چهارشنبه 8 بهمن 1393   صفحه اول | درباره ما | گویا

همه چيز با انتشار مجله «فيلم» آغاز شد...، بخش هشتم خاطرات سینمایی تقی مختار


تقی مختار

taghimokhtar@yahoo.com

ویژه خبرنامه گویا

برخی خوانندگان علاقه مند و پی گير بخش های مختلف اين خاطرات پراکنده، با ارسال ايميل و يا پيام های «فيس بوکی» و در تماس های تلفنی، از من خواسته اند که چگونگی ورودم به عرصه سينما و بازی در فيلم را شرح دهم و بخصوص توضيح بدهم که چه عواملی باعث شد که من روزنامه نگار و منتقد فيلم سر از عالم سينما در آورده و مقابل دوربين فيلمبرداری قرار گرفتم. در پاسخ به اين کنجکاوی ناگزيرم ابتدا شرح نسبتا دقيقی از ماجرای انتشار مجله هفتگی «فيلم» که زمينه و موجبات اين چرخش مهم در زندگی مرا فراهم کرد بدهم و آن گاه به نحوه ورودم به سينما بپردازم.

در اواخر پائيز سال ۱۳۴۷ خورشيدی، وقتی ۲۳ ساله بودم، تصميم گرفتم يک مجله هنری و سينمائی منتشر کنم. تا رسيدن به اين تصميم، حدود ده سالی از دوره نوجوانی و جوانی من در همکاری قلمی با نشريات مختلف عمومی و تخصصی آن دوره گذشته بود. يعنی يک تجربه تقريبا ده ساله مطبوعاتی پشت سر داشتم که از اواخر دهه ۱۳۳۰ خورشيدی، زمانی که سيزده چهارده ساله و محصل دبيرستان «دارالفنون» بودم، آغاز شده و با قلم زدن حرفه ای در روزنامه‌ها و مجلاتی مثل «مبارز همدان»، «آسيای جوان»، «ترقی»، «اميد ايران»، «تهران مصور»، «سپيد و سياه»، «صبح امروز»، «فيلم و هنر»، «خوشه»، «فردوسی»، و «کيهان»، ادامه يافته بود. هر چند من در اکثر اين نشريات تقريبا در همه زمينه های اجتماعی مقالاتی نوشته و گزارش هائی تهيه کرده و مصاحبه هائی انجام داده بودم ولی گرايش اصلی ام به موضوعات و مسائل مربوط به حوزه های فرهنگی، ادبی و هنری بود که به مرور مرا به تهيه گزارش های هنری، انجام مصاحبه با هنرمندان رشته های مختلف و نوشتن نقدهائی در خصوص تئآتر و سينما واداشته بود بطوری که وقتی در اوائل دهه چهل وارد تحريريه روزنامه «کيهان» شدم، علی رغم اين که ابتدا کارم را در سرويس اجتماعی آن روزنامه آغاز کردم، هم دبير سرويس مذکور و هم سردبير روزنامه خيلی زود تشخيص دادند که بهتر است من، علاوه بر پوشش خبرهای حوزه دانشگاه، در سرويس هنری روزنامه فعاليت کنم. و به همين خاطر هم بود که من در آن دوره آشنائی و نزديکی و رفت و آمدی نسبتا گسترده با اهل فرهنگ و ادب و هنر، بويژه تئآتر و سينما، داشتم. شرح ماجراهای ورود من به عرصه مطبوعات و روند حرکتم در اين زمينه طولانی است و من فعلا در اين بخش از خاطراتم قصد پرداختن به آن را ندارم و اين چند خط را هم صرفا از اين جهت نوشتم که اشاره ای کرده باشم به زمينه تصميم گيری در مورد انتشار مجله «فيلم» و تجربيات و سابقه مطبوعاتی قبلی خودم تا زمان انتشار آن مجله.

