جمعه 13 آذر 1388   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از ماشاءالله به سرعت آقای ابطحی تا پلی‌بوی شناسیِ برادران سبز علوی

کشکول خبری هفته (۱۰۴)
ف. م. سخن

در شماره ی ۱۰۴ کشکول می خوانيد:
- ماشاءالله به سرعت آقای ابطحی
- حراجه! حراجه! جايزه نوبل، جايزه برترين متفکر، جايزه برترين وب لاگ نويس...
- ترافيک سبز، تشييع جنازه سبز، خاموشی سبز، انقلاب سبز
- کفش بالای کفش بسيار است
- دوره بيست جلدی راهنمای کتاب
- تاثير پند سعدی عليه الرحمه در آزادی ۵ تبعه بريتانيايی
- از دکتر عليرضا نوری زاده متنفر شدم
- پلی بوی شناسیِ برادران سبز علوی



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




ماشاءالله به سرعت آقای ابطحی
بيانِ جمله ی "غلط کردم" در جمهوری اسلامی البته يک امر طبيعی ست. حتی اين که بگويی من خائن هستم، من جاسوس هستم، من وابسته به شرق و غرب هستم، من پَست هستم، من رذل هستم، من مامور سازمان سيا و موساد و کا.گ.ب (و گاه همه ی اين ها به طور يک جا) هستم امری طبيعی ست.

اين هم طبيعی ست که وقتی از زندان بيرون آمدی و از آقای بازجوی محترم به اندازه ی يکی دو کيلومتر فاصله گرفتی، يک موضوعی در سرت شکل می گيرد که هر چه هم با عقل آن را پس بزنی، دل ات آن را جلو می کشد و آن هم اين است که هر چه زودتر رسانه ای پيدا کنی و به گوش مردم برسانی که نه تنها خائن نيستم، جاسوس نيستم، وابسته به شرق و غرب نيستم، پست نيستم، رذل نيستم، مامور سيا و موساد و کا.گ.ب (به طور انفرادی يا يکجا) نيستم، بل که فعاليت های سياسیِ پيش از زندان ام خيلی هم خوب و درست بود، تا چشم بازجو و قاضی کور شود.

اما اين که اين گفته ها کِی بر زبان بيايد و کِی در رسانه ها منتشر شود، کمی ميان زندانيان متفاوت است. دير و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد. تا قبل از آزادی موقت آقای ابطحی، ما يکی دو هفته تا چند سال را ديده بوديم.

مثلا چند سالی طول کشيد تا مرحوم حبيب الله داوران و فرهاد بهبهانی، پدری را که از آن ها در زندان حکومت اسلامی در آمده بود در کتاب "در مهمانی حاجی آقا" شرح بدهند و از شلاق هايی که از "آقای ۲۵" خورده بودند بگويند و از زجری که کشيده بودند بنويسند و چگونگی غلط کردم ها را با جزئيات کامل تشريح کنند.

يا آقای محمدعلی عمويی که بيست و پنج سال زندان شاه را تحمل کرد ولی حاضر نشد حتی به اندازه ی يک جمله، از فعاليت سياسی خود ابراز ندامت کند، و بعد در دهه شصت به زندان جمهوری اسلامی افتاد و به شدت شکنجه شد، يک چند سالی طول کشيد تا بگويد چه بلايی در زندان بر سرش آوردند تا در چنان ميز گردهايی حضور يابد.

و يا آقای کيانوری تنها بعد از چند سال از حبس کامل در آمدن و به حبس خانگی افتادن گفت که وقتی می خواستند او را وادار به اعتراف کنند، صدای فرياد همسرش -مريم فيروز- را پخش می کردند.

اين اواخر هم چند هفته طول کشيد تا بچه های وب لاگ نويس از کمای زندان و سلول انفرادی و چشم بند و تحمل وزن چند بازجو بر بدن خود بيرون بيايند و بگويند بازجوها تا حد تهديد عمل شنيع جنسی با آن ها پيش رفتند.

يا چند ماه طول کشيد تا خانم هاله اسفندياری حال اش در آمريکا جا بيايد و کتاب "زندان من خانه من" را بنويسد و آبروی حکومت اسلامی را در سطح بين المللی به خاطر آزار زندانيان سياسی ببرد.

اما برای آقای محمد علی ابطحی تنها چند ساعت وقت لازم بود تا در وب لاگ خود بنويسد "به نام خدای آزادی". و با همين يک جمله، رکورد سرعتِ به هم ريختنِ کاسه کوزه ی بازجويی ها و اعتراف گيری ها را به نام خود ثبت کند. آزادی آقای ابطحی را تبريک می گويم و دعا می کنم خدای آزادی مانع به بند افتادن مجدد ايشان شود.

