جمعه 16 شهریور 1386   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

از بيماری احمدی نژاد تا اجرای ارکستر سمفونيک اسنابروک در تهران

کشکول خبری هفته (۴)

توضيح خبرنامه گويا: از اين شماره، "کشکول خبری هفته" به شکل ويژه در خبرنامه گويا منتشر می شود. با سپاس از ف. م. سخن.


بيماری احمدی نژاد
متن گزارش پزشکی: «آقای رئيس جمهور می گويند که ساعت دوازده و نيم شب به خانه می رسند و ساعت پنج و نيم صبح به سر کار می روند. با در نظر گرفتن آشپزی ايشان در منزل، دست کم بايد يکی دو ساعت هم صرف اين کار شود (پختن آش رشته و خورش قرمه سبزی و آبگوشت بزباش در زمانی کمتر از اين ممکن نيست). از بيست و چهار ساعت شبانه روز، باقی می ماند دو سه ساعت، که ايشان همان وسط ِ نشيمن روی قالی می خوابند. دور چشم های شان هميشه سياه است و نشان از بی خوابی مفرط دارد. احتمالا به همين دليل ايشان در اطرافش هاله ی نور می بيند و حرف های عجيبی مانند ِ اين می زند: "در ايران آزادی مطلق وجود دارد".»... آفرين آقای رئيس جمهور. تشريف بياوريد از اين طرف. شما صد در صد درست می گوييد. در ايران آزادی مطلق وجود دارد. شما حرف دشمنان تان را به دل نگيريد. بفرماييد اين‌جا کمی دراز بکشيد. چشم های تان را ببنديد. بدن تان را شل کنيد. ريلکس. حالا يک آمپول به شما می زنم. ممکن است کمی دردتان بيايد. آهان... آفرين پسر، تمام شد. پرستار ببندش به تخت. مبادا بازش کنی. خيلی خطرناکه...

صد ليتر بنزين اضافی برای بچه های خوب
چنان به مرگ گرفته اند که به تب راضی شده ايم. کم مانده است خيابان ها را به خاطر اين صد ليتر ِ اضافه آذين ببنديم. از امام زمان عزيز و بچه های خوب مدرسه‌رو به خاطر اين هديه ی ارزشمند تشکر و قدردانی می کنيم. اميدواريم دود حاصل از سوختن اين صد ليتر به چشم دشمنان اسلام برود.

باز هم صد ليتر بنزين اضافی
شايع شده است که آقای صادق زيبا کلام در اعتراض به دادن صد ليتر بنزين اضافی کارت سوخت اش را آتش زده است. در همين رابطه ايشان شعری سروده اند که با هم می خوانيم: کسی می آيد / کسی می آيد / کسی که مثل هيچ کس نيست / کسی که مثل بنی صدر نيست / کسی که مثل رجايی نيست / کسی که مثل موسوی و خاتمی نيست / کسی می آيد / کسی که مثل احمدی نژاد همين چند روز پيش هم نيست / که ديروز بنزين را از دست يارانه‌خواران ِ گردن‌کلفت گرفت / و امروز دارد صدليتر صد ليتر آن را به همان ها پس می دهد / کسی می آيد / کسی می آيد / کسی که اسمش اکبر است / و او شايد ما را خوشبخت کند/ و کوکاکولای اصل آمريکايی را تقسيم کند / و همبرگر مک دونالد آمريکايی را تقسيم کند / و اتومبيل دووی کره ای را تقسيم کند / و پسته ی کرمان را تقسيم کند / ميان پسران و ياران اش / و دوستان ما دوباره به نان و نوايی برسند / و آن وقت / گور بابای بنزين و جيره بندی آن / و شوفاژ کلاس سيصد و چهل / کسی می آيد / کسی می آيد / کسی که محمود نيست / کسی که ممد نيست...

