دوشنبه 12 مرداد 1383

چپ بيست وپنج سالهً ايران، سعيدآوا

با آغاز دوران انقلاب 57 ، بارقهً اميد به تغييرات و واقعيت يافتن رؤيای چندين ده سالهً آ زادی وعدالتخواهي ، در دل وجان بخشهای هرچه بيشتری ازمردم ايران شکل ميگرفت. چيزی نگذشت که سرتاسرکشور را امواج رنگارنک اقشار وطبقات ناراضي يا خسته از وضعيت موجود وآن حاکميت مزمن فراگرفت وهمگان را – البته بدرجات گوناگون- برآن داشت تا بر محورخواست کلي وعمومي ٌ نه ٌ به آنچه که بود گردآيند. بدينترتيب جنبشي خودبخودی ، سراسری ، همگاني وعمومي ای پديد آمد که سرعت ووسعت همه گير شدنش در کمتر انقلابي درنقاط ديگر دنيا مشاهده شده بود. همه براستي وبدرستي ميخواستند ازآن شرچندين وچند ده ساله خلاصي يابند. اما تنها خواست خلاصي يا اقدام برای آن ، بدون تدارک جايگزين مناسب، اوضاع را نه بهتر که غالبأ بدترهم ميکند. عقيم ماندن انقلاب ايران نمونهً گويای آن است. سراسری وهمگاني بودن مطالبات کلي- صرف نظر ازسرعت همه گير شدنش- شايد خصلتي عمومي ، طبيعي ومثبت انقلابات ضدامپرياليستي در جوامعي نظيرايران باشد. اما همين همگاني وعمومي بودن ، ميتواند تحت شرايطي بهمان سرعتي که همه گير ميشود به انحراف هم کشيده شود و به ضد خود ويا حتي به پادويي اقدامات فاشيستي هم تبديل گردد. انقلاب 57 ايران درست دراوج سراسری وهمگاني بودنش درمسلخ شعار فريبکارانهً ٌ همه باهم ٌ قرباني شد. درپس اين شعارکلي وگنگ اما پرطمطراق ودرواقع برای هيچ بود که کفتاران مترصد فرصت، مانع انکشاف مطالبات مشخص مردمي شدند وناقوس مرگ انقلاب را بصدا درآوردند.
شکست انقلاب ايران برحداقل دونکته وضعف اساسي روشنايي انداخت :
-- عدم وجود رهبری انقلابي – مترقي
-- عدم برجستگي مطالبات مشخص وملموس و اسير ماندن در مطالبات و شعارهای کلي
ضعف وناتواني تشکيلات ونيروهای چپ ودمکرات ازيکطرف و محافظه کاری رقت انگيز آناني که از انقلاب "باران" ميخواستند نه "سيل" ، روند پيشبرد انقلاب را دچار گيجي وسردرگمي کرد وراه موج سواری مترسکهايي که تا گور تاريخ فاصله ای نداشتند را گشود. بدينترتيب نيمه خدايان لگد خوردهً رانده شده به حاشيهً حکومت وجامعه که مدتي بود نقش سنتي و قضايي – مباشرتي خود را بميزان زيادی ازدست داده بودند به رگهای انقلاب چسبيدند و با خوني تازه و سنگرگرفتن درپس شعارهای کلي وعام بر مسند خلافت تکيه زدند وآنچه را که روزی حتي درخواب هم نميديدند زيرپا لمس کردند. حالا ديگرچون خود خدايان ، سرنوشت زندگي و نفس کشيدن ملتي را بدست گرفته بودند.
درواقع روحانيت بنا به ويژگي تاريخي ونزديکي به حاکميت، تنها تشکيلات سياسي- اجتماعي ای بود که از گزند
سرکوب سلطنت جان سالم بدر برده بود. پس جای تعجب نبود که بتواند ازفرصت پيش آمده، يعني سرنگوني سلطنت که توسط انقلاب مردمي پديدآمده بود حداکثر استفاده رابنمايد و رياکارانه خلأ رهبری وحاکميت را پرکند.
مردمي که زير سنگيني بار توهم وخوش بيني به شعارهای روحانيت گرده خم کرده بودند و رؤياها وآرزوهايشان
را رنگ بيرنگي زده بودند، انقلاب عدالتخواه وآزادی و تجدد طلب خود را در پيشگاه اضداد خود قرباني کردند. تناقض عميق انقلاب 57 ايران بوضوح خود را نشان ميداد:
الههً روشنايي آزادی و برابری، آبستن خفاش خون آشامي شده بود که نوزادش معجون ناميموني از ترکيب عقب مانده ومرتجع ترين شکلبندی اجتماعي يعني ( روحانيت – بازار و سنت)1 از آب درآمد .
شالودهً اقدامات نظری/عملي چنين حاکميتي را ترويج و اعمال يک اقتصاد انگلي و دلا لي مافيايي ، سرکوب خشن و قلع وقمع جنون آسا برای مسدود نگاهداشتن جامعه ، تحميل حداکثر محدوديتها، جاسوسي ودخالت در حتي خصوصي ترين امور زندگي مردم وگسترش خرافات وفرهنگ عقب ماندهً قرون وسطايي تشکيل ميداد. اين سياستها شايد به آندسته ای که حاکميت را " نمايندهً بر حق" انقلاب ميپنداشتند بعنوان دستاوردهای انقلاب حقنه شده بود، اما بيشک آن اکثريت عظيمي که آمال وآرزوهای آزاديخواهانه و عدالت طلبانه شان – يعني همان مطالبات عمومي و کلي چپ – را متوهمانه در شعار " آزادی، استقلال ، جمهوری اسلامي" جستجو کرده بودند ولي تنها نکبت "جمهوری اسلامي" گريبانشان را گرفته بود نميتوانستند ساکت و بي اعتناء بمانند. از اينرو با گذشت هر روز از عمر حکومت اسلامي ، عدهً هرچه بيشتری به آن پشت ميکردند ودر برابرش مي ايستادند.