حراجه! حراجه! جايزه نوبل، جايزه برترين متفکر، جايزه برترين وب لاگ نويس...
آقا بدو. خانم يواش تر... حراجه. حراج اصل. حراج واقعی. تا حالا اين جوری ارزون نکرده بوديم. بدو که از دست ات ميره. آتيش زدم به هر چی جايزه است. جايزه نوبل، جايزه برترين متفکر، جايزه برترين وب لاگ نويس... آقا وردار ببين کدومش به سايزت می خوره، پروب با ما. ديديم اندازه‌ته می کنيم تنت. اون اش با ما. بدو بدو بدو... چی؟ به تنت زار می زنه؟ نه نه نه! در نياری ها! اين مال توئه. ما داديم پس هم نمی گيريم. اگه پس بدی جلو در و همساده بی آبرو می شی. خودت رو کنفت می کنی. آره عزيز، ورش دار خيرش رو ببينی. آی بدو. خانم محترم ببين اين جايزه برترين متفکره. اصلا سايز خود شوماست. نه خانم جان پس نزن. ما اين را هم به شما می ديم. وردار ببر خيرش را ببين. چی؟؟؟ چرا مجانی می ديم؟ چرا ارزون می ديم؟ دِ نشد ديگه خواهر من. وقتی مجانی بهت می ديم ديگه نگاه نکن که تنت می ره نمی ره. بگير برو يک روزی يک جايی استفاده اش رو بکن. آره عزيزم. اسب پيش کشيه. چلاق ام باشه، شما به خاطرِ شان و منزلت خودت ام که شده پس نده. چی؟ هيچ کار متفکرانه ای که ارزش اين جايزه را داشته باشه، نکردی؟ ای قربون اون مرام ات. شما شکسته نفسی نکن. بگير و برو. آره قربونش. آقا شما، تشريف بياريد، يک جايزه ی بين المللی طنز هم برای شما اين جا داريم. يک لحظه. فقط يک لحظه تشريف بياريد. ملاحظه کنيد... (و حراج هم چنان ادامه دارد...)

ترافيک سبز، تشييع جنازه سبز، خاموشی سبز، انقلاب سبز
وقتی همه رهبر جنبش سبز شوند و احساس رهبر بودن آدم را از خود بی خود کند، نتيجه همين می شود که در تيتر اين نوشته می بينيد. يکی می گويد پيش به سوی ترافيک سبز. ديگری می گويد، تشييع جنازه ی کردان را تبديل به اعتراض سبز می کنيم. رهبر بعدی فرمان خاموشی سبز می دهد و می گويد سر ساعت نه، اتوهايتان را بکنيد توی پريز و انقلاب سبزِ الکتريکی به راه بيندازيد. خلاصه سبز تو سبزی می شود که سر و تهش ناپيداست و البته از اين کار ها نتيجه ای که گرفته می شود اين است: هيچِ سبز! بله هيچِ سبز! صريح تر از اين و دقيق تر از اين نمی شود گفت. پشت اين هيچ سبز، نااميدی و ياس سبز خواهد بود.

وقتی همه رهبر جنبش سبز می شوند، يک چيز هم با آن می آيد، به نام ابتذال سبز. اين حکومت نيست که باعث ضعف جنبش سبز می شود؛ همين ابتذال سبز است که کمر جنبش را می شکند.

کفش بالای کفش بسيار است
خب، بحمدالله جناب منتظر الزيدی که روزگاری لنگه کفش به سمت جرج بوش پرتاب کرده بود، خودش اين بار در جايگاه خورنده، نه زننده، موضوع را تجربه کرد تا بار ديگر اين تئوری مولانا ثابت شود که اين جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آيد نداها را صدا. تفسير مدرن اين بيت اين می شود که اگر لنگه کفش به سمت کسی پرتاب کنی، همان لنگه کفش مثل بومرنگ بر می گردد می خورد توی سر خودت! پس حواست باشد ای پسر!

منتها منتظر الزيدی حواس اش نبود. بچه بود، يک چيزی پرتاب کرد، فکر کرد موضوع تمام شد رفت پی کارش. ولی غافل از اين که لنگه کفش آدم را تعقيب می کند. صبر می کند و صبر می کند، بعد يک‌دفعه ناغافل می آيد به سمت آدم. خوشبختانه آن طور که در يوتوب ديديم کفش به منتظر الزيدی نخورد و او را به لحاظ جسمی ناکار نکرد، ولی ترديد ندارم وقتی آن شب برای خواب به رختخواب رفت، با خود فکر می کرد، اين يارو چرا اين کار را کرد؟

اين ها را گفتيم که به مشوقان اسلامی پرتاب لنگه کفش بگوييم برادران مراقب باشيد، که لنگه کفشی که به سمت بوش پرتاب شد يک جايی در گوشه و کنار به کمين خودتان نشسته است. خدا کند برای شما هم به خير بگذرد و کفش به سرتان نخورد. ولی يک چيز مسلم است: برگشتن صدا از کوه دير و زود دارد، ولی سوخت و سوز ندارد...

