چهارشنبه 17 تير 1383

جلجتا، سعيد احتجاب

ذبيح آرامشي داشت دوست داشتني. برخلاف ظاهر سركش و پرخاشگري كه به ندرت از خود بروز مي‌داد در باطن اما رئوف بود و اهل رفق و مدارا. وقتي لبخند مي‌زد خون شرم در گونه‌هايش مي‌دويد و بهار در دل اطرافيان مي‌روييد. پيران خوشنام گذشته خويش را در آينه شمايلش مي‌ديدند و نوجوانان جوياي نام همه آرزوهاي خويش را. همين‌ها و ده‌ها حسن ديگر ذبيح را رشك برادران غيور مي‌كرد كه هرچه مي‌دويدند رسيدن به ستيغ دست نيافتني خوبي‌هايش را تاب نمي‌آوردند.
گوساله‌اي كه براي ذبح در آيين نيمه تابستان پروار بسته بودند ريسمان بريده و گريخته بود و برادران ذبيح را پرواي پاسخگويي به مردم به كنج اندوه و انديشه رانده بود. جغد شوم وسوسه در نيمه شب بر ويرانه اوهام برادران نشست و نطفه فاجعه‌اي عظيم را در زهدان زمان پرورد، پاسي از نيمه شب نگذشته ذبيح را به بلنداي «جلجتا» كشانيده بر شرم گونه‌هايش سيلي نواختند و بر پشت رنجورش تازيانه زدند تا وجدان‌هاي خفته ايشان زير سنگيني بار گناه مدفون شود اما در ميان صفير تازيانه‌ها فرياد اعتراض يا ضجه التماس برنيامد. سهل است هر سيلي كه بر گونه راستش نواختند آرام و مهربان گونه چپ را پيش آورد تا زحمت‌افزاي برادران غيور نباشد.
واقعه عظيم بود و فاجعه دردناك. تيغ تيز وقاحت بر حلقومي كشيده شد كه فرياد را مهار مي‌كرد و بغض را فرو مي‌خورد اگرچه گاه در تراكم ناله‌ها فرياد مي‌شد و از خشمي گذرا التهاب مي‌يافت. ريسمان بريده گوساله از بند گريخته را به خون ذبيح آغشتند. برخي براي آن كه طفل پشيماني را در پستوي فراموشي پنهان كنند گفتند ذبيح نبوده گوساله‌اي بود مسخ شده در چهره و قامت وي. برگونه‌اش سيلي و بر پشتش شلاق زديم تا شيطان بگريزد و پليدي و شرارت دفع شود. برخي نيز از كرده خويش پشيمان شدند اما در جمع جرأت گرفتند و بر جوانه وجدان پا نهادند و مستي كردند تا رنج هستي را از ياد ببرند.

تبليغات خبرنامه گويا

[email protected] 

ريسمان آغشته به خون را نشان از اداي نذر گرفته به مردم نماياندند اما كسي باور نكرد اگرچه جرأت انكار هم نداشت. برآمدن آفتاب و فرارسيدن روز پرده از گناه پوشيده در سياهي شب برگرفت و عرياني دست‌هاي آلوده مايه رسوايي شد.
خوني كه شامگاه بر زمين چكيد بامدادان از زمين جوشيد و بر بلندي‌هاي جلجتا لاله‌هاي قرمز روييد. لاله‌ها اسرار را هويدا مي‌كردند و از گناه برائت مي‌جستند. هاتفان غيبي نيز به آهنگي غمناك با آواز ايشان همخواني كرده و مي‌سرودند: زود است كه ستم پيشگان بدانند چگونه نگونسار شوند.
گله‌اي بز بر بلنداي جلجتا راندند تا صداي دشت خاموش و بذر پاشيده در دشت آگاهي تباه شود. لاله‌ها را خوردند و زمين را به شاخ شخم زدند و از بزرو طوع و خاكساري راه رفته را بازگشتند اما هنوز غباري كه از خاك سرخ آن دشت برمي‌خيزد و مظلوميت، جمع پريشان لاله‌ها را ناله مي‌كند.

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/9806

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'جلجتا، سعيد احتجاب' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016