جمعه 20 مرداد 1385   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: ارتباط تاريخی ايران با جنوب لبنان، بخش دوم ـ نگاهی به برخی از منابع بررسی

اسماعيل نوری علا
شاهان صفوی برای وارد کردن آخوندهای امامی ـ بمنظور جا انداختن مذهبی که خود برگزيده بودند اما از آن اطلاعی نداشتند ـ به جبل عامل توجه کردند و نه به نجف و کربلا و حله و حتی بحرين. آيا اين نکته مهم و درخور توجهی نيست و پرسش از چرائی آن امری منطقی به نظر نمی رسد؟ آنان در جبل عاملی ها چه جسته بودند که آخوندهای مناطق ديگر فاقد آن بودند؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




esmail@nooriala.com

در پی انتشار يادداشت هفته پيش، بيش از هر بار ديگری با ايميل ها و فکس های متعدد خوانندگانی روبرو شدم که از يکسو مرا به لطف نواخته و از اين که پرونده «جبل عاملی ها در ايران» را گشوده ام تشکر کرده بودند و، در عين حال، چندين نفرشان مايل بودند که من منابع مراجعه ای هم در مورد سخنانم ارائه دهم. از جمله يکی از اين دوستان در کلماتی متذکر شده بود که «يک تشريح تاريخی با اين عظمت بايد مستند به ارجاعات وسيع باشد» و ديگری هشدار داده بود که «اگر منابعی به اين مقاله منظم نشود ممکن است برخی ها احتجاجات مندرج در آن را نشان از خيالبافی های نويسنده بدانند»، و همگی از من خواسته بودند تا منابع خود را توضيح دهم.
واقعيت آن است که من عامداً قصد نداشتم در مورد سخنانم منابع مراجعه ای ارائه دهم، به چندين دليل:
۱. همانگونه که از اسمشان پيداست، مقالات اخير من، در واقع، نوعی پرسه زدن اند در کوچه و پس کوچه های خاطرات، خوانده های پراکنده، و فکرهائی که در دل ساليان در سر پر غوغايم بخود شکل گرفته اند. نوعی يادداشت نويسی است برای بروی کاغذ آوردن مطالبی که با گذر عمر می روند که به عالم نسيان بپيوندند.
۲. مدت هاست که جز تدريس چند ساعته ای در هفته، از فضای «آکادمی» و «تحقيق» دور افتاده ام؛ هرچند که هيچگاه هم چندان اهل آن محله نبوده ام؛ يعنی، حال و هوا و انظباط و وسواس های طبيعی آن فضا را با مزاج بيقرار و دوستدار مجاله ام سازگار نيافته ام.
۳. فکر می کنم در اين سن و سال و اين اشتغال مدام به کار گل، جز اين که می کنم نمی توانم از خود انتظار و توقعی بيشتر داشته باشم.
۴. بسياری از سخنانی که در اين مقاله آمده قبلاً در پايان نامه تحصيلی من در دانشگاه لندن (۱۹۸۲) و قبل از آن در مقاله مختصری به انگليسی در نشريه «زمان» (چاپ پاريس ـ ۱۳۸۱) منتشر شده است.
۵. اگرچه آنچه هائی که می نويسم برآمده از خوانده ها و تأمل های گوناگون من در حوزه ای است که دوست دارم (جامعه شناسی سياسی مذهب)، و اگر چه هر سخنی که می نويسم مسلماً مرجعی دارد اما، براستی فکر نمی کردم کسی از يادداشت هائی هفتگی من چنين توقع بزرگی داشته باشد.
اما اکنون اين توقع را نامه های خوانندگان متعددم که موضوع هفته گذشته را تازه و جالب يافته بودند معنا دار تر کرده است و به اين لحاظ فکر کردم که بد نيست در «جمعه گردی» اين هفته به برخی از منابع در دسترس همگان اشاره ای تشريحی کنم. مسلماً کسی که اهل تحقيق باشد با اندکی کنجکاوی می تواند به منابع مهمتر و اصلی تری دست يافته و صحت و سقم سخنان مرا با آنها بسنجد.
شايد مهمترين منبع دسترسی که از طريق آن می توان به منابع ديگر راهنمائی شد جلد ششم تاريخ ايران کمبريج، به ويراستاری جکسون و لاکهارت باشد که در آن بخصوص دو مقاله بلند «رومر» به نام «خاندان های ترک» و «دوران صفويه» و مقاله مهم خود لاکهارت به نام «تماس های اروپائيان با ايران» و مقاله سيوری به نام «نظام اداری صفوی» ـ بخصوص از لحاظ اطلاعات مفصل آن ـ حائژ اهميت بسيارند، هرچند که برخی از استنتاجات اين نفر آخر بنظر من درست نيستند.