شباهت خاتمی به جيمز باند
نويسنده وب لاگ عصيان، آقای نيما اکبرپور، متوجه شده است که آقای خاتمی شباهت عجيبی به جيمز باند دارد. اين شما و اين آقای خاتمی در نقش جيمز باند:
[جيمز باند وارد اتاق مانی‌پنی می شود و کلاه شاپويش را با نشانه گيری دقيق به سمت جالباسی پرتاب می کند. مانی پنی با لبخند به جيمز نزديک می شود و می خواهد پرونده ای را به دست او بدهد. جيمز يک قدم عقب می رود]:
مانی پنی [با تعجب]:- جيمز؟! اتفاقی افتاده؟
جيمز [سر به زير]- نه مانی پنی! حوصله ی دردسر ندارم! در ايتاليا با يک خانم دست داديم، نزديک بود از خدمت ملکه معاف‌مون کنند. حالا از هر چی زنه وحشت دارم.
مانی پنی [سعی می کند بی اعتنا بماند]- چقدر اين کت و شلوار ِ شکلاتی بهت می آد جيمز.
جيمز [با لبخند]- معلومه که بهم می آد. با ماموريتم رابطه ی مستقيم داره. قراره همه چی رو شکلاتی کنم.
مانی پنی- جيمز! از ايران واسم سنگ فيروزه می آری؟
جيمز با لبخند و لحن راکفوردی- يه بسته قطاب يزد پيش من داری.
["اِم" و "کيو" در اتاق بغلی ايستاده اند. کيو عينکی را در درست گرفته و به آن ور می رود]:
ام به جيمز باند- دو صفر هفت، اطلاعاتت راجع به رهبر انقلاب ايران چقدره؟
جيمز- يه مرد اهل حال بوده که زمونه عوض ش کرده، شده يه ديکتاتور بد اخلاق.
ام- ماموريت تو اينه که اونو بکنی يک ديکتاتور خوش اخلاق.
جيمز- من هميشه دوست داشتم برم تهران. اونجا يک خياط خوب می شناسم.
ام- تو به تهران نمی ری. ماموريت تو از هامبورگ شروع می شه. از مسجد امام علی. اون‌جا رو که می شناسی؟
جيمز- بله. چند سالی بعد از دوصفر شش اون جا ماموريت داشتم.
ام- ديدی که چه بلايی سرش آوردن. دو صفر شش رو ناجوانمردانه کشتند.
جيمز[با اندوه]- بهشتی دوست خوب من بود. ما با هم مخالف هامون رو درو می کرديم. دنيا خيلی بی وفاست.
کيو- جيمز جدی باش. کی می خوای بزرگ شی؟ من برای تو چند تا وسيله درست کردم که خيلی ابتکاريه. حواست به منه ۰۰۷؟
جيمز- البته. [اشاره به عينک دست کيو] با اين عينک خوشگل چی کار می کنن کيو؟
کيو- دست به اين نزن ۰۰۷. اين يک وسيله ی خيلی خيلی حساسه. باهاش می شه يک ملت رو گول زد و اون‌ها رو پای صندوق های رای آورد.
جيمز[در حال برداشتن يک خودنويس]- اوهوم... اين چيه کيو؟ نکنه باهاش گلوله شليک بشه؟ می دونی که من اين چند ساله مخالف خشونت شده ام.
کيو- اين فقط يک خودنويسه. اين سرشه؛ اين هم تهشه. درش رو بر می داری، با نوکش می نويسی. روشن بود ۰۰۷؟
جيمز- البته. فقط باهاش چی می نويسم؟
کيو- اين قلم معجزه می کنه. می تونی باهاش نامه های چهل صفحه ای ، شصت صفحه ای، هشتاد صفحه ای بنويسی و روز را شب و شب را روز نشان بدی. می تونی اشک مردم رو باهاش در بياری و دل اون‌ها رو برای خودت کباب کنی. می تونی باهاش هر چی دلت خواست بنويسی. مثلا از کوير بی آب شروع کنی و به شکنجه در ابوغريب و گوانتانامو برسی. گوانتانامو می دونی کجاست ۰۰۷؟
جيمز- بله. يه رستوران خوب اون‌جا سراغ دارم.
کيو- اين کيف رو می بينی.
جيمز- بله. اين تو که چيزی نيست.
کيو- چرا يک کاغذ هست؛ يک کاغذ حساس.
جيمز- اين يعنی چی که روش نوشته؟ ا ه ن د م ت ی و گ ت ف گ . من که سر در نمی آرم.
کيو- از اون ور بخون ۰۰۷! اين يک رمزه. با اين می تونی دنيا رو خر کنی!
جيمز- باور نمی کنم کيو! می شه با همين دو کلمه دنيا رو خر کرد؟!
کيو- بله. اين يکی از شاهکارهای منه. حالا می خوام به تو يک نفر رو معرفی کنم.
[در باز می شود. مردی چاق و تپل با لبخند وارد می شود. ام او را معرفی می کند]:
ام- جيمز دستيار جديدت رو معرفی می کنم. ۰۰۹. متخصص رو به راه کردن خراب‌کاری های احتمالی.
مرد تپل [در حال دست دادن به جيمز، با شوق زياد]- خوشحالم از همکاری با شما. راستی اسم وب‌لاگ شما چيه؟!