طرح و فکری که برای انتشار يک مجله هفتگی هنری و سينمائی داشتم اين بود که مجله تازه، نه از لحاظ شکل و نه از لحاظ محتوا، هيچ شباهتی به مجلات موجود سينمائی و هنری آن زمان نداشته باشد. از مجله های هنری و سينمائی اواخر دهه بيست تا پايان دهه سی که بگذريم، در دهه چهل فقط سه مجله معروف و جاافتاده تخصصی در اين حوزه بصورت منظم و نامنظم منتشر می شد که هر چند هر سه قطع و اندازه ای کوچک و شبيه به هم داشتند ولی هر يک ويژگی خاص خود را داشت. «ستاره سينما» قديمی ترين و «فيلم و هنر» پرطرفدارترين آن ها بود. اولی (که تا آن زمان پانزده سال سابقه انتشار داشت و هنگام شروع انتشار مجله «فيلم» با سردبيری پرويز نوری منتشر می شد) عموما به سينمای غيرايرانی و به اصطلاح «خارجی»، با گرايش سنگينی به ستاره های اروپائی و آمريکائی مشهور آن زمان و فيلم های تهيه شده در غرب، می پرداخت و کاری به کار سينمای ايران نداشت، و دومی (که تا آن زمان حدود هفت يا هشت سال سابقه انتشار داشت و با مديريت و سردبيری زنده ياد علی مرتضوی و دستياری نزديک جمال اميد منتشر می شد) کلا در خدمت سينمای حرفه ای ايران از طريق معرفی بازيگران و فيلمسازان ايرانی و حمايت تمام عيار از تهيه کنندگان فيلم ها و توليدات آن ها، و می توان گفت بلندگو يا وسيله تبليغاتی جريان حرفه ای سينما در ايران، بود و به همين جهت هم از لحاظ مالی مورد حمايت آن ها قرار داشت. مجله هنری و سينمايی سوم که انتشار آن از نوروز سال ۱۳۴۰ آغاز شد و با توقف هائی چند باره تا اواسط دهه چهل ادامه يافت، «هنر و سينما»، با مديريت دکتر هوشنگ کاووسی، بود که هر چند گه گاه مطلبی انتقادی درباره فيلم ها و فيلمسازان ايرانی در آن ديده می شد ولی، بنا به سائقه و پسند و سليقه مديرش، بيشتر به چاپ عکس های بزرگ رنگی يا سياه و سفيد ستاره های زيبا رو و خوش اندام سينما يا به قول خود او «پريچه»ها و، در کنار آن ها، معرفی کارگردان های مهم اروپايی و آمريکائی و مطالب و مقالات تاريخی و فنی و تکنيکی سينما - و حتی شعر و ادبيات و داستان - می پرداخت و در واقع مخاطب عام يا مشخصی نداشت و به همين لحاظ هم دائما با مشکل مالی و عدم امکان انتشار روبرو می شد. در کنار اين سه مجله، البته، گه گاه برخی مجلات نازل و التقاطی مثل «هنر و ورزش» و يا عنوان هائی شبيه به آن توسط آدم هائی در حاشيه سينما و ورزش و مطبوعات و عرصه های ديگر منتشر می شد که مقبوليت و تداوم نمی يافت و پس از چند شماره، از ادامه انتشار باز می ماند.


روی جلد نخستين شماره هفته‌نامه «فيلم» که روز سه‌شنبه سوم دی‌ماه ۱۳۴۷ خورشيدی منتشر شد.

با شناختی که من از بيرون و درون و راه و روش همه اين مجلات تخصصی هنری و سينمائی داشتم و با علم به اين که تيراژ هيچ کدام از آن ها در بهترين وضعيت از دو سه هزار نسخه فراتر نمی رفت، تصميم گرفتم مجله ای منتشر کنم با قطع بزرگ که هم امکان مانور بهتری از لحاظ «ميزانپاژ» (صفحه آرائی) می داد و هم شکل ظاهر آن از مجلات هنری و سينمائی موجود متمايز شده و در رديف مجلات عمومی و مشهور و پرخواننده آن دوره قرار می گرفت. علاوه بر اين تصميم گرفتم مجله ای که منتشر می کنم از لحاظ محتوا هم متفاوت از مجلات هنری و سينمائی موجود و با پرداختن به موضوعات بکر و تازه برای هر دو قشر اجتماعی دوستدار فيلم های ايرانی و فيلم های خارجی، به اضافه همه دست اندر کاران هنرهای گوناگون، بويژه اهل سينما، کاملا جذاب و متفاوت باشد؛ به اين شکل که در آن هم به سينمای ايران (بعنوان يک صنعت - هنر) و به مجموع دست اندر کاران آن (بعنوان کارورزان سينما) با نگاهی تحليلی و انتقادی - و نيز، هر جا و هر گاه که لازم می بود، حمايتی - پرداخته شود و هم از سينمای غيرايرانی، بويژه اروپائی و آمريکائی، و توليدات و تحولات آن، غافل نمانيم. علاوه بر اين، برای بردن مجله به ميان دانشجويان، جوان های علاقه مند به هنرهای مختلف، و هنرمندانی که در زمينه های تئآتر، تلويزيون، راديو، دوبله، موسيقی، نقاشی، عکاسی، مد و زيبائی، استوديوهای چاپ و لابراتوار، مراکز انجام امور فنی فيلم ها، کارکنان پشت صحنه فيلم ها، و حتی رويدادهای هنری مدارس و مراکز فرهنگی و آموزشی، فعاليت می کردند ولی کارها و کوشش هاشان چندان انعکاسی در مطبوعات نمی يافت، تصميم به اختصاص صفحاتی به اين گونه هنرها و عرضه آن به مخاطبان علاقه مند گرفته و اميدوار بودم که مجموع اين نوآوری ها و تفاوت ها بتواند زمينه مناسبی برای اقبال عمومی تری از آن را فراهم آورد.

اما برای اجرای اين طرح و راه اندازی يک مجله هفتگی دو مشکل بر سر راه من بود که می بايد هر يک را به شکلی از ميان بردارم. دريافت امتياز يا پروانه انتشار روزنامه يا مجله در آن دوره و از دولت آن زمان منوط به سه شرط بود: سن حداقل سی سال فرد متقاضی، باضافه داشتن حداقل مدرک ليسانس و حداقل ده سال سابقه کار مطبوعاتی! معلوم بود که حتی اگر من می توانستنم از لحاظ سابقه کار عرض اندامی در مقابل اداره صادرکننده امتياز نشر روزنامه يا مجله بکنم، ولی نه از لحاظ داشتن ليسانس و نه بخصوص از لحاظ رسيدن به حد نصاب سنی مورد نظر حرفی برای گفتن نداشتم. اين است که دريافت امتياز خود به خود منتفی بود و می بايد برای انتشار مجله از يک امتياز موجود ولی بی مصرف مانده استفاده می کردم؛ کاری که قبل از من جوان ها و کسان ديگری هم (از جمله علی مرتضوی با کرايه امتياز روزنامه «پست تهران» متعلق به محمدعلی مسعودی برای انتشار يک مجله هنری، «صبح امروز» متعلق به دکتر مصطفی الموتی برای انتشار مجله ای هفتگی به همان نام، و بعد کرايه امتياز «فيلم و هنر» متعلق به عبدالمجيد رمضانی برای انتشار مجله ای به آن نام) کرده بودند.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


