جنگي كه جرقه خورد، ولي اتفاق نيافتاد، جنگي ديگري بود مابين ايران و عراق. اين جنگ كه مي توانست اتفاق افتد ولي نيافتاد، بيشتر به جنگ آلكاپون ها يا اين كه جنگ مافيايي در فيلم هاي هاليوود را شباهت داشت. چون كه جرقة اين جنگ، برخلاف جنگ اول خليج فارس به خاطر مسايل ارضي و آبي مابين ايران و عراق نبود، بلكه جنگ براي پاك كردن نوار بود. نوارهايي كه سازمان امنيت عراق(مخابرات) آنها را ساخته و در يكي از كاخهاي صدام حسين نگهداري مي شد و قرار بود توسط آن نوارها، بخشي از آب و خاك ايران، به عراق تعلق گيرد. اين جنگ اتفاق نيافتاد. كار كي بود، فعلاً روشن نيست. شايد كار آمريكا، انگلستان، جمهوري اسلامي يا اين كه كار بچه هاي جداشده از مجاهدين باشد، يا اين كه در اصل كار خود صدام حسين و مسعود رجوي باشد كه صبر و حوصله شان كم بود و ديگران به نقشه هاي آينده شان پي برده و از همين امروز دست شان را خوانده اند. آينده نشان خواهد داد، جرقة جنگ بزرگ و دوم مابين ايران و عراق را چه كسي خاموش كرد.
براي يافتن سر نخ جنگي كه شعله ور نشده خاموش شد، بايد به عقب برگشت! چند دهه به عقب. سالهايي كه آيت الله خميني رهبر انقلاب ايران در عراق تبعيد بود. آيت الله خميني، شخصي بود كه با انگيزه هاي مختلف شخصي، مذهبي و سياسي در مقابل شاه ايستاد. از ميان بسياري از مراجع مذهبي، اسلام را سياسي كرد. رهبري قيام 15 خرداد 1342 را بر عهده داشت و سرانجام 14 سال در عراق تبعيد بود كه اينها در مجموع به موقعيت وي كمك كرد تا در سر فصل حساس، سكان كشتي را به دست بگيرد. كشتي طوفان زده اي كه همچنين اسلامي، آرماني و انقلابي بود. بنابراين، آيت الله خميني از ميان ديگر رهبران اسلامي، ماركسيستي و لاييك، بيشترين شانس را در رهبري انقلاب سال 1357 داشت كه النهايه نيز همين طور شد.
ولي آن چه بعدها به كمك انقلاب ايران آمد و يا اين كه كمك به راديكاليزه شدن انقلاب كرد، جدا از جنگهاي داخلي، جنگ خارجي مابين ايران و عراق بود. جنگي كه صدام حسين مبتكر آن جنگ بود و او قبل از همه، قرارداد اجحاف آميز 1975 الجزيره كه مابين ايران و عراق بسته شده بود را بهانه كرد. در نتيجه، مابين ايران از يك طرف و عراق در طرف ديگر، جنگي اتفاق افتاد كه آن جنگ 8 سال به درازا كشيد و تلفات عظيم انساني و مالي را به دنبال داشت. طي آن 8 سال، هر دو طرف جنگ به ويژه رژيم بعث عراق، تجربه خوبي به دست آوردند. از طرفي، آنان، يعني عراقيها به اين درايت رسيدند، مبتكر ادامة جنگ كسي جز آيت الله خميني نيست و ايشان رهبر انقلاب ايران است. انقلابي كه از همين عراق پا گرفته و حكومت عراق كه بايد در اين رابطه دستش پر باشد، ولي خالي است. سند و مدركي تا كه بتواند عليه رهبر انقلاب ايران رو كند و جنگ را به نفع خود خاتمه دهد يا اين كه امتيازي از ايران به دست بياورد، در دست ندارد. رژيم عراق، در حين جنگ بنا بر خالي بودن چنته غيظ شان را با توهين به رهبر انقلاب ايران ادا مي كردند، اين كه شما در عراق 15 سال كنگر خورده و لنگر انداختيد. كه اينها در مجموع نشانگر اين بود، رژيم بعث عراق عليه رهبر انقلاب، چيزي در چنته نداشت و گرنه بي هيچ شك و شبهه كارتش را بر زمين مي زد.
از اين بابت بود كه رژيم عراق، تجربه گراني را در مورد ايرانيان به دست آورد. آنان پس از اين تجربه، به دنبال رهبر ديگر انقلاب در ايران رفتند تا از يك طرف، جنگ را خاتمه دهند و عراق بتواند از شر حكومت جمهوري اسلامي و رهبرش آيت الله خميني، رها شود و از طرف ديگر، انقلاب ديگري در ايران رخ دهد و حكومتي در ايران حاكم شود و رهبري در قدرت بنشيند كه اين بار، تجربه و اشتباه آيت الله خميني تكرار نشود و اين يكي هم اگر نمك عراقي خورد و نمكدان شكست، رژيم بعث عراق، به اندازه كافي اهرم فشار براي سقوط و سرنگوني آن حكومت در دست داشته باشد.