هم ميهن و کرباسچی
خدا رحمت کند آقای راشد را. اگر بود می گفت، کرباسچی به خاطر روزنامه ی هم ميهن يک بار به بازپرسی رفت؛ دو بار به بازپرسی رفت؛ سه بار به بازپرسی رفت؛ چهار بار به بازپرسی رفت؛ پنج بار به بازپرسی رفت... پنجاه بار به بازپرسی رفت؛ پنجاه و يک بار به بازپرسی رفت... شصت بار به بازپرسی رفت؛ شصت و يک بار به بازپرسی رفت... هفتاد بار به بازپرسی رفت... از توقيف نشريه اش يک ماه گذشت، دو ماه گذشت، سه ماه گذشت، چهار ماه گذشت، پنج ماه گذشت... يک سال گذشت، دو سال گذشت... سه سال گذشت... و باز هم به همکارانش گفت مبادا اعتراض کنيد! من خودم درستش می کنم!

دعوت به سکوت آقای عباس عبدی
بعد از آقای زيدآبادی، آقای عباس عبدی هم اهل سياست را به سکوت دعوت کردند. بايد منتظر مطالب هر روزه ی ايشان در باب سکوت ديگران باشيم. فکر می کنم کم کم می توانيم اين ضرب المثل را همگانی کنيم که: سکوت خوب است، اما برای ديگران.

تفاوت نوار بتاماکس با وی.اچ.اس
پسر- بابا، داری چی پُر می کنی؟
پدر- برنامه ی "به اسم دمکراسی".
- به اسم دمکراسی؟!
- بعله، به اسم دمکراسی. اعترافات چند نفر زندانی سياسيه که می خوان بگن غلط کرديم.
- چرا می خوان بگن غلط کرديم؟
- واسه اين که اگه نگن، شلاق می خورن و توی يک سلول، تک و تنها زندانی ميشن.
- توی نوارهات چند تا نوار قديمی بتاماکس هست که روشون نوشتی "اعترافات رهبران حزب توده". اون اعترافات هم مثل اين اعترافات بودن؟ اون موقع هم شلاق بود؟ زندانی شدن تنها توی يک اتاق بود؟
- بعله. اما خيلی فرق بود.
- مثلا؟!
- مثلا اون‌ها بعد از اعترافات روانه ی قبرستون می شدن، اينها روانه آمريکا می شن!
- چرا؟
- چون دوره و زمونه عوض شده. چون نوار بتاماکس، وی.اچ.اس شده. چون وی.اچ.اس سی.دی و دی.وی.دی شده. چون اينترنت هست. چون اين وسايل دست شکنجه گرها را رو می کنه و نمی ذاره اون ها هر کاری دلشون خواست به راحتی انجام بدن.
پسر- اون وقت شما می گی کامپيوتر و دی.وی.دی رو خاموش کن بشين درس بخون! شايد اگه "بلو ری" بياد، ديگه اصلا شکنجه ای باقی نمونه. حالا اگه کاری نداری من می رم با پلی استيشن ام بازی کنم و هر چی شکنجه گره نابود کنم!
پدر- !

مسابقه وب لاگ های فارسی دويچه وله
مسابقه ی سال پيش دويچه وله که می توانست يک مسابقه ی جدی و در خور نام وب لاگ و وب لاگ نويسی باشد، به خاطر نحوه ی انتخاب وب لاگ ها و داوری آن ها به بازی کودکانه ای تبديل شد و اعتبار اين مسابقه را به شدت خدشه دار کرد. اميدواريم امسال با انتخاب مسئولانه و شيوه ی درست ِ داوری، اين مسابقه جايگاه خوبی در ميان وب لاگ نويسان به دست آورد. صدها دختر و پسر ايرانی، با شور و شوق، افکار و عقايدشان را در زمينه های مختلف به رشته ی تحرير در می آورند. حيف است نوشته های خوب آن ها در ميان انبوه نوشته های بد و متوسط ناديده بماند. دويچه وله با انتخاب و معرفی وبلاگ ِ اين جوانان می تواند آن ها را به نوشتن بيشتر و بهتر تشويق کند. اميدواريم در مسابقه ی اين دوره چنين شود.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