دوره بيست جلدی راهنمای کتاب
شايد باور نکنيد کسی در اين عصر سرعت اينترنتی و تصاوير ماهواره ای حوصله کند شانزده هفده هزار صفحه مجله ی قديمی را طی چند روز متوالی ورق بزند و لذت هم ببرد! جوان ها لابد خواهند گفت طرف مريض است، و ميان سال ها هم يک نگاه چپ چپ خواهند کرد و به تفکر در باره ی طلب و بدهی و ماليات و درآمد و هزينه های جاری ادامه خواهند داد. تازه خوب است نگفته ايم اين مجلات قديمی چهارصد و پنجاه هزار تومان قيمت دارد که آن وقت واويلا! حکم جنون طرف بدون ترديد صادر خواهد شد!

حالا می خواهم توصيه کنم، به آن ها که دست شان به جيب شان می رسد، بخصوص آن ها که در خارج از ايران زندگی می کنند و تامين چهار صد پانصد دلار برای شان امکان پذير است، به آن ها که اهل کتاب و قلم و دفتر هستند و بخصوص خاطرات گذشته و کتاب های خوب و به يادماندنی، وجودشان را پر از نشاط می کند، به آن ها که همسرشان همراه شان است و هزينه کردن اين مبلغ کلان از نظر آن ها ايرادی ندارد، اين مجموعه را تهيه کنند، و تا می توانند با دقت و حوصله، جلد به جلد اين دوره ی بيست و يک ساله را که در بيست جلد منتشر شده ورق بزنند. آن ها هم که مثل اين‌جانب امکانات شان اندک است و يا دست شان بسته است، نزد دوستی، آشنايی، يا شايد کتابخانه ی عمومی يی اين مجموعه را ببينند و به دست بگيرند و لذت ببرند.

ورق زدن شانزده هزار صفحه به طور داوطلبانه و خواندن ده ها مطلب و مقاله، در اين روزگار که همه در حال محاسبه ی ثانيه ها هستند قطعا نياز به انگيزه دارد. اين انگيزه در مطالب بسيار خواندنی دوره ی راهنمای کتاب وجود دارد. مديريت استاد احسان يارشاطر و استاد ايرج افشار، به اين مجموعه وزنی بخشيده که گمان نمی کنم در سال های آينده بتوانيم جز مجله بخارا، چيزی هم سطح آن بيابيم.

جالب است که در اين مجموعه معرفی کتاب های قديمی خاطره انگيز را بخوانيم. شاهد نقد های کوبنده باشيم. پاسخ گاه تند نويسندگان نقد شده را بخوانيم (نقد ها و پاسخ هايی که از نظر شدت و حدت، امروز خيلی کم بتوانيم نمونه هايش را ببينيم).

و يک نکته ی بسيار مهم که با تورّق اين مجموعه ی عظيم و گران قدر می توان به آن پی برد اين است که غلط چاپی در آن دوران چقدر زياد بوده و امروز نسبت به گذشته چقدر کم تر شده و در گذشته اين معضل، به خاطر شيوه حروف چينی تا چه اندازه جدی بوده است.

از انتشارات سخن به خاطر چاپ و صفحه بندی خوب اين مجموعه بايد تشکر کرد.

تاثير پند سعدی عليه الرحمه در آزادی ۵ تبعه بريتانيايی
آی از اين بی بی سی ما خوشمان می آيد. قديم ها که راديو بيخ گوشمان بود و پيچ طول موج در دست مان و صدای بی بی سی در سرمان. الان هم که به مدد تکنولوژی نو، تصوير بی بی سی در خانه ما هست و خانه ی شما و خانه ی اکثريت مردم ايران. ولی به فرموده ی بزرگان، آمدن مهم نيست، ماندن مهم نيست (حالا کدام بزرگی چنين جمله ای بر زبان آورده لطفاً سوال نکنيد!) يعنی مهم نيست که تصوير بی بی سی به همراه خبرنگاران اش به ايران بيايد. مهم اين است که اين تصوير و اين خبرنگاران بمانند. چطور؟ الان عرض می کنم.

در گذشته سعدی عليه الرحمه می گفت که چنان با دوست ات رفتار کن که اگر روزی دشمن ات شد بتوانی... بله؟ فرموديد داستان را می دانيد؟ خب ادامه نمی دهم. از اين گفتار سعدی می خواهم پل بزنم به لندن و بگويم برادران و خواهران بی بی سی دقيقا به اين پند سعدی عمل می کنند وهوای دشمن را هميشه دارند... می فرماييد اصلا اين ضرب المثل ربطی به موضوع و موضوع ربطی به ضرب المثل نداشت... خب راست می گوييد. حالا چرا دعوا داريد. شما نشنيده بگيريد... می خواستيم بگوييم پنج تبعه بريتانيايی که در آب های خليج سابقا فارس دستگير شده بودند آزاد شدند. حالا اگر حرف ما ربطی به اين موضوع نداشت، خودتان يک ربطی پيدا کنيد.