همچنين می توان به کتاب ارزشمند سعيد امير ارجمند «سايه خدا و امام غايب: مذهب، نظام سياسی و تحول اجتماعی در ايران شيعی از آغاز تا سال ۱۸۹۰» مراجعه کرد، منتشر شده در ۱۹۸۴ در شيکاگو؛ گيرم که من با برخی از استنتاجات او نيز، بخصوص در زمينه دلايل تفاوت های عقيدتی آخوند های اخباری با آخوندهای اصولی، موافق نيستم و در يکی از يادداشت های گذشته هم کوشيده ام نشان دهم که چرا فکر می کنم يافتن علل اختلافات اين دو مکتب بيشتر از طريق تحليل های جامعه شناختی سياسی ميسر است.
اخيراً نيز کتاب مهم ديگری در اين زمينه مورد نظر منتشر شده است با نام «تبديل ايران: مذهب و قدرت در امپراطوری صفوی» به قلم رولا جوردی ابی سعد Rula Jurdi Abisaab، استاد دانشگاه مک گيل، که سخت خواندی و پر محتواست.
کليه مقالات خانم «لمبتون» درباره آخوندهای شيعی، همچنانکه کتاب ارزشمند ايشان درباره روابط زمينداری در ايران، نيز هنوز خواندنی و مهم محسوب می شوند. همچنين، از ميان مقالات قابل دسترس می توان، هم برای خواندن يک تحليل فشرده و جالب، و هم يافتن منابع متعدد ديگر، به مقاله ای از «ريو لاجوردی» مراجعه کرد، با نام «علمای جبل عامل در دولت صفويه». اين مقاله در جلد بيست و هفتم، شماره های ۱ - ۴، مجله Iranian Studies، در سال ۱۹۹۴ منتشر شده و ترجمه نسبتاً خوبی از آن، بوسيله مصطفی فضائلی، انجام گرفته که در روی پايگاه اينترنتی «نظام دات ارگ» وجود دارد.
***
با اين همه می دانم که رجوع دادن کلی به اينگونه منابع مسئله ای را که خوانندگان گرامی اين مقالات طرح کرده اند بر آورده نمی کند. لذا به برخی از مطالب مقاله پيشين بيشتر پرداخته و به يکی دوتا از منابع معاصر نوشته شده در ظل حکومت اسلامی اشاره هائی می کنم:
۱. زيربنای حرف و سخن من آن بود که تا سرآغار قرن دهم هجری (شانزدهم ميلادی) ايران يک کشور سنی مذهب بود و تشيع (بخصوص تشيع دوازده امامی) در آن جای عمده و نافذی نداشت. لذا نه عزاداری عاشورا داشته ايم، نه روضه خوانی؛ نه زيارت قبور متبرکه، نه جن گيری و دعانويسی، نه دعای ندبه و کميل و نه سالمرگ های پايان ناپذير همراه با سينه زنی و قمه کشی و علم و کتل براه انداختن، و نه عقل گريزی در حد جنون و نه قلاده تقليد به گردن افکندن، نه انتظار ظهور مهدی غايب و عاقبت نه چاه جمکران. قبر امام هشتم شيعيان دوازده امامی (که تنها امام به ايران آمده ـ برای وليعهدی مأمون ـ و مدفون در خراسان است) لااقل به مدت ۵۰۰ سال پس از مرگ او بابی توجهی و فراموش شدگی در توس خراسان افتاده بود و ـ در نتيجه ـ از بقاع مشهد و قم و شيراز گرفته تا امامزاده های بی شمار اکنون پراکنده در سرزمين ايران خبری نبود. در سراسر ايران اگر آدمی با مزاج متمايل به تشيع (آن هم نه تشيع امامی) پيدا می شد اين آدم آخوند و فقيه نبود و بيشتر به فلسفه و حکمت تمايل داشت. گروه های شيعی (در صور مختلف خود) صرفاً در غرب ايران (مثلاً، در قم و ری و کاشان، آن هم برای دوره ای گذرا در طی حکومت آل بويه که شيعی بودند اما شيعه زيدی ـ پنج امامی ـ و نه شيعه دوازدهی)؛ و در عراق امروز: نجف، کربلا، بغداد، و حله؛ و سوريه امروز ـ شامات ـ: دمشق و حلب؛ و لبنان امروز: جبل عامل و بعلبک ـ و همگی به صورت اقليت هائی کوچک ـ پراکنده بودند.
در کليه اين مورد بنظر من نيازی به آوردن دليل و مدرک نيست چرا که هنوز ـ تا آنجا که من می دانم ـ ادعائی برخلاف اين نظر در جائی مطرح نشده است. مگر اينکه دانشمندان جمهوری اسلامی کشف کنند که ايرانيان از همان لحظه اول ورود اعراب به کشورشان شيعه دوازده امامی شده اند.
