چكيده سخنراني در همايش «هويت ايراني» بررسي نقش اقوام، در بخش ميزگرد توسعه اقتصادي- اجتماعي اقوام ايراني، چشماندازها و راهبردها، در وزارت كشور
پس از سقوط حكومت پهلوي، در سالهاي اول انقلاب، در مناطق اهل سنت كردنشين، ميان نيروهاي پيشمرگه حزب دموكرات وحزب كومله كردستان (كه دعوي احقاق حقوق مردم كرد را از طريق استقرار يك خود مختاري داشتند) با قواي انتظامي و نظامي حكومت درگيريهاي مستمري پيش آمد. در آن زمان (64-1358) از اين وقايع تحت عناوين گوناگون نام برده ميشد. طرفداران دو حزب مذكور از اين وقايع تحت عنوان: «مبارزات خونين و حقطلبانه مردم كرد» نام ميبردند و طرفداران دولت مركزي (جمهوري اسلامي) از آن با نامهايي چون «فعاليت عناصر تجزيه طلب و ضد انقلاب» در كردستان ياد ميكردند. صرفنظر از ارزش داوري ما از تجربه خونين آن روزهاي كردستان، اين تجربه براي مردم كرد هزينههاي زيادي (حتي هزينههاي غيرقابل جبراني مثل از دست دادن جان انسانها) و همينطور براي دولت جمهوري اسلامي به جاي گذاشت. لذا يكي از راههاي جدي كمك به توسعه اقتصادي- اجتماعي مردم كرد، ارزيابي واقع بينانه از اين «تجربه خونين» است. از اينرو در اين سخنراني ميكوشم، ارزيابي خود را به اختصار بيان كنم.
اگر قصد شناخت «تجربه كردستان» را داشته باشيم، از منظر جامعهشناسي اين تجربه را تحت چه مقولهاي ميتوان جاي داد؟ به نظر من تجربه كردستان در سالهاي مذكور، در قالب يك «جنبش اجتماعي كردي» كه ظهور كرد و شكست خورد، قابل بررسي است. چرا چنين جنبشي در آن سالها ظهور كرد؟ محروميت اقتصادي و تبعيض فرهنگي- قومي پديده ديرپايي در كردستان بود و اين پديده در استانهايي غيراز مناطق كردستان هم يافت ميشد. اما چرا در جريان انقلاب فقط در مناطق كردنشين، شاهد يك جنبش قومي تمام عيار بوديم؟ از ديدگاه تبييني من، محروميت اقتصادي و فرهنگي از «علل زمينهاي» ظهور اين جنبش قومي بود اما «علل مؤثر» ظهور اين جنبش را بايد در دو علت ديگر جستوجو كرد. يكي سقوط دولت مركزي و برداشته شدن كنترل ناشي از حضور دولت در منطقه و ديگري حضور دو تشكل سياسي كردي (حزب دموكرات و كومله) در استفاده از اين فضاي آزاد شده، بود. اين دو حزب با دلگرمي از اين فضا عليه دولت تازه تأسيس جمهوري اسلامي(كه از نظر آنان زير بار خود مختاري كردها نميرفت) وارد نبرد مسلحانه شدند. اين دو حزب شديدترين درگيريها را (با تكيه بر تاكتيكهاي چريكي ايجاد كمين، مينگذاري و ترور بر سر راه نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي) در منطقه ايجاد كردند و متقابلاً نيروهاي مسلح به شدت با پيشمرگههاي اين دو حزب مقابله كردند. در نتيجه بيش از 4 سال (به جاي رفع ستم ملي) مردم كرد در وحشت و ناامني به سر بردند. اگرچه در اوايل انقلاب حمايت مردم كرد از اين دو حزب كم نبود (و به همين دليل نگارنده از آن بعنوان يك جنبش ياد ميكند)، اما با تداوم ناامنيها و پر هزينه شدن حمايت مردم از آنها، اين دو حزب پايگاه مردمي خود را از دست دادند و به خاك عراق پناه بردند.