بر اساس اين تز جديد و راه حل دورانديشانه بود كه عراقي ها در سال 1364 از ميان رهبران اپوزسيون ايراني در فرانسه، به انقلابيون جديد و مخالفين حكومت ايران آشنا شدند كه بغايت از دست حكومت ايران خشمگين و تشنه قدرت بودند. عراقيها، در مرحله بعد فهميدند اينان، دوستان تازه آشنا، همان دوستان قديمي عراقيها هستند و از سال 1351 در جريان يك هواپيماربايي با همديگر آشنايي و مراوده داشتند. از اينان نبايد ترسيد. اينان را مي توان با كوچكترين طعمه به دام انداخت. عراقيها دست به كار شدند. ميزبانان انتقامجو براي مهمانان تشنه قدرت، حريص و كم تجربه، از خرداد سال 1365 سفره اي رنگين و با ريخت و پاشهاي غير قابل تصور پهن كردند.
رهبر انقلاب جديد يا به قول خودشان نوين، مسعود رجوي، فردي تماماً قدرت طلب و كم تجربه در امور سياسي بود. براي آمدن به عراق و نشستن بر سر سفرة عراقيها، دست از پا نمي شناخت و از حرص رسيدن سريع به قدرت، تمامي پلهاي پشت سرش را كه آن پلها مي توانست به هنگام شكست به دردش بخورد را ويران كرد. او در مسير سرنگوني كوتاه مدت جمهوري اسلامي، گمان نمي كرد ديگر بار بخواهد به عقب و يا به فرانسه بازگردد. بنابراين، تمامي پلهاي پشت سر را بنا بر سنت انقلابي، منهدم كرد تا سرعتش را رو به پيش افزايش دهد.
مجاهدين خلق قرار شد تا به 2سال مهمان عراقيها باشند و طي آن دو سال از همة امكانات ارضي، مالي، نظامي، سياسي، آموزشي، اداري و غيره آنان برخوردار باشند! بعدش هم وقتي به قدرت رسيدند، جبران كنند. تمامي آن چيزهايي كه از عراقيها براي رسيدن به قدرت در ايران، گرفته بودند، جبران كنند و عراقيها را از ايرانيان راضي كنند! ولي عراقيها بنا بر تجربة رهبر انقلاب قبلي، به چند قول و قرار و قرارداد نوشته و نانوشته رضايت ندادند و كار و حيله شان را در ارتباط با انقلابيون ناشي، پيش گرفتند. از ميان 12 دستگاه امنيتي عراق، مخابرات كه دستگاه امنيتي اصلي و سياسي بود، مامور برخورد با مجاهدين خلق شد. مامور شد تا به امورات گوناگون آنان در ارتباط با رييس جمهور و ارتش و وزارتخانه هاي ديگر، رسيدگي كند و از اين طريق اعتماد آنان را هر روز بيشتر جلب كند. در كنار اين همكاريهاي مشترك، يك تيم زبده جاسوسي را مامور سندبرداري و فيلمبرداري از اقدامات پشت پرده مجاهدين خلق كردند. اقدامات پشت پرده اي كه مجاهدين خلق در ارتباط با فعاليتهاي نظامي، سياسي، جاسوسي، عملياتي، مالي و غيره با سران و افسران رژيم بعث عراق داشتند. رهبران مجاهدين، در قرار و مدار و بند و بست با سران عراقي، در هر مكاني كه به سر مي بردند، صدابرداري و فيلمبرداري مي شدند. در هر سالني كه آنان تجمع مي كردند و شروع به داد و ستد مخفي مي كردند، دوربين ها از چند زاويه شروع به كار مي كردند. دوربينهاي واقعي و بي رحم. آن قدر بي رحم تا اين كه توانستند چهره واقعي سران مجاهدين را به تصوير بكشند.
