامی را تهديد می‌کند، داده شد، از سر تفنن و يا برای برگذاری «انتخابات پرشور و شاداب و بانشاط» نبود. آنها بيش از هر کس ديگری از بحران عميقی که گريبان نظام را گرفته، از وضعيت اقتصادی کشور و از جابجايی‌های نظامی و امنيتی و خطراتی که حتی به طور خصوصی حيات آنان و خانواده‌شان را تهديد می‌کند، با خبر بوده و هستند. آنها می‌دانستند و می‌دانند آتشی که دولت نهم در «نظام مقدس جمهوری اسلامی» دميده است با توجه به ناتوانی‌هايی ساختاری و ايدئولوژيک اين نظام در پاسخگويی به مطالبات سياست داخلی و خارجی، و در برابر مردم و بيگانه، دامان آنها را نيز خواهد گرفت. آن بخشی را که در پس پرده قرار دارد، گذشت زمان روشن خواهد کرد. اما همين اندازه نيز که در صحنه می‌توان شاهدش بود، روايتگر پايان خوشی برای جمهوری اسلامی نيست. اين بار تماشاچيان به صحنه آمده‌اند. آنچه «آرای خاموش» ناميده می‌شد و رهبر جمهوری اسلامی همه را به حساب خود و مشروعيت‌ خدادادی‌اش واريز کرد، به صدا در آمده و اتفاقا همان مشروعيت را هدف قرار داده است.
«بازی نغز روزگار» و شوخی تاريخ نيز در همين نکته است. اگر احمدی‌نژاد از درون صندوق رأی بيرون نمی‌آمد، لزوما به اين معنی نبود که جابجايی قدرت صورت گرفته است. تا زمانی که رهبری، نهادهای انتصابی، سپاه و بسيج و نيروهای امنيتی مدافع دولت نباشند، سخن از جابجايی قدرت بيهوده است. از آرای ميليونی مردم نيز زمانی کاری ساخته است که کسانی که اين رأی به حساب آنها ريخته شده، شهامت استفاده از آن را داشته باشند. خاتمی در عمل نشان داد در آن دو دوره اين شهامت را نداشت. کسی نمی‌داند موسوی يا کروبی با آرای خود چه می‌کردند. هم اينک نيز هنوز نمی‌توان سنجيد آنها با آرايی که باور دارند به حساب آنها ريخته شده است، چه می‌خواهند و چه می‌توانند بکنند. آن هم در شرايطی که بزرگترين تظاهرات پس از «انتخابات» يعنی تظاهرات ۲۵ خرداد با اينکه از سوی آنها لغو اعلام شده بود، از سوی مردم برگذار شد و توجه جهانيان را بيش از پيش به سوی جامعه ايران جلب کرد و اعتراضات کنونی نيز از سوی خود مردم شکل می‌گيرد. اين در حاليست که پيروز اين «انتخابات» را مطلقا توانايی آن نيست تا آن بيست و چهار و نيم ميليون رأيی را که مدعی است به حسابش ريخته شده است، اندکی به حرکت در آورد. جای آن ۲۴ و نيم ميليون رأی ادعايی را دستگاه‌های ريز و درشت سرکوب و مزدورانی گرفته‌اند که روز روشن مردم را در خيابانها می‌زنند و می‌دزدند و به گلوله می‌بندند.
جالب است که واژه «رأی» در زبان آلمانی دقيقا به معنای «صدا» نيز هست و در زبانهای انگليسی و فرانسوی واژه «رأی» از کلمه «صدا» مشتق می‌شود. در فارسی نيز رأی به معنای عقيده و بيان است، و هنگامی که اميد از صندوق‌های رأی بريده می‌شود، خيابان به محل ابراز آرا تبديل می‌گردد. در ايران نيز سرانجام «رأی»‌، چه آنها که به حساب جمهوری اسلامی ريخته شد و چه آنها که از آن دريغ گشت، به «صدا» تبديل شد. اگر آرای به سرقت رفته برای اصلاح و اندکی «تغيير» بود، اين صدای مشترک اما با بهايی که می‌پردازد، به کمتر از مرگ ديکتاتوری و پس گرفتن ميهن از خودکامگان راضی نيست. آيا اين صدای مشترک موفق خواهد شد؟ يا اينکه روسها علاوه بر نسخه سرکوب، يک نسخه مشابه خودشان را برای پس از فروپاشی نيز پيچيده‌اند؟!


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016