شور انقلابي داشت دوباره به غليان درمي آمد و يأ س وغبن و دلسردی ناشي ازشکست انقلاب کم کم داشت جايش را به اميد وتلاش برای تدارک انقلاب و رستاخيز ديگری ميداد. اينهمه البته از ديد حکومت پنهان نبود و بر ترس واضطرابش مي افزود. لذا از تمامي امکانات و دارا ئيهای آسماني وزميني وکهنه و" مدرن" اش برای خفه کردن صدای اعتراضات بهره مي جست. از تلفيق دستگاهها ومأموران جاسوسي – امنيتي نظام پيشين با نهادهای مشابه اسلامي تازه تأسيس وهمراهي و پادوئي " پابرهنه ها " که خود عطيهً سلطنت بودند چنان تشکيلات مخوف آدمکشي ای بوجودآورد که نظايرش را درگذشته های دور يا حکومتهای فاشيستي ميتوان سراغ گرفت. اما عليرغم اينهمه ، اعتراضات مردمي همچنان رو به گسترش بود. حاکميت تاريک انديش به گوشهً ميدان کشيده ميشد و در وحشت از تداوم انقلاب در پي راه خلاص ميگشت. جنگ خارجي آن " نعمت الهي " بزرگي بود که رژيم درپس آن توانست با سپر قراردادن شعار " وحدت کلمه" ، جنگ داخلي زودرس ونابرابری را به مردم وانقلابشان تحميل کند. هزاران هزار نفر به جرائم واهي " خيانت " ، " جاسوسي " ، " ضد انقلاب " و يا "محارب ومنافق " به جوخه های اعدام سپرده شدند يا زير شکنجه جان باختند. کوردلي وجنون خونريزی حکومت اسلامي ديگر مرزی نميشناخت. حاکمان سرمست از خليفه گری حالا درخون وضو ميگرفتند وبرسجاده ای از نعش مردم به نماز مي ايستادند. انقلاب در خون خود غرق ميشد. اگر بالاتر از سياهي رنگي ميبود بحق لايق اين موجودات قرون وسطا يي بود. اينان آنچه را که سلطنت پهلوی در بيش از نيم قرن طول عمر خود نتوانسته يا شايد " نخواسته " بود انجام دهد درعرض کمتر از نيم دهه انجام دادند. اين ، فرجام تلخ انقلاب بزرگ خلقي بود که خورشيدش را گم کرده بود وفانوس راهش را به راهزنان سپرده بود . انقلابي که در پس شعارهای کلي و عام رنگ باخت و سرانجام واريخت .... سلطنت معزول، ديگر خود را رو سپيد مي ديد .
جنبشهای خودمختاری، زنان وتشکيلات سياسي دمکرات وچپ از اولين قربانيان يورش وحشيانه وسرکوب سيستماتيک رژيم مردسالاراسلامي بودند. کادرها واعضای سازمانهای سياسي نوپا را عمدتأ زندانيان آزاد شدهً
دورهً سلطنت ودانشجويان بازگشته ازخارج تشکيل ميداد. کم تجربگي اينان در فعاليتهای علني- توده ای بعلاوه شرايط ويژهً برآمده از قيام وفريبکاری حکومت اسلامي در وانمود جلوه دادن خود به نمايندگي انقلاب باعث شده بود که اين سازمانها نتوانند درسنگرهای توده ای به حيات خود ا دامه دهند. درنتيجه درمدت کوتاهي سرکوب و قلع وقمع شدند وراهي جز عقب نشيني و فرار از زير تيغ نسل کشي ای که براه افتاده بود نداشتند. بناچار هرآنچه را که برجای مانده بود بردوش کشيدند و دير يا زود راهي خارج از کشورشدند.
بدينترتيب فعاليت وعملکرد سياسي اين تشکيلات در داخل بکلي مختل شد يا به حداقل ممکن رسيد . در اين ميان اتخاذ تاکتيکهای عجولانه ، ناپخته و خرده کارانه ، خصوصأ از جانب تشکلات با پشتوانهً نسبتأ توده ای و تا حدودی تأثيرگذار برفضای سياسي پرالتهاب کشور، تلاشي وتلفات يا تبعيد گزيني اين جريانات را شدت وسرعت بيشتری داد. سازمان مجاهدين خلق ايران که درمدت کوتاهي توانسته بود به نفوذ گسترده ای ، خصوصأ بين جوانان دست يابد ودر بسيج وسازماندهي اعتراضات گوناگون نقش نسبتأ مهمي ايفا کند، در اين گرداب سياسي افتاد و بسرعت به يک گروه صرفأ نظامي با عمليات محدود چريکي وانتقام گير تبديل شد. اين سازمان که مجموعه مطالبات کلي و استراتژيک و نيز اکثر سياستهای عملي اش ، آنرا کمابيش زماني در جنبش چپ و کنار مجموعهً ديگر سازمانهای چپ قرارميداد ، با فراموش کردن توده ها وپايگان اجتماعي مردمي ، حالا تنها به کسب قدرت به هر وسيله فکر ميکرد و درپي همين روند ، چندی بعد کل ظرفيت سياسي – تشکيلاتي اش را در خدمت ماجراجوئيهای نظامي اطراف مرزها يا مذاکرات وچانه زنيهای ديپلماتيک با دولتهای ديگر قرار داد. مجاهدين به جای ماندن در ميان توده ها راه فرار از آنها را برگزيده بودند : کسب قدرت از خارج از کشور، بهر قيمت وبدون مشارکت توده های داخل .