با پرس و جو از دوستان و همکاران مطبوعاتی دريافتم که شخصی به نام محمدعلی شيرازی امتياز انتشار نشريه ای «علمی، ادبی، فنی و هنری» به نام «ماه نو» را دارد که ظرف حدود هفده سالی که از صدور آن می گذرد مورد استفاده چندانی قرار نگرفته و بخاطر عدم موفقيت روزنامه يا مجله نامرتب و نامنظمی که گه گاه به اين نام انتشار يافته مدتی است بلااستفاده مانده است. رد آن شخص را گرفتم و پيدايش کردم و ديدم مرد تقريبا سالخورده ای است که در کنار يک کار اداری که دارد گه گاه رومان های آبکی و برخی داستان های تاريخی و افسانه های اروپائی را به زبان فارسی ترجمه و بصورت کتاب منتشر می کند. از پيشنهاد من، به شرط اين که گه گاه برخی از ترجمه های او را هم بصورت پاورقی و به نام مستعار «شمع» در مجله بياوريم، استقبال کرد و قرار شد در عوض دريافت مبلغ به نظرم يک هزار تومان در ماه اجازه استفاده از امتيازش را به من بدهد؛ بدون اين که خودش هيچ دخالتی در امور مالی و يا محتوای نشريه داشته باشد.

اما داشتن امتياز نشر مجله هر چند لازم ولی، برای پياده کردن و انجام دادن طرح من، کافی نبود. گفتم که در آن وقت جوانی ۲۳ ساله بودم. جوان ۲۳ ساله ای که جز سوداهای بزرگ و اميال بلندپروازانه چيزی در بساط و موقعيتی و امکانی در جامعه نداشت. بعد از خاتمه خدمت نظام وظيفه، علی رغم اين که ازدواج کرده و تعهداتی بر عهده گرفته بودم، برای تحقق بخشيدن به آن اميال و آرزوها، ديگر به روزنامه «کيهان» بازنگشته بودم و ضمن انجام کارهای موقت و کم درآمد در برخی از سازمان های تبليغات تجاری آن زمان (با مساعدت و سفارش برادر بزرگ و بزرگوارم زنده ياد طاهر ممتاز که خود مدير «سازمان تبليغات ايده» بود)، مدام در پی فرصتی برای يک پرواز بلند بودم. اکنون آن فرصت به دست آمده بود و من، بی آن که پولی و سرمايه ای داشته باشم، تصميم به انجام کاری گرفته بودم که دورنمائی مخاطره آميز داشت. راه ديگری جز اين که از برادر بزرگ ياری بطلبم پيش پايم نبود. قضيه را با او، که بواسطه کارش با اغلب مديران روزنامه ها و مجلات پرتيراژ و نيز چاپخانه ها و گراورسازی ها و کاغذ فروش ها و ديگر دست اندرکاران امور چاپ و نشر آشنائی و مراوده داشت، در ميان گذاشتم و هر طور بود او را متقاعد کردم که برای مدتی کوتاه اعتباری مالی برای من باز کرده و فرصتی فراهم کند تا بتوانم روی پای خودم بايستم. وقتی آن همه شوق و اشتياق من را ديد و با اطمينان قاطعی که به موفقيت مجله داشتم روبرو شد، پذيرفت و با معرفی من به مديران يک چاپخانه، يک گراورسازی و يک کاغذ فروش در بازار تهران و تعهد سپردن به آن ها گره کار را گشود و راه انتشار مجله را باز کرد.

قدم بعدی تعيين محل و راه اندازی دفتری برای انجام امور اداری مجله و همچنين انتخاب همکاران و نويسندگانی بود که بتوانند طرح ها و برنامه هايی را که در ذهن داشتم پياده کنند. مساله دفتر مجله، تا يافتن محلی مناسب برای آن، به لطف برادران هاشمی، صاحبان و مديران چاپخانه «مازگرافيک» که قرار شد مجله در آنجا چاپ و صحافی بشود، حل شد و من توانستم بطور موقت و برای سه چهار هفته از اتاقی که آن ها در محل چاپخانه در اختيارم گذاشتند استفاده کرده و امور اداری مجله را تا زمان انتشار سومين شماره آن رو به راه و از هفته چهارم به محل دائمی مجله در طبقه سوم ساختمانی به شماره ۳۲۰ در خيابان خواجه نصير طوسی، منشعب از جاده قديم شميران، نقل مکان کنم. ولی قضيه انتخاب همکاران و نويسندگان مجله به همين سادگی حل نمی شد. معلوم بود که من در آن شرايط نه مايل به همکاری با هنری نويسان موجود در نشريات مختلف - و بخصوص در مجلات هنری و سينمائی - بودم و نه پولی داشتم که به نويسندگان و مترجمان حرفه ای بپردازم. قرارم بر اين بود که يک مجله هنری متفاوت منتشر کنم و تحقق اين امر نياز به همکاری چهره های مستعد و جوانی داشت که هم ذوق و شوق کار و شناساندن و مطرح کردن خودشان را داشته باشند و هم انگيزه اصلی شان از همکاری با مجله کسب درآمد نباشد و بتوانند تا هنگامی که چرخ مجله به حرکت در آيد و اوضاع از لحاظ مالی روی غلتک بيفتد چشمداشتی از اين بابت نداشته باشند.