چرا اين جنبش قومي شكست خورد؟ از ميان علل گوناگون، يكي از علل مؤثر به خطاي راهبردي دو حزب دموكرات و كومله (كه در آن موقع نقش نيروي سياسي هدايتكننده اين جنبش قومي را داشتند) مربوط ميشود. اين دو حزب فكر ميكردند كه چون دولت مركزي سابق (حكومت شاه) ساقط شده و چون دولت جمهوري اسلامي تازه پا و بيقدرت است لذا كردستان در وضع بيدولتي به سر ميبرد و دولت جديد نخواهد توانست كنترل مجدد كردستان را بدست بگيرد آنهم كردستاني كه پس از انقلاب اغلب پادگانها و پاسگاههاي ژاندارمري آن توسط پيشمرگههاي حزب دموكرات و كومله خلع سلاح شده بود. از اين رو اين دو حزب ساده انگارانه فكر ميكردند چون كردند همه قلوب مردم كرد را در اختيار دارند و چون تنها قدرت سياسي و نظامي بيبديل منطقهاند، پس عملاً خودمختاري تحقق پيدا كرده و تنها بايد منتظر قبول رسمي آن از سوي دولت مركزي بود.
بر اساس تصور فوق بود كه دو حزب كومله و دموكرات با خيال راحت راهبرد خودمختاري، آن هم بوسيله اسلحه را راهبردي صحيح و كارا ميدانستند. در حالي كه در آن زمان خطاي بزرگ اين دو حزب اين بود كه حرف حكيمانه الكسيس توكويل را در ارزيابي انقلاب فرانسه مورد توجه قرار نداده بودند كه: اتفاقاً دولتهاي برآمده از انقلابها، نه فقط ضعيف نيستند كه فوقالعاده قدرتمندند. زيرا همان ميليونها مردمي كه انقلاب ميكنند و حكومت پيشين را ساقط ميكنند، حامي بيچون و چراي حكومت انقلابي و تازه تأسيس ميشوند. لذا كومله و دموكرات با خطاي درگير شدن با دولت جمهوري اسلامي (به قصد گرفتن خود مختاري) خود را گويي با ميليونها نفر مردم در سراسر ايران درگير كردند. بدين ترتيب نه فقط دولت ايران زير بار خودمختاري (كه از آن به تجزيه ايران ياد ميشد) نرفت بلكه از چنان قدرتي برخوردار بود كه كومله و دموكرات را به خاك عراق راند، آنها را فرسود و در آنجا محبوس كرد و «جنبش قومي» شكست خورد.
آيا پس از شكست جنبش قومي، ديگر هيچ خبري در كردستان ايران نيست؟ اتفاقاً من چنين اعتقادي ندارم. بلكه معتقدم افول جنبش قومي به معناي افول «مسأله كردستان» نيست. زيرا به رغم تفاوت اساسي در راهبردهاي دولت آنكارا، عراق و ايران در اداره مناطق كردنشين اين كشورها (كه به نظر من در مجموع عملكرد جمهوري اسلامي از عملكرد تركيه و عراق انسانيتر بوده است)، همچنان تبعيض قومي و اقتصادي در كردستان ايران وجود دارد. بخاطر وجود همين «تبعيض»، كردستان با يك «مقاومت اجتماعي» روبرو بوده و هست كه نشانههاي آن را بخوبي ميتوان در رفتار انتخاباتي مردم كرد از 1372 تاكنون ديد. لذا يكي از راههاي تقويت توسعه مناطق كردنشين اين است كه روشنفكران كردنشين و مركزنشين و مقامات محلي و مركزي اين موضوع را مورد توجه قرار دهند كه چگونه ميتوانند اين «مقاومت اجتماعي كردي» را به جاي اينكه مجدداً به نيرويي پرهزينه و ضد توسعه بدل شود به نيرويي سازنده و توسعه يابنده، تبديل كنند.