سازمان چريکهای فدائي خلق ايران ، سازمان سياسي سراسری ديگری که روزی بنا داشت " ايران را سراسر سياهکل "2 کند خود دچار انشقاق شده بود. بخش اعظم آن در همسويي با سرکوبگران آزادی وعدالت گام ميزد و بخش مقاوم ومخالف سرکوب ، به تکه های ريز ودرشت پراکنده ای تقسيم شد که از تعدادی از آنها تا مدتها بجز فقط نامي نسبتأ جديد اما در قالبي کوچکتر و کوچکتر از پيش ، اثر ديگری نبود.
اگر تراژدی شکست انقلاب ايران و غرقه در خون شدن مردم وسازمانهای سياسي را بدرستي نتيجهً مستقيم رذالت و قصابي ددمنشانهً آدمکشان " جمهوری اسلامي " بدانيم ، تراژدی پراکندگي و عدم انسجام و روند حيات منفعلانهً انبوه تشکلات سياسي ايراني مقيم خارج از کشور ودور از سرکوب را چگونه بايد ارزيابي کرد ؟
چپ ايران بدون داشتن شناخت لازمي از جامعه وروانشناختي توده ها، بدون زندگي وکارکردن درميان مردم و بدون گسست از: مطلق گرايي و خيالپردازی، فرقه پرستي وخودبزرگ بيني، الگو برداری وتقدس مآبي ، اخلاق ورفتار غيردمکراتيک ومذهبي وکدخدامنشي ، هرگز نخواهد توانست نقش راستيني درپيشرفت جامعه وپيشبرد تحولات آتي ايران داشته باشد.
سازمانهای چپ ، متأسفانه نتوانسته اند طرح وحتي يک سياست حداقل مشترکي را درهمياری با يکديگر درجهت سرنگوني ياعقب راندن جمهوری اسلامي به اجرا درآورند ويا لا اقل به نسبت پتانسيل جمعي وعدديی که دراختيار دارند نقش وتأثيری جدی درکم کردن رنج وخفقان روزمره ای که برمردم روا مي شود داشته باشند .
ادامه کاری اکثر تشکلات چپ درخارج ازکشور تا مدتي محدود بود به بازسازی تشکيلاتي و تا حدودی انعکاس اخبار ايران و افشای رژيم. چندی گذشت و خصوصأ با بروز تحولات در بلوک شرق، مباحث برسروضعيت جنبش چپ ، تعريف وبازتعريفي ازمفاهيم سوسياليسم، کمونيسم وديگر مقوله های تئوريک اساسي در سازمانهای چپ شکل گرفت وآنها را وا داشت تا نگاهي دوباره بخود وآنچه مي گفتند داشته باشند. اين نقطهً عطفي بود و نيز بارقهً اميدی را درکل چپ زنده کرد که گويا سرانجام همگان به اين نتيجه رسيده اند که بايد برسر تعاريف ومفاهيم مشترک ادعايي تبادل نظر کرد و درک روشني از آنها داشت تا بدينوسيله بتوان سوء تفاهمات " نظری " و ايضأ سياسي تاکنوني را از بين برد ويا به حداقل رسانيد. قدمهای اول، سنجيده ومسئولا نه برداشته شد اما ازآنجا که خود بزرگ بيني و خودبرتربيني ، همواره خصلت چپ ايران بوده است، اين بحثها بسرعت دچار يکجانبه نگری شد . ازپويايي درآمد، غيرزميني ، نازماني ونامکاني شد وجايش را جدل ياجدالهای صرفأ روشنفکرانهً گاه بيربط و فاقد استدلال زميني يا تکراری و کليشه ای وعمدتأ کپيه برداری از مباحث زمان لنين و حتي قبل از آن گرفت. پرسيد ني است که آيا واقعأ آموزه های آموزگاران مارکسيسم، آنچنان چند پهلو و رازآلود بوده که اينهمه برداشتهای گوناگون و گاه متضاد را در چپ ما دامن زده وآنرا دچار پراکندگي وجدايي آنچناني کرده بوده است.؟ گويي هرتکه ای از چپ ، خود از يک مکتب وجنبش جداگانه ای تشکيل ميشد. حتي اگر بپذيريم که پيشبرد روند آنچناني بحثها وپرسه زدنهای تئوريک ، ضرورت تجربه اندوزی جهت استحکام وانسجام نظری برای تشکيلات سياسي باشد اما غفلت ورزی از وظايف ديگر و ازآن بدتر مشروط کردن پذيرش " پايه های نظری" و " پرنسيپهای" خود از طرف ديگران برای همکاريهای حتي موردی را چگونه بايد توجيه کرد ؟ دهها و دهها نمونهً امکان ائتلاف وجود داشته است که نه تنها سازمانهای چپ را با يکديگر بلکه خانوادهً چپ را باديگر سازمانها ميتوانسته است حول خواسته های مشترکي گرد هم آورد تا مبارزهً مشترکي را برای برداشتن حتي يکقدم بطرف آزادی وعدالت سازمان دهند. اما نه اين شد ونه آن و موقعيت های فراواني برسر همين اما واگرها وشروط فرقه گرايانه ازبين رفت. سازمانهای همزباني که نتوانند زبان يکديگر را بفهمند چگونه ميتوانند زبان ديگران را در انبوه پديده ها و معادلات سياسي گوناگون بفهمند ؟ گاهي اين شبه پيش مي آيد که آيا اپوزيسيون خارج از کشور، حقيقتأ خفقان وفقر موجود و رنج مردم داخل را لمس و اساسأ دغدغهً سرکوب مداوم و ويراني روزمرهً زندگي ملتي را احساس کرده است ؟
برخي ازتشکلات سياسي چپ ، شعار هايي را مقدس و پرنسيپ سازماني کرده ونيز شرط همکاری با ديگران قرارداده بودند بدون آنکه خود پروژهً واقع بينانه يا استدلال محکمي برای چگونگي و ز مان و مکان اجرای آنها ارائه داده باشند. به اين " پرنسيپها " همچون ا صول وآيه های مذهبي نگاه ميکردند که شک کردن در حتي زمان پياده شدن آنها گناه آ لود مينمود : " برقراری بلاواسطهً سوسياليسم در ايران " ، " امکان استقرار سوسياليسم در يک کشور " ، " سوسياليسم تنها آلترناتيو جمهوری اسلامي " و " تشکيل حکومت شورايي " پس از آن ، " حکومت کارگران کمونيست " و يک دوجين ديگر. اراده گرايي مطلق ، شاه بيت تمامي اين آرزوها را تشکيل ميداد و گويي با اراده و تصميم چند روشنفکر ميشد چنين جوامع و حکومتهايي را حتي در " يک جزيره دور افتاده " هم سازمان داد .