حتی سخنان آلوده به عصبيت خانم عصمت رمضانی مشکانی، عضو هيئت علمی دانشگاه آزاد در گروه فقه و مبانی حقوق اسلامی، در مقالهء «تأثير مهاجرت علمای جبل عامل بر فرهنگ و انديشه دينی ايرانيان» (نشريه مرکز تحقيقات دانشگاه امام صادق ـ شماره ۱۶ الی ۱۹ ـ پاييز ۸۳ الی تابستان ۸۴)، مؤيد آنچه هائی است که من می گويم : «از سده سوم تا قرن ششم قمری ابتدا ری و قم و سپس بغداد و نجف اشرف جايگاه حوزه‌های علميه، مرکز نشر و اشاعه معارف شيعی بودند. اما پس از آنکه ترکان سلجوقی بر ايران و عراق تسلط يافتند، با تعصب خشک و خشونت مدعی دفاع از مذهب اهل سنت و خلافت عباسيان گرديدند. گروهی از شيعيان برای رهايی از فشار و تعدی سلاجقه متعصب و بی فرهنگ، به سرزمين های باتلاقی بين النهرين حرکت کردند تا در پناه نيزارهای آن منطقه سکنی گزينند. اين گروه تحت زعامت افرادی از قبيله بنی مزيد شهر "حله" را بر ساحل فرات ميان بغداد و کوفه بنا نهاده و حيات سياسی اجتماعی دينی خود را پی گرفتند. در سايه آرامش و امنيتی که در حله حاصل شد ابن ادريس، حلی فقيه و محقق بزرگ شيعی مذهب، حوزه علميه آنجا را بنا نهاده و اداره آن را به دست خود گرفت و پس از او شخصيت‌های برجسته‌ای همچون محقق حلی زعامت و رهبری حوزه علميه را بر عهده گرفتند... شکوفايی، رونق و دوران طلايی حوزه علميه حله تا اوايل سده دهم هجری بطول انجاميد و اکثريت فقهای نامور شيعه ـ در اين فاصله زمانی ـ دانش آموخته و تعليم يافته اين حوزه می‌‌باشند. البته حوزه علميه نجف اشرف در اين مدت به کلی تعطيل نشد اما فروغ آن بسيار کم بود. در لبنان، خصوصاً در منطقه کوهستانی جبل عامل، نيز مدارس و حوزه‌ های علمی کوچک و بزرگی وجود داشت که در زمان شهيد اول رونق و بالندگی بيشتری يافته بود و در ابتدای قرن دهم هجری حوزه علميه "کرک نوح"، با زعامت شيخ علی بن هلال جزايری (شاگرد ابن فهد حلی)، شکوفايی خاصی پيدا کرد و شاگردانی چون محقق کرکی، ابن ابی جمهور احسائی و عزالدين عاملی در محضر وی به تحصيل پرداختند...» در عين حال ايشان، به اين واقعيت اشاره می کنند که: « گروه معدودی از علمای ايرانی که در آغاز قرن دهم هجری به علوم شرعی، مثل حديث و فقه و تفسير، روی آوردند و بعضاً ادعای فقاهت هم می‌‌کردند اغلب حکمای تعليم يافته مکتب فلسفی ايران بودند که تفقه اين عده بصورت منفرد و پراکنده (بود) بدون آنکه فعاليت آنان شکل منسجم و منظمی داشته باشد...»
همچنين نگاهی به مقاله علينقی نقوی با نام «مراکز مهم شيعه در ادوار مختلف» که در مجموعه «هزاره شيخ طوسی» به کوشش علی دوانی آمده، از اين بابت خالی از فايده نيست.
۲. اغلب اطلاعات مربوط به روابط ضد عثمانی خانقاه صفوی با امپراطوری روم شرقی از طريق دربار اوزون حسن آق قويونلو، که به گزينش تشيع امامی بعنوان مذهب رسمی قلمرو صفوی انجاميد، در همه اسناد و مراجع مربوط به آغاز عصر صفوی وجود دارد. کتاب «سفرنامه ونيزيان به ايران» هنوز از کتاب های خواندنی است که به فارسی ترجمه شده. مقاله های «رومر» درباره حکومت خاندان های ترک در آناتولی و غرب ايران، و مقاله سيوری درباره نظام اداری دولت صفوی، و مقاله لاکهارت، در بررسی ارتباط اروپائيان با ايران، حاوی اشارات متعددی به کوشش موفق پاپ، ونيزيان و ناپليان برای ايجاد متحدی در مرزهای شرقی امپزاتوری عثمانی بوده و داستان وصلت اوزون حسن با کاترينا ـ دختر امپراطور روم شرقی، که در ايران به نام دسپينا خاتون شناخته شد ـ را باز می گويند. می دانم که هنوز اسناد دست نخورده بسياری در آرشيوهای ايتاليا و واتيکان وجود دارند که بررسی آنها می تواند بر اين زاويه تاريک از تاريخ ايران نوری بتاباند.