از دکتر عليرضا نوری زاده متنفر شدم
من واقعا از سيمای جمهوری اسلامی به خاطر افشا کردن دکتر عليرضا نوری زاده متشکرم. اصلا اين برنامه را که ديدم حال ام بد شد. از آقای نوری زاده متنفر شدم. والله من به دليل اينترنت کم سرعت (نام آبرومندانه اينترنتی که در ايران داريم) نتوانسته بودم، فيلم مزبور را که جنگ رسانه ها نام داشت ببينم، ولی وقتی به اينترنت پر سرعت دسترسی پيدا کردم، توانستم اين فيلم را ببينم و روشن شوم. واقعا چقدر بدم آمد از آقای نوری زاده وقتی فهميدم با جمهوری اسلامی از ابتدا سر ناسازگاری داشته. برای مطبوعاتِ قبل از انقلاب می نوشته. توان و قدرت نگارشی داشته که مدير فلان مجله با مقامات مسئول برای شاغل کردن او صحبت کرده. با تعداد زيادی جُنگ ادواری در زمان پيش از انقلاب همکاری می کرده. نويسنده راديو تلويزيون ملی ايران بوده. به لبنان رفته و عربی ياد گرفته. به عنوان مسئول مجله با رضا براهنی و احمد شاملو و "امثال آن ها" کار کرده. از مصدق دفاع کرده. بيانيه های متعدد در محکوميت جمهوری اسلامی امضا کرده... و بالاخره طرفداری از جنبش سبز کرده.

واقعا آقای نوری زاده من شما را اين طور نمی شناختم. از تلويزيون حکومت اسلامی بسيار متشکرم که شما را به من شناساند. کاش از اين برنامه ها بيشتر درست کنند و ما امثال شما را دقيق تر بشناسيم...

پلی بوی شناسیِ برادران سبز علوی
ببينيد. هر کدام از ما وقتی به چيزی نگاه می کنيم، نسبت به آن چه در ذهن خود داريم، يادِ چيزی مشابه می افتيم. مثلا من وقتی انگشتان دست جوانی را می بينم که به شکل "ویِ" انگليسی و هفتِ فارسی بالا رفته و دور مچ اين جوان هم يک روبان سبز بسته شده، ياد حرف "وی" و کلمه ويکتوآر يا ويکتوری می افتم. بعد وقتی انگشت با ويکتوری ترکيب می شود، ياد ويکتور خارا، آوازخوان انقلابی شيليايی می افتم که بعد از کودتای ژنرال پينوشه، دستگيرش می کنند، او را به استاديوم سانتياگو که مثل بازداشتگاه کهريزک خودمان برای بازداشت موقت تعداد زيادی انقلابی تغيير کاربری داده بود می برند، انگشت های دست اش را می شکنند، از او می خواهند که جلوی ساير بازداشتی ها آواز ضدانقلابی بخواند اما او سرود ما پيروز خواهيم شد را می خواند و به خاطر همين زبان درازی سرش بر باد می رود. بله وقتی من دو تا انگشت که به شکل وی انگليسی بالای سر رفته می بينم ياد اين چيزها می افتم.

اما بعضی ها که چيزهای ديگری در مغزشان هست با ديدن اين دو انگشت يادِ همان چيزها می افتند. مثلا برادران سبز علوی انگشت ها را اين شکلی می بينند:


منبع سايت جنبش سبز علوی
نشانی اينترنتی: http://www.jsanews.com/plugins/pviewgallery/pviewgallery.php?image=10

آخر آدم بايد چنين چيزی در ذهن اش باشد که بتواند چنين تصويری خلق کند! در غير اين صورت بايد روح القدس آن را در ذهن خلق کند که بديهی ست روح القدسِ بيچاره از پلی بوی و نشانه های آن خبر ندارد و اين جزو تخصص های برادران سبز علوی است.

خيلی عذر می خواهم که فکر کردم شما هم مثل برادران سبز علوی می دانيد که چی به چی است و موضوع را دقيق تر شرح ندادم. شايد شما جزو کسانی باشيد که اصلا نمی دانند اين شکلک به چه معناست. خب تصوير اين دخترک مجله ی پلی بوی را اگر ببينيد موضوع دستگيرتان می شود:

دستگيرتان شد؟ الحمدلله. شما اکنون ذهن تان يک درجه به ذهن هنرمندان جنبش سبز علوی نزديک تر شده است. تبريک عرض می کنم.


[وبلاگ ف. م. سخن]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016