اين ترجيع بند ادبيات حزبي – سازماني البته مقولات مثلأ دوره ای نبودند که از طرف سازمان يا حزبي ، صرفأ بعنوان شعار مطرح بشوند بلکه همانطور که اشاره رفت اينها اغلب بعنوان فيلتر شناخت " سرسپردگان واقعي طبقه کارگر " يا سنگ محک " مبارزان انقلابي و راديکا ل " برای هر نوع ائتلاف و اتحاد و همکاری مشترک بکار ميرفت و ميبايستي نه با " يک کلمه پس يا پيش " مورد پذيرش قرار ميگرفت. پس عجيب نيست که شرطي کردن اين " اصول " نه تنها واجد و منشأ نزديکي و همسويي نيروها نشد بلکه گسستها و انشعابات بيشتری را هم به اندام لاغر اما گنده سر چپ ايران تحميل کرد.
جريان چپ در مجموع اگر بخاطر فداکاريها واز خود گذشتگيهای صاد قانه اش قابل احترام و تقدير باشد و اگر حتي در عرصه های گوناگون ديگر پرونده ای درخشان داشته باشد ، درامر همکاری، همگرايي، تسامح و اخلاق دمکراتيک- انقلابي اما کارنامه ای بس ضعيف، ناپسند وگاه مشمئزکننده داشته است. اگر همين دودههً بعد از قيام بهمن را مورد مداقه قراردهيم با انواع واقسام تهمت وافترا،خط وخط کشي ودرگيريهای داخلي ، منطق گريزی و دسته بنديهای خود پرستانه و رقابتهای کودکانه روبرو مي شويم. گويي اين گروههای سياسي ، ديگران را هوو و رقيب خود به شمار مي آورده اند. گاه عصبيت و عدم سازگاری در پاره ای تشکيلات و حتي محا فل چند نفره آنچنان بالا ميگرفت که علاوه برتحميل جدايي وانشعاب، جنگ لفظي چندش آور وغيرمتمد نانه ای را بين آنها دامن ميزد که تا مدتها ادامه پيدا ميکرد وطرفين دعوا يکد يگر را به " خيانت " ، " جاسوسي " ، " نوکری بورژوازی " ، " ضدانقلابي" وازاين قبيل متهم ميکردند. اماکن برگزاری ميز کتاب هم بعضأ شده بود محل درگيري ميان گروهها. گاه مي شد که اعلاميه های فراوا ني بزبان فارسي و کشور ميزبان چاپ ميشد و برسر ميزهای کتاب يا در تظاهراتي بمناسبت روز کارگر، همدردی با زندانيان سياسي در ايران يا همبستگي با مردمي در گوشه ای از جهان پخش ميشد که بيش از آنکه به موضوع تظاهرات ا شاره شده بوده باشد به " افشاگری " از گروههای ديگر وموضوعات حاشيه ای پرداخته شده بود. خب پس آ يا جای تعجب بود اگر که چپ ايراني همچنان منزوی مانده بود ويا پيوسته منزوی ميشد ودر قياس با چپهای ديگر از جمله شيلي از اعتبار کمتری برخوردار بود؟
تصور نمي کنم درهيچ کجای دنيا بتوان اينهمه حزب و سازمان وگروه ومحفل کوچک وبزرگ چپ مايل به واگرايي که بين ايرانيان وجود داشته است پيدا کرد . و پرسيد ني است که آيا مي توان اين " گستردگي " يا بعبارتي پراکندگي گسترده را نشانهً پلوراليسم، تنوع فکری وبلوغ سياسي يا خردگرايي وديالکتيک مبارزاتي دانست؟ بعيد ميدانم .