واقعاً چگونه ميتوان چنين كرد؟ نگارنده در اينجا مدعي پاسخي همه جانبه به اين سؤال، در اين وقت محدود، نيست. اما معتقدم دو «سراب» ميتواند دوباره به جاي پيشبرد كردستان به سوي توسعه به تكرار تجربههاي پر هزينه گذشته منجر شود. سراب اول اينكه، دلسوزان و روشنفكران كرد، به اين خيال دل خوش كنند كه با تشديد روندهاي جهاني شدن ميتوان «فدراليسم كردي» را در آغوش كشيد و تنها از اين طريق در راه توسعه واقعي كردها گام برداشت. نگارنده اين سراب را در مقالهاي مجزا مورد نقد قرار دادهام.(1) تجربه «فدراليسم» ادامه همان راهبرد خود مختاريخواهي آغاز انقلاب است كه قبلاً به شكست انجاميده است. اگر فعالان سياسي و دلسوزان كرد در آغاز انقلاب به جاي پيگيري مطالبات خود از طريق (خود مختاري يا راهبرد فدراليسم) مطالبات خود را در چارچوب پلوراليسم آرام (تكثرگرايي) تعقيب ميكردند، چه بسا سطح توسعه كردستان بيش از شرايط فعلي بود. به بيان ديگر اگر جنبش كردها با راهبرد خود مختاري به بيراهه نميرفت و آن نيرويي كه خود را در قالب يك جنبش قومي بروز داد، سعي ميكرد از طريق سازوكارهاي قانوني موجود در قانون اساسي، دولت مركزي را وادار به توجه به مطالبات خود كند، اين راه به مراتب براي كردها صلحآميزتر، كم هزينهتر و توسعه بخشتر بود.
سراب دوم، ايده خطايي است كه ميتواند در حكومت مركزي لانه كند و هم براي دولت و هم براي مناطق قومي هزينه ساز باشد. بدين معنا كه براي درمان «مقاومت اجتماعي» موجود در كردستان، دولت با اتكا به قدرت نظامي، تبليغي و اقتصادياش به سياستهاي يكپارچهساز تكيه كند و به تكثر فرهنگي و سياسي موجود در كشور احترام نگذارد. تجربه دولتها در يكصد سال اخير نشان ميدهد كه دولتهايي كه به دنبال سياستهاي يكپارچهساز سياسي و فرهنگي رفتند (مثل دولت رضا شاه كه براي اعمال هويت ملي واحد به دنبال اعمال سياستهاي افراطي فارسگرا بود و به محض اينكه از ايران تبعيد شد در واكنش به اين سياستهاي شوينيستي جنبش قومي كرد در كردستان در سال 1320 تا 1324 ظهور كرد) دولتهايي با ثبات و توسعه بخش نبودند. اما دولتهايي كه برابر قانون، حافظ تكثر فرهنگي و سياسي موجود در كشور بودند، ثبات بيشتر داشتند و به توسعه كمك پايدارتري كردند. دولتي كه حقوق شهروندان گوناگون كشورش را محترم نشمرد، هم كار خود و هم كار مردم را مشكل ميكند و از همه بدتر نيروهاي مسلحش را هم به دردسر مياندازد. در شرايط ضعف اين دولتها، مقاومتهاي گوناگون اجتماعي مردم ميتواند به جنبشهايي كه لزوماً توسعهگرا نيستند تبديل شوند. (در پايان دريغم ميآيد به اين نكته اشاره نكنم كه: يكي از امتيازات دولت خاتمي و اصلاحطلبان در دوران اصلاحات اين بوده است كه به دنبال سياستهاي يكپارچهساز و توتاليتر در مناطق قومي و فرهنگي ايران نبودند و تا آنجا كه ميتوانستند و قدرت داشتند تكثر موجود در كشور را پاس داشتند. همه بايد اميدوار باشيم با كوشش كردنشينان و مركزنشينان اين سياستها پس از خاتمي به سستي نگرايد.)
پانوشت:
1-نگاه كنيد: جلائيپور، حميدرضا، جامعهشناسي جنبشهاي اجتماعي، تهران، طرحنو، 1381، صص 159-183.