تهران- خبرگزاري كار ايران
فلسفه سياسي پشتوانه فكري نظامهاي سياسي در غرب نبودهاست؛
دكتر عباس منوچهري- استاد دانشگاه تربيت مدرس- درگفتگو با خبرنگار فرهنگ و انديشه ايلنا درباره نسبت فلسفه و سياست گفت: ميتوان در تبيين رابطه فلسفه و سياست از مفهوم هنجار استفاده كرد, هنجار در جامعه شناسي به عنوان شيوههاي پذيرفته شده رفتار و اعمال افراد جامعه است.
وي افزود: در فلسفه سياسي هنجار ملاكي است كه در چارچوب نظري فلسفه سياسي ارايه ميشود, بنابراين چيزي مثل عدالت, آزادي, مشروعيت و امثال اينها هنجار در فلسفه سياسي هستند.
منوچهري گفت: اگر به تاريخ فلسفه سياسي و بحثهاي افلاطون درباره عدالت و حكمت عملي ارسطو توجه كنيم خواهيم ديد در سير تاريخ تفكر فلسفي در آنجايي كه بحثهاي هنجاري شدهاست در واقع در آنجا فلسفه با سياست مرتبط شده است.
وي اظهار داشت: سياست در غرب هميشه مبتني بر فلسفه سياسي نبوده است. در واقع فلسفه سياسي عموما ناقد است و فلسفه سياسي پشتوانه فكري نظامهاي سياسي در غرب نبوده است.
منوچهري با اشاره به اينكه افلاطون ناقد دموكراسي يوناني بوده است, اظهار داشت: دوران مدرن تحت قرار دادهاي اجتماعي بوده و فلسفه سياسي مجددا در دوران معاصر ناقد وضع مدرن بوده است. بنابراين رابطه سياست و فلسفه در غرب رابطه پشتوانه مبنايي نيست.
وي گفت: ما"كلام سياسي" داريم و بحثي تحت عنوان"عرفان سياسي" نداريم و اينكه عرفان ارايه دهنده نظريهاي درباب شكل حكومت باشد بايد ببينيم كجا ميتوانيم سراغ بگيريم.
منوچهري افزود: مكتب اشراق سهروردي نظريهاي در باب حكومت دارد ولي اينكه بگوييم پشتوانه فكري سياست در شرق, عرفان است جاي بحث دارد.
وي درباره برقراري رابطه كاركردي ميان سياست و فلسفه اظهار داشت: فلسفه سياسي به نوع معرفت و دانشي است كاملا مرتبط با زندگي, منتها اين بحث كه ميان فلسفه و زندگي رابطه وجود ندارد درباره فلسفه و مباحث خاص انتزاعي صادق است.
منوچهري تصريح كرد: هر جا صحبت از فلسفه سياسي است, قطعا مرتبط با فلسفيدن و تفكر فلسفي است كه كاملا معطوف به وضعيت زندگي است و يا راه حل ارايه ميدهد.
وي افزود: انتزاعي بودن كمتر مشكل فلسفه سياسي است, اين ويژگي بيشتر درباره نحلهها يا زمينههاي ديگر تفكر فلسفي صادق است و در واقع ويژگي فلسفه سياسي ارتباط با زندگي است.
منوچهري در پاسخ به اين سوال كه جريانهاي فلسفه غرب چه نسبتي با سياستهاي غربي دارد, گفت: فلسفه سياسي يا ناقد بوده يا اينكه توانسته به نحوي مبناي عمل وشكل گيري حكومتها باشد يا اينكه در جامعه زمينههاي تحول سياسي باشد كه روسو در فرانسه نمونه شاخصش است.
وي اظهار داشت: آنچه كانت ارايه داده است در تعيين سياستها و شيوه عمل حكومت هم در چارچوب فلسفه غرب موثر بوده است.
منوچهري افزود: با مطرح شدن اين اصول فكري تجربيات متفاوت بودهاست كه جايي در شكل انقلاب و جايي در شكل اصلاحات بودهاست.
وي تصريح كرد: كشورهايي كه قانون اساسيشان بر اساس مكاتب فلسفي سياسي شكل گرفته و نوشته شده جاهايي است كه تاثير فلسفه سياسي را نشان ميدهد.
منوچهري در پاسخ به اين سوال كه آيا ميتوان مرز ميان كار فيلسوف و سياستمدار را مشخص كرد گفت: ممكن است يك فيلسوف, سياستمدار هم باشد و بر عكس ولي اين رابطه يك رابطه ايجابي و ضروري نيست به اين معنا كه اينها دو حوزه جدا از هم هستند.
وي تصريح كرد: اگر فلسفه را به معناي عام آن در نظر بگيريم, ارتباط ضروري با سياست ندارد, مگر همان جنبه هنجاري كه فلسفه سياسي است ولي اساس كاركرد اين دو متفاوت است.
منوچهري اظهارداشت: فيلسوف كسي است كه به مسائل و پرسشهايي در باب چيستي ميپردازد, ولي سياستمدار در حوزه, قدرت و سياست پيش ميرود.
وي در پايان سخنان خود گفت :سياستمدار و فيلسوف ماهيتا هيچ نسبتي با هم ندارند, مگر اينكه اتفاقي اهل فلسفه وارد حوزه سياست شوند و يا بر عكس.