چپ ايراني اکثرأ خود را مارکس و لنين زمانه مي پنداشته است. اما به اعتقاد من، آنچه که چپ و جامعهً ما کم داشته نه " مارکس " و " لنين" بلکه سياسيون زميني بوده است. سياسيون چپ ما اگر آشنايي حقيقي و نزديکي ملموسي با مارکس ولنين و ديگر مارکسيستها ميداشتند به چنان پراکنده گويي و پراکنده کاری بيحسابي گرفتار نمي آمدند. کافيست نگاهي به نحوهً زندگي اجتماعي وکاری عناصر سياسي وتشکيلاتي چپ مان بيندازيم تا ببينيم حقيقتأ چند درصد ازآنان با زندگي وکار توده ها چه در ايران وچه در خارج جوش خورده اند و با خصلتهای رواني –اخلاقي ، تفکرات، پيش فرضها وپيشداوريها وبطورکلي نحوهً کار و زندگي آنان از نزديک درتماس بوده اند. چپ ما معمولأ به يکي از اصول ا ساسي مارکسيسم يعني پالايش تئوری در سنگ محک پراتيک بي اعتناء بوده است. کا ر وزندگي درميان توده ها وبا آنها را نبايد صرفأ ازجنبهً اخلاقي يا ترحم آميز آشنايي با درد و رنج ومحروميت آنها در نظرگرفت. چپ، نه درکنار توده که بايد خود توده باشد يا بشود. همين تجربهً زميني کار روزمره با توده ها ميتواند بمثابهً يکي از راهکارها برای اتخاذ سياستها، ارائه شعارها واصلاح مرتب برنامهً سازماني – حزبي مورد بهره برداری قرار گيرد . برا ی ساختمان سوسياليسم و جامعه ای انساني علاوه برضرورت وجود پيش شرطهای مادی وزيربنايي وتحليلهای واقع بينانهً اجتماعي و اقصادی- سياسي، دانش وآگاهي و تخصص درديگر زمينه های علمي ومهندسي ، پزشکي و روانشناسي ، ادبي وهنری و ورزشي وغيره نيازاست. منتها بخش غالب ومتکبر چپ ما با اعتماد به نفس افراطي اش نه تنها هيچ کمبودی احساس نکرده بلکه خود را صاحب نظر در همهً زمينه ها دانسته و برای دست اندرکاران ومتخصصان رشته های مختلف تعيين تکليف هم نموده است.
چپ ايران براستي نيروی دافعهً فوق العاده و تخصص در فرار از همکاری داشته است . به تصورمن از مدتها پيش زمينه وامکانات مشترک فراواني برای همکاری سياسي - عملي مشترک ضداستبدادی وايضأ ضد سرمايه داری - البته درسطوح گوناگون - مابين کل اپوزيسيون بزرگ ايراني وجود داشته است .
هر تلاش مشترک وعمومي جهت پس راندن بورژوازی مستبد و نامتعارف "جمهوری اسلامي" مثبت است و فرجه ای تازه برای نفس کشيدن توده ها وحرکت بجلو بوجود مي آورد. آخر بالاخره از جايي بايد شروع کرد. مگر نه اينکه قطار مبارزه بايد روزی به مقصد برسد؟ ومگرنه اينکه اين قطار درايران ناچاراست از ايستگاههای متعددی عبور کند وطبيعتأ هم درهرايستگاه عده ای پياده و عده ای (بيشتر) سوار مي شوند؟
چپ ايران نه تنها مسئوليت مبارزه برای سوسياليسم و تدارک پيشبرد ساختمان آن، بلکه وظيفهً به انجام رساندن مطالبات معوقهً دمکراتيک و حقوق شهروندی را هم بعهده دارد. درواقع بدون طرح وازآن مهمتر ، نهادينه کردن دومي ها صحبتي هم از ببار نشستن سوسياليسم حقيقي نمي توان داشت. سوسياليسم، آن چشمهً زلال وشفافي نيست که ناگهان و به يکباره بجوشد از زمين.
ٌ .. ايران مملو از نعمات خدادادی است ، چيزی که همهً اين نعمات را باطل گذاشته ، نبودن قانون است. هيچ کس در ايران مالک هيچ چيز نيست زيرا که قانون نيست. حاکم تعيين ميکنيم بدون قانون، سرتيپ معزول ميکنيم بدون قانون، حقوق دولت را ميفروشيم بدون قانون، بندگان خدا را حبس ميکنيم بدون قانون، خزانه ميبخشيم بدون قانون، شکم پاره ميکنيم بدون قانون. درهند، پاريس،درتفليس، درمصر، دراسلامبول حتي درميان ترکمن هرکس ميداند که حقوق ووظايف او چيست. درايران احدی نيست که بداند تقصير چيست و خدمت کدام..... ٌ 3
اشتباه نشود ، اين متن مربوط به دوران " جمهوری اسلامي " نيست. قدمت آن قريب به يک قرن است. منتها
آنچه که آن زمان زير لوای بي قانوني انجام ميگرفت اينک درحکومت اسلامي، هم توسط " قانون " و هم در بي قانوني محض صورت ميگيرد. سنگسار و سرکوب وشکنجه وکشتار، کليت سيستم مافيايي نظام وهمهً بي قانونيها زير لوای حاکميت بغايت ارتجاعي ، ضدانساني و توهين آميز ولايت فقيه به " قانون " تبديل شده است. يعني جامعهً ايران عليرغم گسترش شهرنشيني وپيشرفتهای صنعتي و ا داری/ اجتماعي نسبت به دوران جنبش مشروطيت ، همچنان درحد همان بي حقوقي عمومي مدني ومحروميت از حقوق دمکراتيک قبل وبعد از شکست آن قراردارد . وپرسش اينجاست که آ يا قرار است انجام اين مطالبات همچنان تا دهه های ديگر به تعويق بيفتد ؟