ار طرف ديگر، مجاهدين خلق مدت اقامت شان در عراق از 2 سال افزون شد و آنان، نزديك به دو دهه در عراق ماندگار شدند و بيشتر مسايل شان در پشت پرده حل و فصل مي شد و نوارهاي سازمان مخابرات پر مي شد تا اين كه تعداد نوارها به صدها حلقه رسيد. نوارهايي كه از مقاصد واقعي بعث عراق عليه مردم ايران و متقابلاً ماهيت واقعي مجاهدين خلق را به نمايش مي گذاشت كه آنان براي ثابت كردن برادري و جلب اعتماد عراقيها، از دادن هيچ چيز به آنها ابا نمي كردند. به جز اتهاماتي كه سالها عليه آنان وجود دارد، آنان نه اين كه به راحتي آب خوردن اطلاعات سري كشور ايران را در اختيار عراقيها قرار مي دادند، رهبري سازمان، بعضاً براي خوشرقصي نزد افسران عراقي، نه تنها ايراني بودنش را منكر مي شد، بلكه وطنش را عراقي و خونش را نيز عراقي مي خواند و او كسي است كه در خدمت به عراقيها، عادت كرده و تمايلي به رفتن به ايران را ندارد!
در مجموع، امكانات مالي و غير مالي كه مجاهدين خلق ار عراقيها بهره مند شدند، از آن چه كه در اسناد آمده و آن چه در اسناد نيامده، طي مدت دو دهه، دهها ميليارد دلار برآورد مي شود كه از اين مقدار، حدوداً نيمي مالي و وجوه نقد در عراق و انگلستان بوده و نيمي ديگر امكانات و امتيازات غير مالي بوده است.
مجاهديني كه از طريق بغداد به تهران مي رسيدند، مي بايست همين مقدار پول و يا مابه ازا آن را كه آب و يا خاك ايران بوده باشد، در اختيار عراقيها قرار مي دادند. ولي آيا آنها در مسند قدرت، به قول و قرارهاي نوشته و نانوشته شان پايبند مي ماندند؟! هرگز! آنان پشيزي به عراقيها عوض نمي دادند كه هيچ، چيزي هم طلبكار مي شدند. مجاهدين خلق، در مقابل بالايي ها از روحيه بدهكاري، ولي در مقابل پاييني ها كه بعداً عراقيها پايين فرض مي شدند، روحيه شديداً طلبكاري برخوردارند. آنان از عراق طلبكار مي شدند، اول اين كه مگر عراق از پرداخت پول و كمك براي ساير ارگانهاي اطلاعاتي و نظامي در عراق، درخواست عوض دارد كه از مجاهدين خلق تقاضاي وصول طلب مي كند؟! دوم اين كه طي اقامت مجاهدين در عراق، آنان حداقل دو بار حكومت صدام حسين را از سقوط حتمي نجات داده بودند. اول، در مقابل رژيم جمهوري اسلامي ايران، دوم، در مقابل اكراد شورشي و اپوزسيون عراقي در سال 1370. اين دو بار نجات حكومت بعث عراق توسط مجاهدين خلق، به آن يك بار كمك براي تصرف تهران، در. اين حرف حساب مجاهدين خلق به عراقيها در قدرت بود، اگر كه خيلي به برادران ديروز ارفاق كرده و به برادري شان براي اهداف ديگر در منطقه نيازمند مي شدند.
advertisement@gooya.com |
|
متقابلاً عراقيها اين بار رهبر انقلاب يعني مسعود رجوي را مانند آيت الله خميني نمي خواستند و تحمل نمي كردند. چرا اين كه اسناد و مدارك از چهره واقعي شان و از بدهكاري شان در دست داشتند.
فشار از جانب عراقيها به عنوان اخطار و چراغ قرمز آغاز مي شد و آن، زماني بود كه رهبران آيندة حكومت ايران مي فهميدند كه براي تصرف تهران چه بهاء گراني را پرداخته، چه گاف بزرگي را داده و اگر چاره انديشي فوري نكنند، دست روي دست بگذارند و اطلاعات پشت پردة عراقيها به گوش مردم ايران برسد، حكومت مجاهدين، نرسيده به قله به دره سقوط خواهد كرد. آنان اين بار پس از لاس زدنهاي سياسي با عراقيها براي كشتن وقت و آماده سازي براي جنگ، كه هيچ حرف و حديثي به گوش عراقيها فرو نمي رفت، در ادامة لاس زدنهاي سياسي، جنگ مابين ايران و عراق اجتناب ناپذير مي نمود. جنگ ايران براي باجگيري از عراق، جنگ براي خاموش كردن فتنه، جنگ براي پاك كردن نوارهايي كه در كاخهاي صدام حسين مخفي بود و در صورت افشاء، مي توانست اتوريتة پيامبرگونه رهبران جديد انقلاب را به زير سئوال ببرد.
جنگ نوار كه دهها بار بزرگتر و خطرناكتر از جنگ اول ايران و عراق مي توانست باشد، تبليغاتش بيشتر به جنگ 1984 جورج اورول را مي مانست. هر چه بود، نعم جنگ بود و ديگر حرفي و كلامي از نوار نبود.