همان طور که پيشتر گفتم، من بواسطه علاقه شخصی و نيز ارتباط هايی که بخاطر نوشتن در نشريات مختلف با محافل و مجامع هنری ايجاد و برقرار کرده بودم با مجموعه بزرگی از مطبوعاتی ها، هنرمندان سينما و تئآتر و رشته های هنری ديگر، و بخصوص فضاهای دانشگاهی، دانشجويی و مدارس و مراکز هنری، آشنا و در تماسی تقريبا هر روزه بودم و خيلی زود توانستم تنی چند از جوان های دانشجويی را که هر يک در رشته خاصی مشغول تحصيل بوده و در عين حال آماده ورود به عرصه های ادبی و هنری و مطبوعاتی می شدند، و جوان های ديگری که به سينما علاقه مند بودند و در عين حال عشق نوشتن داشتند گرد آورده و همراه با تنی چند از همکاران مطبوعاتی که سابقه همکاری با آن ها را داشتم، هيات تحريريه مجله را تشکيل و شروع به کار کنم.

چند نفری در همان ابتدا به دعوت من لبيک گفته و با شوق و ذوق اعلام همکاری کردند، چند نفر ديگر پس از انتشار دو سه شماره مجله به ما ملحق شدند، برخی پس از چند ماه و وقتی که مجله کاملا جا افتاد و اسم و رسمی پيدا کرد به هيات تحريريه آن پيوستند، و دو سه نفر هم بطور آزاد و مستقل، هر وقت مطلبی يا نقد و نظری در باره فيلم ها يا مسائل مربوط به سينما و هنرمندان داشتند مقالاتشان را برای ما می فرستادند. مجموع اين تازه واردهای جوان و ديگرانی که از آن ها بزرگتر بودند و سابقه هايی در مطبوعات داشتند و تقريبا همه شان تا آخر کار و زمان توقف انتشار مجله رابطه هاشان با من و مجله «فيلم» را حفظ کردند عبارت بودند از: عليرضا نوری زاده (مصاحبه گر و مسئول صفحات اخبار و رويدادهای هنری مربوط به نقاشان و مجسمه سازان، موسيقيدانان و بالرين ها و گالری های هنری که بعدها مسئوليت تنظيم صفحه شعر و اخبار ادبی و نقد و معرفی کتاب را هم بر عهده گرفت)، ماه منظر الهام (که برخی از نقدها و معرفی کتاب ها را می نوشت)، صادق هاتفی (منتقد تئآتر و مسئول صفحات مربوط به تئآتر و نمايش و اخبار و رويدادها و مصاحبه های مربوط به آن)، شاپور منوچهری (که او هم در باره تئآتر و نمايش می نوشت)، منوچهر بهروزيان (مصاحبه گر)، ناصر ملک محمدی (سردبير وقت مجله «صبح امروز» که تا مدتی نسبتا طولانی، ضمن نوشتن يادداشت ها و مقالاتی در زمينه مسائل حرفه ای صنعت سينما در رابطه با نهادهای دولتی و اجتماعی، در مناظره های مختلف طرح شده از سوی مجله هم شرکت می کرد)، اسماعيل جمشيدی (مصاحبه گر)، جورج غمگسار، مهرانگيز بيات، ثريا صدر دانش (ترجمه مطالب خارجی)، محسن سيف و رضا سهرابی (که هر دو نقد فيلم و گه گاه يادداشت های انتقادی درباره رويدادهای هنری و سينمائی می نوشتند و گاهی نيز با شخصيت های مختلف هنری مصاحبه می کردند)، سيروس الوند (خواهرزاده عباس پهلوان که توسط او به من معرفی شد و ابتدا شروع کرد به نوشتن مطالب طنز و شوخی و بعد رو کرد به نقد فيلم نويسی و انجام مصاحبه هائی با شخصيت های مختلف و همچنين نوشتن داستان و پاورقی)، رضا شمشاديان (خبرهای محافل سينمائی و استوديوهای فيلمسازی)، مرتضی قمصری (خبرها و گزارش های مربوط به موسيقی پاپ ايرانی و خارجی و معرفی و مصاحبه با هنرمندان اين رشته)، محمد صفار (مصاحبه گر و نويسنده گزارش های مربوط به برنامه های تلويزيون و راديو و برگزار کننده پاره ای از مناظره ها و نظرسنجی های هنری)، شاپور منصف (مصاحبه گر)، مهرنوش ندا (مد و سينما)، مهناز آذرنيا (نويسنده مطالب کوتاه طنز انتقادی در همه زمينه های هنری و مطبوعاتی)، مصطفی باشی (مصاحبه گر و نويسنده داستان های کوتاه)، جواد عيسی پور (نويسنده داستان های طنزآميز)، اردشير مهاجر (که از هنگام شروع کار بازيگری من در سينما برای مدتی بعنوان معاون سردبير مسئوليت هماهنگی امور تحريريه، آماده سازی صفحات و ارتباط با چاپخانه را بر عهده داشت)، ايرج زارع (کاريکاتوريست)، مصطفی پاکزاد، رضا ذولفقاری، رضا بانکی، علی بانکی، رضا سيمينی، (عکاس)، آلبرت نوزری (جدول، مسابقات و سرگرمی)؛ و البته اسماعيل نوری علا و هوشنگ پورنگ که گه گاه مطالبی برای مجله می فرستادند.