ايران عليرغم برخورداری از ظرفيت وامکانات لازم برای جاری ساختن نظم دمکراتيک وحتي گام برداشتن آگاهانه ومحتاطانه بطرف سوسياليسم، همواره توسط عقب مانده ترين نظامهای سياسي درجا زده و يا به عقب رانده شده است . اين معضل عقب ماندگي را اگر بدرستي نتيجهً قطعي ومعلول اساسي استبداد خشن طولاني حاکم بر کشور بدانيم ، اما غفلت وسهل انگاری نيروهای سياسي مردمي درشناخت ا ولويتها و نيز موقعيتهای مناسب جهت همکاری و بسيج عمومي در راه پيشبرد خواستهای ريز ودرشت را نمي توان ناديده گرفت.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

چپ ما بجای ارائهً برنامه ای برای پيشبرد سياستهای عملي سازمانگرانه ومعطوف به تغييراتي در کوتاه و بلند مدت ، عمد تأ سياستهای عکس العملي داشته است. چپ دور از توده ها ادعای کسب قدرت سياسي و برپايي نظامي باحداعلای دمکراسي اقتصادی – سياسي ، نظم دمکراتيک وتعاون همگاني وفرهنگ بالای مسئوليت فردی درقبال حقوق ومنافع جمع را دارد بدون آنکه توان ويا برنامهً منسجم ومشخصي برای پيشبرد وکسب دم دست ترين وعاجل ترين مطالبات دمکراتيک وحقوق شهروندی داشته باشد. چپ ما نظام والايي را آنهم " همين حالا " آرزو مي کند که حتي دولتهای رفاه ونظامهای سوسيال دمکراسي دهه های 60 و 70 اسکانديناوی هم قابل مقايسه با آن نمي باشند. آ يا سوسياليسم مورد نظر همان " سوسياليسم واقعأ موجود" 70 ساله يا نوع چيني ، آلباني ، عربي ، آمريکای لاتيني و غيره نيست ؟ خوشبختانه آنچه که از ادعای کنوني اکثر سازمانها واحزاب چپ
مستفاد ميشود نه ؟ اما با چه تضميني ؟ چپ ما نه تافته ای جدا بافته از ديگران و نه خونش رنگين تر از چپهايي است که بدرستي قدرت سياسي را هم بهمراه توده ها بدست آوردند اما سرانجام، آن شد که ديديم. آنها هم مبارز و انقلابي بودند . خون دادند وبرای کسب قدرت جنگيدند واگر نه همه شان که اکثرشان بلحاظ نفوذ توده ای و توان نظری/ تشکيلاتي حداقل يک سر وگردن از مجموعهً چپ ما بالاتر هم بودند. پس چه تخلخلهايي درکليت ساختار سياسي/ اقتصادی واجتماعي/ فرهنگي جوامعشان وچه نواقص وکمبودهايي درخود احزاب وسازمانهای سياسي وجود داشت که ساختمان سوسياليسم را به بيراهه کشاند و ناممکن ساخت.؟
تدوين برنامه واتخاذ شعارها وسياستهای عملي اگر بربستر واقعيات جامعه وبا پشتوانهً ذهني/ عملي توده ها تنظيم نشده باشد ، تنها بازتاب آرمانخواهي شاعرانهً معماران آن است که گمان مي کنم يک شاعر آرمانخواه ، بسيار زيباتر از آنرا ميسرايد. مثلأ شعارهای " سرنگون باد " ها و " برقرارباد " ها را مي توان درطول دهه ها تکرار کرد وبه آنها دلخوش بود بي آنکه قدمي هم جهت تدارک واجرای آنها برداشته شده باشد. شعارها بايد مابه الزاء عملي / اجرايي داشته و برای جلب ومشارکت توده ها جهت به اجرا درآوردن آنها درنظر گرفته شود نه برای آزين بندی سر در سازمانها و احزاب . اگر بيلان کار چپ خودمان را داشته باشيم آيا تا چند درصد شعارهايشان را توانسته اند فعليت بخشند ؟ شايد و يا قطعأ روزی روزگاری اين شعار ها جامهً عمل خواهند پوشيد اما آ يا چپ اراده گرا مي تواند افتخار و ادعای شرکت در روند اتخاذ بموقع اين شعارها را داشته باشد؟. بلشويکها ومشخصأ لنين ، سالها قبل از انقلاب اکتبر به تشکيل حکومت شورايي اعتقاد پيدا کرده بودند منتها زماني " همهً قدرت به شوراها " را بمثابهً سياست عملي مطرح کردند که زمينهً اجرای آن فراهم ودرجهً اقبالش بالا بود.
آنان که با اراده گرايي مطلق و اعتماد به نفس نامعقولشان ، ساختمان سوسياليسم را مساوی با کسب قدرت سياسي توسط چپ يا طبقهً کارگر مي شمارند و بدنبال شعار " يا همه چيز يا هيچ " خواهان تغييرات ناگهاني و " برقراری " جهشي وهمه جانبه در جوامعي نظير ايران هستند چشم برواقعيات و چگونگي روند تحولات مي بندند وعليرغم ميلشان ، سرانجام به وضع موجود تن در ميدهند. برای پاره ای از سازمانها واحزاب ، تصور در اختيار داشتن مجموعه ای از " آگاهترين ، پاکترين ، صادق ترين و فداکارترين فرزندان خلق " در احزاب و تصرف قدرت کافيست تا به تحولات ريشه ای نائل آمد. اما سازمانها و احزاب سياسي علاوه بر داشتن اعضايي با خصائل يادشده بايد دارای آنچنان شاخکهای حسي و ديد جامع سياسي باشند تا بتوانند با تشخيص توازن قوا در موقعيتهای گوناگون ، تاکتيکها وسياستهای مناسبي را بکار بندند.
