اپيزود اول:
نقل است بعد از فرار امير لشكر آيرم ، رئيس نظميه ي رضاشاه ، و افشاي فساد مالي او ، روزي رضا شاه از محمود جم نخست وزير خود پرسيد چرا مرا از فساد هاي آيرم با خبر نساختي تا او اينچنين با پول هاي كه برداشته و از كشور خارج شده ، به ريش ما نخندد ؟ جم در جواب گفت : قربان كسي جرات نداشت كه بگويد .
رضاخان لحظه اي به فكر فرو مي رود و سكوت مي كند و سپس ميگويد ، جاي حاجي ( مخبر السلطنه ) خالي كه اگر بود يك روز صبح كه شرفياب مي شد ، دستهايش را به هم مي ماليد و مي گفت ، مبارك است انشا الله .... مبارك است ، و آنقدر اين جمله را تكرار ميكرد تا از او بپرسم ، چي مبارك است ؟ آن وقت او مي گفت ، پرده هاي جديدي كه فر!موديد از آلمان خريدند ، آن وقت من مي فهميدم كه آيرم به اسم خريد پرده براي كاخ هاي سلطنتي ، پارچه هايي را از خارج وارد كرده و ماليات وعوارض نداده و كلي هم سود برده است . به نوشته ي مسعود بهنود كه اين حكايت را در كتاب شايد حرف آخر خود آورده است ، رضا شاه وقتي اين سخن را مي گفت ، همه ي روزنامه ها به فرمان رضا خان توقيف و سانسور را بر همه جا حاكم بود ، و رضا خان قلدر به عقلش نمي رسيد كه براي با خبر شدن از حقايق ، راههاي ديگري هم وجود دارد .
نامه ي اخير يكصد و سه تن از چهره هاي سياسي و فرهنگي كشور به رهبر ، بي گمان در اين برهه از تاريخ كه ديگر نه نظام پادشاهي و نه رضا خاني وجود دارد، حكم همان حقايق گويي حاجي مخبر السلطنه را دارد ، اگر چه در اين نامه ، براي باز گو كردن حقايق ، همچون حاجي به كنايه و طنز متوسل نشدند، بلكه با صراحتي ك!ه نشانه ي تعهد و رسالت اصحاب انديشه و قلم است ، آنچه بايد ، گفته آمد چرا كه تجربه ي تاريخي ، دست مايه ي اينگونه عريضه نوشتن ها ، و اطلاع رساني ها گرديده تا پس از اين هرگزهيچ مسئولي با توسل به بي خبري از آنچه بر مردم روا ميدارند، تبري نجويد ، خاصه كه عصر ، عصر ارتباطات و اطلاع رساني است و سال هم سال پاسخگويي ست.
اپيزود دوم :
در ماههاي پاياني رژيم سلطنتي ، با روي كار آمدن شريف امامي ، چند نفري از رجال قديمي مانند محمد علي مسعودي وارد صحنه شدند تا بلكه توسط افرادي چون سليمان بهبودي كه از ابتداي به قدرت رسيدن رضاخان با او بوده و عملا كار ارتباطات مردمي در دستگاه سردارسپه و بعد ها در درباره پهلوي را بعهده داشت ، مي توانند باز هم به همان سبك و سياق قديم كشور را اداره كنند ، اما وقتي بعد از سالها به سراغ آن فراموش شده ( سليمان بهبودي ) رفتند ، او را در بستر احتضار يافتند، پير مرد وقتي ماجرا را شنيد لبخندي زد و به پيام آوران گفت داروهاي سنتي هم مانند دارو هاي جديد ، تاريخ مصرف دارد ، مدتي كه در پستو بمانند ، خاصيت شان را از دست ميدهند ، امروز ديگر شير خشت و تر نجبين ما اثري ندارد و با اين گفته ، آمدن دوباره به صحنه را نپذيرفت و دست رد به سينه دعوت كنندگان خود زد.