يک نفر ديگر هم از ابتدا اعلام همکاری کرد که اتفاقا در همان روزهای اول انتشار مجله راهی آمريکا بود. او کسی نبود جز برادرم توفيق ممتاز که دو سه سالی از من بزرگتر است و در آن زمان کارمند «سازمان تبليغات ايده» بود و علاوه بر انجام برخی کارهای اداری در زمينه ساخت فيلم های تبليغاتی هم با آن سازمان همکاری داشت و درست همزمان با انتشار مجله «فيلم» از سوی سازمان مذکور، برای مطالعه و کسب تجربه در امور تبليغات تجاری و بازرگانی، به آمريکا می رفت. من از اين فرصت استفاده کردم و از او خواستم ماموريت ويژه خبرنگاری مجله در آمريکا را هم قبول کرده و با چشم و گوش باز تحولات و خبرهای سينمائی آن کشور را دنبال و گه گاه گزارش هائی برای مجله بفرستد. توفيق اين تعهد را پذيرفت و من خبر آن را تحت عنوان «خبرنگار ويژه مجله فيلم در آمريکا»، همراه با عکسی از او، در شماره اول مجله چاپ کردم که وزن و اعتبار خاصی به مجله بخشيد و بعدها هم با دريافت و انتشار دو سه گزارش او از آمريکا مورد توجه و پسند خوانندگان قرار گرفت.

از آنجا که گاه پيش می آمد برخی از همکارانی که قبلا اسامی شان را ذکر کردم، به دليل تراکم موضوعات و مباحث و اظهارنظرها، در يک شماره از مجله بيش از يک مطلب می نوشتند، تقريبا همه شان، از جمله خود من، در طول همکاری با مجله، علاوه بر استفاده از نام واقعی خود از اسامی مختصر شده و يا مستعار هم استفاده می کردند که حالا با گذشت زمان من بجز چند تايی از آن ها قادر به شناسائی نام های اصلی و واقعی بکاربرندگانشان نيستم. اسم های مختصر و يا مستعاری که خود من اغلب در مجله بکار می بردم عبارت بود از: «ت. م.»، «تم»، «ت. م. آزاد» و «آرش»؛ و باقی اين گونه اسامی هم عبارت بودند از: «پژوهش»، «شمع»، «ف. هوشمند»، «م. هورا»، «ع. شباهنگ»، «م. م.»، «انديشه»، «س. الف. سايه»، «م. پويه»، «ساويس»، «آپاراتچی»، «ژ. م. ل.»، «آينرزام»، «ک. م. کومه»، و «امشی».

چنان که گفتم، قرار بود مجله در مجموع هنری و بخصوص سينمائی باشد، و به همين خاطر موضوع «ميزانپاژ» يا صفحه آرائی از همان ابتدا برای من خيلی اهميت داشت و تصميم گرفته بودم بخصوص در مورد مصاحبه ها، گزارش ها و مناظره های مختلف و همين طور مطالب مربوط به هنرمندان و فيلم های خارجی تا جائی که ممکن بود از عکس های تازه و اختصاصی خودمان و يا گرفته شده از خبرگزاری ها و نشريات فرنگی، در اندازه های خيلی بزرگ و خارج از رسم جاری مطبوعات فارسی آن زمان استفاده کنم. برای رسيدن به اين مقصود و پرهيز از چاپ عکس های آماده و تکراری هنرمندان و استوديوهای فيلمسازی، لازم بود از شماری از عکاس های حرفه ای آن زمان برای همراهی با گزارشگران و مصاحبه کنندگان مجله و همين طور تهيه عکس های اختصاصی از هنرمندان برای روی جلد و دو صفحه وسط مجله که بصورت رنگی و روی کاغذ گلاسه چاپ می شد (و ما به آن «تابلوی وسط» می گفتيم) استفاده کنم. به اين خاطر، علاوه بر دعوت به همکاری از عکاس هائی که اسامی شان را در بالا ذکر کردم با شماری از استوديوهای عکاسی معروف آن زمان (که بعضی شان را برخی از همين عکاس ها اداره می کردند) وارد مذاکره شده و موافقت و همراهی آن ها در تحقق اين فکر را به دست آوردم که تا جائی که بخاطر می آورم عبارت بودند از: «استوديو عکاسی جلوه»، «استوديو مشکوه»، «فتو آس»، و «فتو کسری».

