من خشمگينم، يادداشت محمد يعقوبی خطاب به عبدالکريم سروش، ايلنا
خشمگينانه هم بايد گفت شان محمود دولت آبادی انکارناشدنی است چونان که شان مولوی روزیرسان کاکا رستم امروز ما. و کيست که نداند اگر کاکا رستم امروز ما نامدار است از سايه وجود اديبی که...
محمد يعقوبی نويسنده و کارگردان صاحب نام تئاتر در يادداشتی خطاب به عبدالکريم سروش در پاسخ به انتقادات وی نسبت به محمود دولت آبادی اظهار داشت :خشمگينانه هم بايد گفت شان محمود دولت آبادی انکارناشدنی است چونان که شان مولوی روزیرسان کاکا رستم امروز ما. و کيست که نداند اگر کاکا رستم امروز ما نامدار است از سايهی وجود اديبی است که روزی کاکا رستمی در دوران خودش پهلويش را میشکافت؟ و کيست که نداند نامداری مولوی از آفرينشگری اوست؟ اما چرا ديگر چندان نامی از کاکا رستم دانای روزگار مولانا نيست؟ زيرا که او کاکا رستمی فقط دانا بود همچنان که نامداری کاکا رستم اين روزهای ما نيز وابسته به دانستههای اوست.
به گزارش خبرنگار ايلنا در يادداشت يعقوبی آمده است:
من خشمگينم پس مینويسم. خشمگينم از آزرده شدن خاطر عزيزی که با نوشتههايش زندگی کردهام. پس به پاس خلوتهای خوشی که با نوشتههای ماندگار او داشتم با خود گفتم چه باک اگر اين يادداشت حرفهای آدم جويای نامی دانسته شود که فرصت را برای جلوهگری غنيمت شمرده است.
چه باک اگر هر برچسب ناشايستی به نگارندهی اين متن نسبت داده شود چون کسی را خطاب کرده است که هواداران سينهچاکی دارد.
من خشمگينم پس مینويسم. و پنهان نمیکنم که حالا خوشم که سکوت نکردم که نوشتم تا ادای دينی کنم به مردی که تاکنون حتی يک کلمه با او رودررو سخن نگفتهام اما او با نوشتههای خود بارها با من با بسيار کسان سخن گفته است، و تا روزی که زبان پارسی پابرجاست او با نوشتههای فروتن خود با مردمان اين ديار سخن خواهد گفت، نويسندهی جای خالی سلوچ، کليدر و...
اين نوشته حاصل آزردگی و خشم است و خشمگين آزردهای چون من را راهی جز نوشتن نيست. مینويسم تا خود را آرام کنم و هر کسی را که مانند من از خواندن حرفهای آکاکا عبدالکريم سروش خطاب به محمود دولتآبادی آزرده شده است.
روانشناسی میگويد اگر خشمگينی خشم خود را پنهان نکن و من خشمگينم. خشمگين از اين که زمانهی نادخ را ببين! کسی کاکارستمانه در پاسخ به حرفهای محمود دولت آبادی دربارهی انقلاب فرهنگی و به بهانهی غلط گرفتن از او که " شورا" نبود و "ستاد" بود و از اين قبيل سفسطهها اصل بحث را لوث میکند، به هويت، اصالت و نامداری محمود دولتآبادی میتازد، خود را به نادانی میزند و شعر بزرگان ادب پارسی را بیادبانه در سخن خود به کار میگيرد و از شعر خنجری میسازد برای شکافتن پهلوی پهلوانی همانگونه که کاکا رستم پهلوی داش آکل را شکافت. و حالا شايد بايد او را گفت کاکا رستم کيست که شايد نداند همچنان که انگار نمیدانست محمود دولتآبادی کيست. پس بداند که کاکا رستم يکی از آدمهای پلشت داستانی است از صادق هدايت. و اما شايد آکاکای ما نداند که صادق هدايت کيست. پس به پاس سخن به يادماندنی مولايش که فرمود هر کس نکتهای به او بياموزد او را بندهی خود کرده است من نکتهی دومی به کاکا رستم اين روزها بياموزم. پس بداند که صادق هدايت نويسندهی پارسی زبان بزرگی است و تا زبان پارسی پابرجاست صادق هدايت پابرجا خواهد بود همچنان که محمود دولتآبادی با نوشتههايش.
او با جملهی "دولت آبادی کيست" نشان داد هنوز همان آدم باليده در دههی تاريک ۶۰ است، نشان داد هنوز همانگونه میانديشد (میانديشد؟) که که در آن دههی تاريک در ستاد انقلاب فرهنگی میانديشيد (میانديشيد؟). او نشان داد هنوز هم شان بزرگان را انکار میکند پس چرا مدارا با او که بايد او را گفت، خشمگينانه هم بايد گفت شان محمود دولت آبادی انکارناشدنی ست چونان که شان مولوی روزیرسان کاکا رستم امروز ما. و کيست که نداند اگر کاکا رستم امروز ما نامدار است از سايهی وجود اديبی است که روزی کاکا رستمی در دوران خودش پهلويش را میشکافت؟ و کيست که نداند نامداری مولوی از آفرينشگری اوست؟ اما چرا ديگر چندان نامی از کاکا رستم دانای روزگار مولانا نيست؟ زيرا که او کاکا رستمی فقط دانا بود همچنان که نامداری کاکا رستم اين روزهای ما نيز وابسته به دانستههای او ست. شگفتا که اگر دانستهها مايهی فخر است کتابخانههای بزرگ جهان حتی کتابخانهی ملی بینوای ما بيشتر افتخارآميز است تا او. پس بداند که مولانا از اين رو مايهی فخر زبان پارسی است که میآفريد همچنان که محمود دولت آبادی آفريد و میآفريند. و تا زبان پارسی پابرجا ست او نيز خواهد بود اما بدان ای تو! نمیتوان گفت تا زبان پارسی پابرجاست تو نيز خواهی بود. تو خود میدانی که تو هستی تا زمانی که...