اصراري كه سران اصلاح طلب براي كانديد شدن ميرحسين موسوي براي پست رياست جمهوري داشتند ، حكم همان توسل به داروي سنتي را داشت كه با سال ها در پستو ماندن، ديگر خاصيتش را از دست داده است ، طرفه آنكه به نوشته ي صادق زيبا كلام در روزنامه ي شرق روز پنجشنبه 23 مهر ماه جاري ، نخست وزير خط امامي سال هاي تحول انقلاب ، اگر هم دست رد به سينه ي مشتاقان امروز خود نمي زد، هيج برنامه و استراتژي تدوين شده اي از سوي هيچ يك از دعوت كنندگان خود، در دست نداشت تا بتواند به پشتوانه ي آن برنامه و استراتژي ، بعنوان " شخص دوم " نظام ، بر صندلي بي افتخار رياست جمهوري تكيه زند ، خاصه كه آن صندلي به بركت عملكرد صاحب فعلي خود، آنچنان بي اعتبار گشته كه شوق نشستني را در هيچ عاقلي بر نمي انگيزد وگذ شته از همه ي آنچه گفته آمد :
طلب منصب عالي نكند صاحب عقل
عاقل آنست كه انديشه كند پايان را
اپيزود سوم :
مي گويند خانه مرحوم آشيخ حسين لنگراني در گلوبند ك ، كوچه ي سابق مرحوم حاج شيخ فضل الله نوري بود كه هر كسي به ديدار ايشان مي رفت در اتاق نشيمن چند خوشه ي گندم را مي ديد كه به ديوار آويخته بود و زير آن كاغذي به ديوار نصب شده بود كه با ماژيك رنگ قرمز مطالبي نوشته شده بود به گونه اي كه توجه هر تازه وارد و ببينده را بخود جلب ميكرد تا جائيكه مجبور به پرسش مي شدند ، آن وقت بود كه مرحوم لنگراني با حوصله و آب و تاب زياد توضيح ميدادند كه اينها خوشه هاي گند مي است كه روي پشت بام خانه ي ايشان از وسط كاهگل ها روئيده است در حاليكه كاهگل جاي مناسبي براي رشد گندم نيست ، وقتي بر فراز خانه ي يك ايراني ، آ'e4 هم از ميان كاهگل اين خوشه هاي بزرگ گندم مي رويد ، نا گفته پيداست كه اين كشور ، براي كشاورزي و گندم كاري ، خاك بسيار مساعد و حاصلخيزي دارد ... و آنگاه گريزي به مسئله ي واردات گندم در آن زمان مي زد و مي گفت ، آيا ننك نيست در كشوري كه چنين خوشه هاي شاداب و بلند گندم روي كاهگل خانه ها سبز مي شود به جا!ي تقويت كشاورزي ، سالانه اين همه ارز براي واردات گندم به خارجيان ميدهيم ؟ و وارد كننده ي آن هستيم ؟......
بي گمان اگر مرحوم لنگراني تا كنون زنده بود و اين دوره از تاريخ اين بلاد اسلامي را تجربه ميكرد ، شايد آن پرسش تاريخي خود را در ارتباط با خروج ارز و سرمايه ي ملي ، با طرح اين پرسش تغير ميداد كه آيا ننگ نيست در كشوري كه آمار بيكاران و فقيران آن هر روز رو به افزايش است با خروج ارز و سرمايه ي ملي خوا!هان دست يابي به تكنولوژي هستيم كه براي داشتنش اين چنين تماميت ارضي و استقلال كشور را به خطر انداخته ايم؟ آيا آن بهتر نبود كه ، ابتدا در جهت ايجاد اشتغال زايي وگذاشتن لقمه اي نان در سفره ي گرسنگان ، سرمايه گذاري ميكرديم و پس از آن تحفه ي انيشتن را خريدار مي شديم ؟... شايد طرح اين پرسش در اين بذ1هه از زمان ، حتي اگر از سوي يك عالم روحاني مطرح شود ، جايز نباشد و پرسشي بيهوده به نظر آيد اما از آنجا كه شايد طرح يك پرسش حتي نابجا ممكن است باعث تحولي گردد ، بازگو كردن اين پرسش كه امروز اذهان عمومي اين آب و خاك را بخود مشغول ساخته است آنقدر ها هم بي ربط نباشد ، آنچنانكه طرح يك پرسش به ظاهر ساد!ه ، باعث تحول عظيمم در زندگي يك دانشجوي فلسطيني شد ، و حكايت آن از اين قرار است كه ميگويند در اوايل انقلاب وقتي ياسر عرفات به ايران آمده بود ، در جمعي از انقلابيون گفته بود ، زندگي من با يك پرسش و توصيه تغير يافت و آن در زماني بود كه در يكي از سفرهاي نواب صفوي (رهبر فدائيان اسلام) به سوريه با او ملاقات كردم ، گويا در آن ديدار نواب از عرفات پرسيده بود كجايي هستي ؟ عرفات گفته بود فلسطيني ، نواب مي پرسد اين جا چه ميكني؟ عرفات در جواب گفته بود دانشجوي رشته ي فيزيك هستم ، نواب با پوزخندي مي پرسد در حال حاضر فلسطين به دانشجوي فيزيك احتياج دارد يا چريك ؟... وعرفات مي گويد از آن روز با همين يك پرسش زندگيم تغير يافت ، سخن كوتاه ، به اميد آنكه شايد اين پرسش هم ، تحولي را باعث آيد ، بد نيست اين سوال را پرسيده باشيم كه آيا امروز مردم اين كهنه ديار به كار و نان بيشتر محتاجند يا تحفه ي انيشتن .
بيژن صف سري
http://www.bijan-safsari.com