جنگ براي سوزاندن مازاد بر مصرف سرمايه هاي ملي، انساني و مادي مردم؛ جنگ براي سوزاندن سرمايه هاي انساني و مادي مردم تا به تبع آن، مردم نتوانند در مقابل ديكتاتورهاي نوكيسه مقاومت كنند؛ جنگ براي فرار مغزها و ناراضيان و سرمايه ها از كشور؛ جنگ براي مشغول نگهداشتن مردم؛ جنگ براي نااميد كردن مردم از زندگي و سوزاندن توقعات مادي و معنوي شان؛ جنگ براي تخليه هيجانات مردم؛ جنگ براي عزادار و خانه نشين كردن مردم؛ جنگ براي انحراف افكار عمومي از واقعيات؛ جنگ براي تست سلاحهاي تازه ساخت؛ جنگ براي پر كردن جيب قورخانه ها، تا قورخانه ها به تبع پر شدن جيب ها، چشمهاي شان را به رضايت ببندند؛ جنگ براي كتمان نارضايتي و بالاخره حرارت جنگ خود به تنهايي قادر خواهد بود هر آن چه غير جنگ را در خود ذوب، يا اين كه بسوزاند و جامعه را به سربازخانه بدل كند؛ جنگ كساني كه خود چند دهه نان و نان جنگي خورده بودند؛ اساساً براي ديكتاتورها آن قدر كه دكان جنگ سود دارد، دكانهاي ديگر به ويژه زندان و شكنجه سود ندارد؛ و سرانجام، جنگ براي ساختن ويرانه هاي ناشي از جنگ.
اين جنگ اتفاق نيافتاد. چرا اين كه جنگ زماني مي توانست اتفاق بيافتد كه اولاً مجاهدين خلق توسط دولت عراق در ايران به قدرت مي رسيدند. ولي نه اين كه جنگ دوباره مابين ايران و عراق آغاز نشد، مجاهدين خلق به قدرت نرسيدند، بلكه همراه با رژيم عراق شكست خوردند و تقريباً هم اكنون آخرين گروه اپوزسيون ايراني هستند كه حرفي براي گفتن دارند. چه كسي يا كساني آتش اين جنگ را خاموش كردند و نگذاشتند شعله هايش، جان و مال و نواميس مردم ايران و عراق را بسوزاند، آلترناتيوهاي زيادي هستند، ولي اقدام نظامي متحدين، چشمگيرتر و برجسته تر از همه است. چون كه اقدام نظامي آمريكا و انگلستان عليه عراق، به سرنگوني هر دو دشمن ايران در خاك عراق، منجر شد. بعث عراق شكست خورد، مجاهدين خلق كه در روي سكوي پرش به سمت ايران نشسته بودند، خلع سلاح و رسوا شدند و آنان پس از شكست صاحبخانه عراقي، دو راه پيش پايشان باقي بود. يا بر سر عهد و پيمانشان با صدام حسين باقي مانده و نابود مي شدند و يا خيانت به عهد و وفايشان با عراق و متقابلاً تعهد جديد براي همكاري همه جانبه با آمريكا.
طبيعي بود بنا بر سنت هميشگي مجاهدين خلق، آنان دومي را انتخاب كنند. يعني خيانت به ارباب شكست خورده و بيعت با ارباب پيروزمند. ولي خيانت به صاحبخانه كه طي دو دهة اخير دهها ميليارد دلار براي آنان هزينه كرده بود، چندان بي خطر نبود. خطر، مي توانست اشكال متنوع داشته باشد. ولي حداقل خطري كه مجاهدين به اصطلاح خائن نسبت به عراقيها را در خاك عراق، تعقيب مي كرد، شكستن شيشه عمرشان توسط حكومت سابق بود. يعني بيرون آوردن نوارها از صندوقخانه هايي كه براي چنين روزهايي ساخته شده بود. اين نوار را براي اولين بار زني شجاع به نام بارونس نيكلسون، از عراق خارج كرده است.
به هر حال براي مجاهدين خلق كه نزديك به دو دهه با رژيم ضد ايراني عراق رفته بودند؛ براي نجات و خروج از عراق، بهايي لازم بود. آنان يا مي بايست با همان روحيات انقلابيون رمانتيك كه در پايين اشاعه مي شود، در كنار ارباب عراقي باقي مي ماندند و قهرمان ضد امپرياليستي و منهدم مي شدند و يا اين كه به سبك و سياق بالا، رسوايي همكاري با رژيم بعث عراق را به جان خريده و ديگر بار با ارباب بزرگ، آمريكا پيمان همكاري بسته و فرصتي را به دست مي آوردند. آنان جز دو گزينة ياد شده، راه ديگري در پيش پاي خود نمي يافتند، چرا اين كه راه سوم، يعني تسليم شدن به مردم را ساليان درازي بود پلهاي پشت سر را شكسته و ويران كرده بودند.
"پايان"