اجرای ارکستر سمفونيک اسنابروک در تهران
در يک کلمه باورکردنی نبود: در قلب تهران، در تالار رودکی، ارکستر شصت نفره ی اوسنابروک برنامه ای اجرا کند که تحسين همگان را بر انگيزد. اصلا گمان نداشتم که در قلب تهران و در چند قدمی چهار راه کالج اجرايی ببينم که فکر می کنم اثر آن تا سال ها در ذهنم باقی بماند. به گمانم اين اثر شگرف را، رهبر و اعضای ارکستر اسنابروک هم با خود به آلمان ببرند و از آن به عنوان يکی از عجايب دوران کارشان ياد کنند. اين را از تعظيم آقای هرمان بويمر که در مقابل مردم تا سر زانو خم شده بود می گويم. در هيچ کنسرت خارجی ديگری چنين واکنشی از رهبر ارکستر نديده بودم. جا دارد که در باره ی اين کنسرت بيشتر بنويسم اما فعلا به چند مورد جالب توجه در آن اشاره می کنم. بعد از ورود نوازندگان به صحنه و استقرار آن ها بر روی صندلی ها، توضيح مختصری در باره ی اجرا داده شد. در اين توضيح به جای اين که مثلا بگويند حضار چه قطعاتی را خواهند شنيد و اين قطعات در چند بخش خواهد بود، از نيمه ی شعبان و هفته ی دولت و شهيدان رجايی و باهنر سخن رفت. به همين خاطر و به دليل بی اطلاعی مردم از فواصل ميان قطعات، شاهد تشويق های بی موقعی بوديم که تمرکز ارکستر را به هم می زد. نوازنده های زن آلمانی چنان روسری شان را دور سر پيچيده و موها را پنهان کرده بودند که گويی به افغانستان آمده اند و در رديف اول سالن، ملامحمدعمر و بن لادن نشسته اند. معلوم بود که مترجم يا مشاور ايرانی، حسابی آن ها را ترسانده است چرا که قيافه های شان شبيه به عکس زنانی شده بود که روی جعبه ی دستگاه های ماساژ و اپيلاسيون و لاغری شکم با ماژيک سياه می شوند و دور تا دور سرشان را حجاب مستطيلی شکل می گيرد. لابد طفلک ها با ديدن خانم های داخل سالن که تمام موهای سرشان بيرون بود و فقط يک تکه پارچه ی کوچک رنگی به صورت فرماليته بر سر داشتند کلی تعجب کرده اند و نتوانسته اند بفهمند چرا آن ها بايد با آن ريخت و قيافه بر روی صحنه ظاهر شوند در حالی که دخترخانم های ايرانی با آن لباس های زيبا و آرايش های غليظ و روسری های رنگارنگ در همان محل حضور داشته اند. البته اين لباس های زيبا و آرايش های غليظ و روسری های رنگارنگ باعث نشد که فرهنگ دست‌کم شش نفر از حاضران ِ داخل سالن تغيير کند و بفهمند که بايد موبايل های شان را در چنين محيطی خاموش کنند. صدای زنگ موبايل اين شش نفر، آن هم در لحظاتی که ارکستر با ظرافت و دقت هر چه تمام نت های رويايی را با يک‌ديگر ترکيب می کرد، تمرکز نوازندگان و شنوندگان را به هم ريخت. باز خدا رحم کرد هيچ يک از اين شش نفر، زنگ تلفن اش را مثلا با موسيقی "خوشگلا بايد برقصن"، يا "اومدی معجزه کردی، نمی دونی که چه کردی" همراه نکرده بودند. اين شش نفر بايد از مرحوم ادوارد الگار و يوهان برامس به خاطر پارازيت هايی که وسط موسيقی شان انداختند حلاليت بطلبند. عيب مردم جمله بگفتيم هنرشان را نيز بگوييم. من تمام مدت نگران بودم مبادا جمعيت حاضر در سالن، طبق عادت هميشگی -که بايد شتاب داشته باشند و نفر اول از در بيرون بروند تا مبادا در ترافيک گير کنند و خدای نکرده کسی زودتر از آن ها به خانه برسد- پيش از پايان برنامه از روی صندلی های شان بلند شوند يا به اندازه ی کافی ارکستر را تشويق نکنند. اين نگرانی باعث شد که دائم حواسم به اطراف باشد و از ساخته ی حضرت ِ برامس لذت کافی نبرم. اما حاضران، نه تنها تا پايان برنامه بر سر جاهای خود نشستند، بلکه بعد از پايان برنامه، چنان تشويق مفصل و گرمی کردند که رهبر بعد از سه بار خروج و ورود، به افتخار اين همه صميميت و مهربانی، موومان پنجم رقص های مجاری برامس را به اجرا در آورد که چون قطعه ای آشنا بود، زن و مرد، از خود بی خود شدند و با ابراز احساسات بسيار، علاقه و شناخت شان را نسبت به اين قطعه همه پسند نشان دادند. بعد از آن هم باز تشويق بود و تشويق و سه بار خروج و ورود رهبر و نشستن اعضای ارکستر بر روی صندلی ها و سکوت مردم برای اجرای بعدی که متاسفانه چنين نشد و برنامه در همان جا پايان يافت.

[وبلاگ ف. م. سخن]

شماره های قبلی "کشکول خبری هفته":
[کشکول خبری هفته (۱)، از اعترافات مخملين تا تعطيلی کافه تيتر، ف. م. سخن]
[کشکول خبری هفته (۲)، از تولد مقام معظم رهبری تا کوله پشتی فرزاد حسنی، ف. م. سخن]
[کشکول خبری هفته (۳)، از فانتوم شدن احمدی نژاد تا محاکمه ايرج قادری، ف. م. سخن]





















Copyright: gooya.com 2016