چشم انداز من از استقبال مردم و محافل هنری و استوديوهای فيلمسازی از مجله چنان گسترده و بلندپروازانه بود که چند هفته قبل از انتشار نخستين شماره آن با گوگوش هايراپتيان صاحب و مدير يک استوديو سازنده فيلم های مستند و تبليغات تجاری، که زنده ياد نورالدين ثابت ايمانی گوينده معروف تلويزيون هم در آن مشارکت داشت، ملاقات کرده و از او خواستم که يک فيلم کوتاه تبليغاتی برای مجله تهيه کند تا قبل از انتشار آن در سينماها نشان بدهيم. در آن زمان مرسوم بود که سينماها در هر سئانس خود، قبل از نمايش «آنونس»های فيلم های آينده و آنگاه فيلم اصلی، برای دقايقی فيلم های تبليغات تجاری نشان می دادند که توسط سازمان های تبليغاتی مختلف و در برخی از استوديوهائی که به همين منظور راه اندازی شده بود ساخته می شد. من از طريق برادر بزرگم، طاهر ممتاز - که پيشتر گفتم مدير «سازمان تبليغات ايده» بود و با اکثر اين گونه استوديوها همکاری داشت - توانستم با هايراپتيان ملاقات کرده و اين تقاضا را از او بکنم. او فکر مرا پسنديد و قول انجام آن را داد ولی تا فيلم ساخته و آماده شود کمی طول کشيد و اولين شماره مجله منتشر شد و ناچار فيلم تبليغاتی مذکور با يک هفته تاخير در برخی از سينماها به نمايش درآمد؛ کاری که فکر می کنم درباره يک نشريه تخصصی و تا آن موقع در ايران بی سابقه بود.

به اين ترتيب، و پس از انجام همه اين مقدمات و تدارکات، نخستين شماره مجله هفتگی «فيلم»، در قطع بزرگ و با روی جلد و پشت جلد و دو صفحه داخلی رنگی با کاغذ گلاسه، و مجموعا در ۴۰ صفحه، روز سه شنبه سوم دی ماه سال ۱۳۴۷ خورشيدی منتشر و به قيمت ۱۰ ريال روی بساط روزنامه فروش های تهران و ديگر شهرهای بزرگ ايران قرار گرفت و، عجبا که، ظرف يک روز همه نسخه هايش فروش رفت و ناياب شد!

حالا هم، هنوز و پس از اين همه سال، وقتی به راز يک چنين استقبال عجيبی فکر می کنم، می بينم دليل اصلی آن - علاوه بر همه نوآوری هايی که از لحاظ ظاهری و از راه انتخاب قطع بزرگ برای مجله، تهيه عکس های اختصاصی و کاربرد متفاوت آن ها، نحوه صفحه آرائی و تعيين تيترهای جذاب، در آن شده بود - طرح موضوعات و مباحث و گفت و گوهائی بود که تا آن زمان در نشريات تخصصی سينمائی سابقه نداشت و کاملا چشمگير و هيجان انگيز بود.

يکی ديگر از دلايل اين استقبال شگرف احتمالا زمان مناسب انتشار چنين مجله ای بود. موقعيت اقتصادی کشور در آن سال ها، به يمن دلارهای فراوانی که از طريق فروش نفت به دست می آمد، به گونه ای بود که از لحاظ اقتصادی تحولاتی سريع در جريان بود و بودجه های کلانی در اختيار «وزارت فرهنگ و هنر»، «تلويزيون ملی ايران»، «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوان»، و دانشگاه و موسسات آموزشی و مراکز هنری مختلف قرار می گرفت و آن ها توانسته بودند با صرف اين بودجه ها به گسترش کار تئآتر و فيلمسازی و انواع هنرهای ديگر پرداخته و نهادهای تازه ای در اين عرصه ها بوجود بياورند. علاوه بر اين توجه مخصوص و حمايت همسر پادشاه، در مقام «شهبانو»ی ايران، به امور فرهنگی و هنری و سرپرستی مستقيم شماری از آن ها، به ايجاد جنب و جوششی بنيادی در اين گونه نهادها انجاميده بود؛ طوری که هر يک از آن ها برای جلب توجه بيشتر در اين عرصه ها سعی در سبقت گرفتن از ديگری داشت. به تبع اين وضعيت نخست وزير کشور، زنده ياد اميرعباس هويدا، نيز توجه ويژه ای به امور فرهنگی و هنری نشان می داد؛ به طوری که، مثلا، يک بار در محل «استوديو ميثاقيه» حضور يافت و ضمن ملاقات و گفت و گو با شماری از هنرمندان سينما برای تشويق و ترغيب آن ها و تهيه کنندگان فيلم ها به توليد آثاری بهتر و جدی تر، زبان به انتقاد اصولی و سازنده از سوژه ها و داستان های اغلب فيلم های ايرانی گشود و علاقه خودش را به حمايت از فيلم هائی با داستان ها و ساختار هنری بهتر اعلام کرد. شايد در اثر همين علاقه و وعده حمايت بود که، حدود ده ماه قبل از انتشار نخستين شماره مجله «فيلم»، با اشاره و ياری مالی وزارت فرهنگ و هنر، «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» و چندی پس از آن «اتحاديه تهيه کنندگان فيلم ايرانی» تشکيل و تاسيس شده بود.

همه اين تحولات و اتفاق ها در جريان بود ولی، جز اندکی بسيار معدود، هيچ يک از اهالی سينمای حرفه ای ايران نه معنای آن را می فهميد و نه فکر می کرد که اين تحولات ممکن است شامل حال او هم بشود.