تشخيص بموقع زمان وچگونگي طرح شعارهای اصلاحي يا انقلابي برای بسيج توده ها اهميت اساسي دارد. به تصور من انقلابات و اصلاحات مکمل و در وحدت با يکديگرند. اين هردو مقولات سياسي تعريف شدهً قابل تشخيص ودر ارتباط با يکديگرند که با درک صحيح از نقش هرکدام وزمان مناسب برای پيشبردشان ، مي توان بالاترين بهره گيری را از ظرفيتشان بدست آورد. اگر بيراهه نرفته باشم مي توان انقلاب را سرانجام و پيامد انجام رفرمهای پي در پي موفق دانست و رفرم را بستر بسيج توده ای و تدارک انقلاب. رفرمهای مداوم ، راه عبور به انقلاب و تصرف قدرت سياسي را مي گشايند و انقلاب ، دروازهً انجام اصلاحات بنيادی و ساختاری را . فراموش نبايد کرد که وظيفهً قيامها مقطعي وناظر برتغييرقدرت سياسي اند در حاليکه روند کاراصلاحات وانقلابات، طولاني و مداوم اند وناظر بر بهبود وتغييرات درکليهً شئون اقتصادی/ سياسي و اجتماعي/ فرهنگي جامعه . اصلاحات و رفرمها زماني وآنجايي مضر وارتجاعي واقع ميشوند که سد و مانعي در راه پيشبرد و پيروزی انقلاب و قيامهای نقدأ موجود يا درحال شکل گيری گردند .
آيا چپ ايران ، سنگ محکي برای سنجش ميزان نفوذ توده ای اش داشته است و آيا زمانبندی نسبي ای برای پيشبرد شعارها و ميزان اقبال آنها قائل است ؟ شعارها هرچه کلي تر و روبه آينده ای دور ونامعلوم داشته باشند امکان توده گير شدنشان ضعيفتر ميگردد و خصلت بسيجي شان را از دست ميدهند . متأسفانه گاهي اوقات جای اهداف استراتژيک با تاکتيکها عوض ميشود و زمان ومکان ، توازن قوا ، نحوهً طرح شعارها و روانشناختي توده ای فراموش ميگردد . از آن بدتر ، پذيرش شعارهای " سرنگون باد " و " برقرارباد " ها همانطور که گفته شد شرط همکاريهای حتي موقتي بين گروهها محسوب ميشود . شايد گفته شود که بدون سرنگوني ها امکان برقراری ها هم وجود ندارد و يا چه فايده از اتخاذ سياستها وطرح شعارهايي که حکومتها حاضر به پذيرش آنها نميشوند . کاملأ درست . با اينوجود اما :
اولأ ، مگر با صرف شعار سرنگوني است که حکومتها سرنگون ميشوند ؟ صحبت برسر زمان و نحوهً طرح چنين شعارهايي است. مثلأ " جمهوری اسلامي " ازهمان ابتدای قدرت گيری اش بعنوان مانع اصلي برقراری آزادی و دمکراسي و پيشرفت جامعه مي بايستي برکنار وسرنگون مي شد. اما طرح شعارسرنگوني اش حتي تا همين اواخر نمي توانست خصلت بسيج کنندهً عمومي داشته باشد. اگر اکثريت مردم ايران اخيرأ اعتقادی به کنار زدن " جمهوری اسلامي " پيدا کرده اند نه بواسطهً طرح شعار سرنگوني از طرف برخي نيروهای سياسي بلکه از تجربهً مستقيم و روزمرهً زندگي خودشان است . منتها اين اعتقاد بايد از رهگذر کانال عمومي به عمل درآيد. بسيج توده ای برای پياده کردن مجموعه مطالبات " جدايي دين از دولت " ، " آزادی بيان ونشر" ، " آزادی تشکلهای صنفي واعتصاب واجتماع " ، " برابری حقوق زن ومرد " و غيره يعني بردن رژيم اسلامي به لبهً پرتگاه وحتي " سرنگوني" آن . درست که اين رژيم از همان ابتدا ، چنگال زهرآلود و دندان خون آلود داشته است اما حکومتها " بر روی [ سرنيزه] نمي توانند بنشينند". آنها برای زنده ماندن ، به ناچار دربرابر جنبشهای توده ای تن به عقب نشيني های هر چند جزيي هم ميدهند که هر يک از اين فرارها ، تعقيب از طرف مردم را بدنبال مي آورد. روند تکوين قيام بهمن 57 نمونهً واضح اين گريز و تعقيب هاست. رژيمها هر چه اصلاح ناپذير تر باشند شکننده تر وطول عمرشان کوتاه تراست. خيمهً تاريک وسياه اينان را نه شعارهای کلي و " راديکال" بي مخاطب بلکه همان مطالبات مشخص وحتي اصلاحي با پشتوانهً توده ای مي تواند درهم ببيچد و حکومتشان را به لبهً پرتگاه بکشاند. ابتدای جنبش خرداد چندی پيش مردم ، خواب از چشم حاکمان ربوده بود وآن جنبش درصورت وجود رهبری لايق ميتوانست قدمهای اساسي در به زانودرآوردن رژيم بردارد . راهکار اصلي عقب راندن حکومتها و خلاصي ازآنها ، شرکت در تدارک جنبش توده ای وپيشبرد آن است.