شايد با توجه به همه اين تحولات بنيادی و فعل و انفعالاتی که در نهادهای مختلف دولتی و وابسته به دولت رخ می داد بود که من در شماره اول مجله، علاوه بر تلاش در جلب نظر و پسند خواننده عام - از طريق چاپ عکسی اختصاصی از بهروز وثوقی و پوری بنائی در روی جلد و مصاحبه ای مفصل با آن دو که آن روزها ستاره اقبالشان رو به درخشش بود و بعنوان دو چهره معروف عاشق و معشوق هم سوژه داغ رسانه های عمومی بودند، و همچنين عرضه آخرين خبرها از سينمای ايران و جهان همراه با ترجمه مقالات و گزارش ها و گفت و گوهايی با هنرمندان سرشناس خارجی، و نقدهايی بر فيلم های ايرانی و غيرايرانی و بسياری مطالب متنوع ديگر - طرح برگزاری «کنگره بررسی مسائل فيلم ايرانی» به ابتکار مجله را پيش کشيده و با اشاره به تحولاتی که ذکرش رفت نوشتم: «مجله فيلم در نخستين هفته انتشار خود پيشنهاد تشکيل يک کنگره بزرگ بررسی مسائل فيلم ايرانی را عنوان می کند. تمام مخارج و زحمات برگزاری اين کنگره، با اميد به ياری وزارت فرهنگ و هنر و ساير دستگاه های هنری ذی ربط، به عهده اين مجله خواهد بود. به مدت پنج روز در يک سالن بزرگ و در برابر گروه هائی از مردم، فعالان سينما و مدعوين، هر روز چند سخنران پشت تريبون آزاد خواهند رفت و مشکلات و مسائل فيلم ايرانی را بدون کينه و بغض و تنها از ديدگاه ارزيابی اصولی عنوان خواهند کرد. برای حفظ آزادی و ايجاد فضائی برای تبادل نظر صحيح و منطقی و نيز بخاطر اين که برخورد عقايد بسياری از پوشيده ها را باز نمايد و نتيجه مثبتی گرفته شود، مجله فيلم در نظر دارد از پنج عضو عاليرتبه وزارت فرهنگ و هنر، پنج عضو برجسته تلويزيون ملی ايران، پنج منتقد و نويسنده سينمائی، پنج تهيه کننده معتبر فيلم از پنج استوديوی مختلف، پنج کارگردان تثبت شده فيلم، پنج هنرپيشه سرشناس فيلم، پنج سناريست و پنج فيلمبردار دعوت نمايد تا در اين کنگره شرکت کرده و جوانب مختلف مسائل و مشکلات توليد فيلم ايرانی را آزادانه مورد ارزيابی و بررسی قرار دهند.» و در پايان اضافه کردم که: «ما خود را از هر نظر وقف پيشرفت صحيح و اصولی فيلم ايرانی کرده و هنگام برگزاری اين کنگره بيشترين صفحات مجله را به اين مهم اختصاص داده و در پايان کار کنگره قطعنامه رسمی آن را منتشر خواهيم کرد.»

طرح برگزاری يک چنين کنگره ای از جانب يک مجله مستقل هنری - آن هم بدون مشاوره قبلی و نظرخواهی از مقامات دولتی و بويژه وزارت فرهنگ و هنر آن زمان - عملی کاملا گستاخانه و در عين حال هيجان انگيز بود که به سرعت در محافل و مجامع سينمائی و ادارات و موسسات دولتی انعکاس يافت و مباحثی جدی را برانگيخت و موجب شد که همه در انتظار شماره های بعدی مجله و پی گيری خبرهای مربوط به آن باشند.

نکته ديگری که با انتشار همان شماره اول نظر خوانندگان و دست اندرکاران سينما و محافل هنری را جلب کرد اعلام «استقلال کامل» آن از استوديوهای فيلمسازی، سينماهای نمايش دهنده فيلم های ايرانی، «اتحاديه تهيه کنندگان فيلم» و «سنديکای هنرمندان فيلم ايرانی» بود. به اين ترتيب که من در «حرف های سردبير» همان شماره اول نوشتم: «... خوشحاليم که با وضعی نسبتا مناسب و دور از هر گونه آسان گيری و آسان پسندی اين مهم را شروع کرده ايم و در اين راه نه به [درآمد حاصل از چاپ] آگهی های تجاری و سينمائی، بل در درجه اول به ياری و همکاری دوستان و صاحب قلمان... اميد داريم و با همين دلگرمی است که آزادانه در صفحات مجله عقايد هنری خود و دوستانمان را انعکاس می بخشيم و از زيان مالی آن نمی هراسيم. خوشحاليم که بخاطر چاپ آگهی های سينمائی و يا تلکه پاره ای از [به اصطلاح] هنرمندان پای به اين ميدان نگذاشته ايم و هدفی داريم که صميمانه در راهش کوشا خواهيم بود.»

و در ادامه همين يادداشت نوشتم: «ما، از همين حالا، پشتيبانی خود را از هر گونه اقدام صحيح و با ارزش هنری، و بخصوص سينمائی، در ايران اعلام می داريم... به قصد خدمت و ياری آمده ايم و از همين رو بيش از هر کس و هر نشريه ديگر به انتقاد صحيح و اصولی از هنر و صنعت فيلم و سينما در ايران خواهيم پرداخت؛ نقاط ضعف و انحطاط [آن] را نشان خواهيم داد تا از آن ها درسی آموخته شود. و آثار خوب هنری را ستايش کرده و حقانيت آن ها را بيان خواهيم کرد تا کارشان رونق بگيرد و ديگران را نيز به دنبال خود کشد. در آرزوی تعالی و ترقی فيلم ايرانی - و نه فيلم فارسی - هستيم و ميل داريم که در اين راه همه هنرمندان و هنردوستان نيز همراه و همقدم ما باشند.»

در همان شماره اول مجله، و قبل از همه مطالب متنوعی که برای مخاطب عام جذاب بود، گفت و گوئی اختصاصی و بی پرده و پر نکته داشتيم با فرخ غفاری، يکی از فيلمسازان تحصيلکرده و متفاوت ايرانی و از اولين کسانی که «نهضت سينمای نو ايران» را رهبری کرده و در زمان انتشار مجله «معاون کل تلويزيون ملی ايران» بود، که وی در آن ديدگاه های تازه ای درباره سينمای حرفه ای ايران را عرضه کرد.

مصاحبه را، که همراه با عکس هايی اختصاصی از جريان انجام آن در محل کار غفاری به چاپ رسيد، عليرضا نوری زاده انجام داده بود. او در اين مصاحبه از غفاری پرسيده بود چرا دست از فيلمسازی کشيده و با پرداختن به کار اداری انزوا گزيده و با کوتاهی در زمينه ساختن فيلم مردم را از دانش سينمائی و هنر خود محروم کرده است؟ و غفاری در پاسخ، ضمن اشاره به سرمايه گذاری در فيلم های قبلی خود به نام های «جنوب شهر»، «عروس کدومه» و «شب قوزی» و شکست فاحش آن ها از لحاظ فروش و عدم استقبال مردم بواسطه اعتيادی که به فيلم های آسان و سرگرم کننده دارند، گفته بود: «ديگر چه کسی برای فيلم من سرمايه می گذارد؟ من با چه سرمايه ای فيلم تهيه کنم؟ با کارنامه سه فيلم ناموفق کدام تهيه کننده راضی به سرمايه گذاری در فيلم من می شود؟»

و وقتی نوری زاده به او يادآور شده و گفته بود تهيه کننده ها هم درست به دليل عدم استقبال مردم از فيلم های جدی تر و متفاوت و خطر از دست رفتن سرمايه هاشان حاضر به ساختن چنين فيلم هائی نيستند و پس چاره در اين ميانه چيست، غفاری با اشاره به دو فيلم خوب که در عين حال مورد استقبال مردم قرار گرفته بود، به نام های «لات جوانمرد» از مجيد محسنی و «شوهر آهو خانم» از داوود ملاپور، جواب داده بود که: «می شود تلفيقی بين خواست مردم و فيلم خوب بوجود آورد... نمی شود جنبه تجاری فيلم ها را بکلی حذف کرد...»

و در پاسخ به پرسش ديگری گفته بود: «... می شود فيلم خوب تهيه کرد؛ با هنرپيشه های مورد پسند مردم؛ چه واقعا بعضی شان استعدادهای جالبی دارند که به هدر می رود. ما پول داريم، تهيه کننده داريم، فضا داريم، ولی مغز نداريم!»

حرف های فرخ غفاری در آن مصاحبه نظرها را بخود جلب کرد چون اولا نوعی اقرار به شکست فيلم های خودش و دوری گزيدن از نگاه پرتفرعن روشنفکرانه و بيان تند انتقادی نسبت به بدنه سينمای ايران بود، و ديگر اين که برای اولين بار حرف از مصالحه کردن و تلفيق هنر با تجارت می زد و راه را برای همکاری دو جانبه بين فيلمسازان متفاوت و فيلمسازان تجاری باز می کرد؛ امری که مجله «فيلم» به مرور و در شماره های بعدی خود، آن را بصورت طرحی مهم و سازنده با جامعه سينمائی ايران در ميان گذاشت و موجب ساخته شدن بسياری از فيلم های متفاوت در سال های پس از آن شد.

ولی، تا رسيدن به آن مرحله، مجله «فيلم» جنجال ها و بگو مگوهای بسياری برانگيخت و حوادث فراوانی را از سر گذراند که بر زندگی شخصی من هم تاثير گذاشت و پايم را به سينما باز کرد - که شرح مفصلی دارد و در بخش های آتی اين خاطرات به آن خواهم پرداخت.

چگونه روایت ایرانی فیلم معروف "گراجوئت" با شرکت من و توران مهرزاد ساخته شد! بخش نخست خاطرات سینمایی تقی مختار
فریدون گله که بود و «کندو»ی او چگونه ساخته شد٬ بخش دوم خاطرات سینمایی تقی مختار
ناصرخان از کلاه مخملی متنفر بود! بخش سوم خاطرات سینمایی تقی مختار
چرا و چگونه «سلطان قلب ها» غفلتا «ضربه فنی» شد! بخش چهارم خاطرات سینمایی تقی مختار
چرا و چگونه من از بازی در فیلمی به کارگردانی خودم حذف شدم! بخش پنجم خاطرات سینمایی تقی مختار
کارگردانی فیلم "تعصب" برای من سرشار از درس و تجربه بود، بخش ششم خاطرات سینمایی تقی مختار
خسرو هریتاش؛ فیلمساز مهمی که در سایه ماند، بخش هفتم خاطرات سینمایی تقی مختار


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016