ثانيأ ، مگر طرح و حدود وثغور وکيفيت شعارها ومطالبات جريانات سياسي را حکومتهاست که تعيين مي کنند؟
ثالثأ ، اگر همهً خواستها ومطالبات وشعارها قرار است بعد از سرنگوني ها طرح شوند يا به اجرا درآيند پس ضرورت اتخاذ سياستهای تاکتيکي از بين مي رود و طرح هرخواستي قبل از سرنگوني " آب در هاون کوبيدن " مي باشد. احزاب وسازمانها وانجمنها هم علت وجودی خود را ازدست مي دهند و بايد درانتظار يک دست غيبي ، کودتا و جنگ خارجي وازاين قبيل بود تا سرنگون سازی کنند.
شعار " ياهمه چيز يا هيچ " بخوان " سوسياليسم همين حالا " شايد برای ما خارجه نشينان که دستي از دور برآتش داريم با ابهت وافتخار آميز باشد اما نه برای مردمي که درميان آتش اند . اينچنين انتظارات و شعارهايي نه گيرايي چنداني برای مردم دارد و نه دل نگراني سرمايه يا حتي اعتنای " جمهوری اسلامي" را برمي انگيزد. ازاين شعار ، آن چيزی که هميشه برجای مانده است همان " هيچ چيز" برای مردم و" همه چيز" برای حاکمان بوده است . در ضمن همواره بايد در نظر داشت که " جمهوری اسلامي " حکومتي نامتعارف / استثنايي و از نوع بناپارتي و فاشيستي است که ضمن نمايندگي از مرتجع ترين بخش بورژوازی ايران و نظام مافيايي آن ، موی دماغ بخشهای ديگری از آن است و در برابرش قرار مي گيرد .
چپ ، از چندی پيش وخصوصأ درجوامعي نظير ايران مسئوليت به انجام رساندن وظايف تواً مأ دمکراتيک و سوسياليستي را بعهده داشته است. درواقع ، اين وظايف از مدتها پيش اساسأ ديگر تفکيک ناپذير بوده اند وجای هيچ شکي نيست که با به اجرا درآمدن مجموعهً اين خواستها يعني همان در نهايت آرمانهای چپ است که ايران وجهان چهره ای انسا ني بخود مي گيرند و معضلات جوامع بشری سرانجام رو به نابودی مي گذارند. منتها اين مهم هرگز بخودی خود عملي نمي گردد و چپ-- که قاعدتأ نقش محوری بسيج مردم و نيروهای سياسي را خواهد داشت -- نبايد انجام آنرا به ديگران يا زماني نامعلوم احاله نمايد. در حقيقت اگر " تحليل مشخص از شرايط مشخص " صورت پذيرفته بود و اين " درنهايت " به درزمان بي نهايت تعبير نشده بود ، مي بايستي از مدتها قبل اقدامات لازم برای انجام وظايف ياد شده صورت مي گرفت .
چپ ايران از طرفي بدرستي ، بورژوازی را فاقد صلاحيت وظرفيت برای به اتمام رساندن اصلاحات و کسب مطالبات دمکراتيک ارزيابي مي کند واز طرف ديگر خود با بي اعتنايي به اين مطالبات و يا شانه خالي کردن از آنها ، انجام آنها را خودبخود به گردهً بيجان بورژوازی انداخته است .
جامعهً ايران ديگر نه تحمل " سيلي نقد " دهه های متوالي را دارد و نه به " حلوای نسيه " دل مي بند د . مردم ايران آرزوی کسب همين مطالبات و خواستهای مشخص وملموس روزمره را دارند. آنان آزادی و آ سايش و امنيت زيستن مي خواهند ، نان مي خواهند . و البته بدرستي هم همين حالا و يا در آينده ای نزديک هم مي خواهند..... " چه بايد کرد ؟ " . چه بايد کرد که انقلاب يا تحولات اجتماعي آيندهً ايران دوباره قرباني شعارهای کلي وعام ، سرگردان نشده و مردم در دام آنها گرفتار نيايند ؟ چه بايد کرد که انجام خواستها ومطالبات عاجل وضروری مردم بازهم به آينده های دور ونامعلوم حواله نگردد ؟ چه بايد کرد؟
سعيدآوا / تابستان 2004

زيرنويس ها:---------------------------

1- برای توضيح و خصلت بندی حاکميت "جمهوری اسلامي" ، توجه به ترکيب وپيوند تنگاتنگ اين سه عنصر(بعلاوهً خشونت لجام گسيخته ) ضروری بنظر ميرسد. درغيراينصورت اين شبه را ميتواند بوجود بياورد که گويا روحانيت يا بازاربه تنهايي قادر به اعمال حاکميت ميبودند. توجه به اين موضوع نيزباعث ميشود که حساب آن تعداد (هرچند اندک) بازاريان يا روحانيون خارج يا مخالف حاکميت، خودبخود ازحکومت جدا شود.

2- اشاره به راهپيمايي چند ده نفرهً اعضا و هواداران سازمان چريکهای فدائي خلق ايران در اطراف دانشگاه تهران است که در روزهای قبل و بعد از 22 بهمن 57 ( قبل و بعد از سرنگوني سلطنت ) رژه ميرفتند وشعار ميدادند : " ايران را سراسر سياهکل ميکنيم "

3- ميرزا ملکم خان ، روزنامهً قانون ( به نقل از کتاب ٌ ايران بين دوانقلاب ٌ نوشتهً يرواند آبراهاميان )

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/10578

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'چپ بيست وپنج سالهً ايران، سعيدآوا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016