۳. در آن مقاله توضيح دادم که صوفيان صفوی قزلباش نه سيد بودند و نه شيعه (آن هم شيعه اثنی عشری). در اين مورد کشفيات مهم احمد کسروی در کتاب «نژاد و تبار صفويه» (که هشتاد سال پيش در مجله «آينده» به چاپ رسيد) هنوز هم از اعتبار خاصی برخوردار است. در واقع يکی از مشکلات پيش پای علمای مهاجر امامی در ايران تغيير دادن «اعتقادات غير امامی» خود صفويان بوده است. باز بقول همان خانم مدرس تاريخ فقه: «اعلام مذهب اماميه اثنی عشری بعنوان مذهب رسمی امپراطوری صفوی توسط شاه اسماعيل احياناً به قصد آن بود که راه ميانه‌ای در بين افراط و تفريط بگشايد (و) جلوی زياده روی های پيروان خود را بگيرد.» محمد واعظ زاده خراسانی نيز در مقاله ای بنام «گزارشی از لبنان» که در شماره ۱۴ نشريه دانشکده الهيات و معارف اسلامی مشهد در بهار ۱۳۵۴ به چاپ رسيده، از مورخ معاصر و شيعه شناس لبنانی، سيد حسن الامين، نقل می کند که: «اگر علمای جبل عامل به داد پادشاهان صفويه نرسيده بودند گرايش اين سلسله به مسلک علی اللهی و غلاة شيعه حتمی بود و در آنصورت سرنوشت ايران امروز از لحاظ مذهبی جز اين بود که هست.»
۴. گفتم که فقدان آخوند امامی در ايران از موجبات تصميم صفويه به وارد کردن آخوند بوده است. از ديد ستايشگر خانم رمضانی: «اگر قرار بود که تشيع مذهب رسمی اين امپراطوری باشد به ناگزير بايد معلمانی برای ابلاغ و تبليغ اين مذهب و فقهايی برای تعيين و اجرای احکام آن وجود می‌‌داشتند و در آن ايام چنين معلمان و فقهايی بندرت در خود ايران يافت می‌‌شدند. البته گروه های کوچک شيعی در خراسان، عراق و جاهای ديگر بودند ولی رجال و بزرگان شهرهای بزرگی که به خدمت صفويه درآمده بودند... عمدتاً شيعی مذهب نبودند... رسميت مذهب تشيع اثنی عشری و اتحاد سياسی ايران بر مبنای يکپارچگی مذهب شيعه اماميه اقتضاء می‌‌کرد تا جنبشی نيز در حوزه فرهنگ تشييع صورت گيرد و حرکت تأليف و ترجمه را تسريع و تقويت بخشد تا زير بنای اعتقادی و فکری و فقهی تشيع را در چارچوب مکتبی با پشتوانه‌ کلامی و فقهی قوی در ايران عرضه کند و آموزه‌های عقيدتی مذهب جديد، برای تثبيت و استحکام نومذهبان، تبيين و تفهيم گردد و قواعد و قوانين فقهی جهت راهنمائی عمل به احکام شرعی ارائه شود. از آنجا که بيشتر متون و منابع مذهبی شيعه به زبان عربی بود و نمايندگان فرهنگ شيعی قبل از صفويه عمدتاً عرب بودند و يا آثار خود را به زبان عربی به نگارش در می‌‌آوردند در آغاز تشکيل حکومت صفوی ترجمه و شرح کتب دينی در اولويت اساسی قرار داشت.»
۵. صرف نظر از اينکه چرا برای جدائی ايدئولوژيک ايران از عثمانی تشيع امامی انتخاب شد، گفتم که اگرچه شاهان صفوی می توانستند آخوند شيعه امامی را از نجف و کربلا و حله و حتی بحرين «وارد کنند» اما آنها ترجيح دادند که از آخوندهای جبل عامل دعوت نمايند. به چرائی اين تصميم و برخی از منابع مربوط به آن در يادداشت های بعدی خواهم پرداخت.
۶. علمای جبل عامل به دلايل گوناگون از اين مهاجرت استقبال کردند. مثلاً، ريو لاجوردی می گويد: «در آن زمان، عالمان دينی برجسته در ايران وجود نداشته اند و از اين رو می بايست از جبل عامل وارد می شدند. از همين رو بيش تر نوشته های اخير که از لبنان صادر می شود با اندکی دقت حاکی از پذيرش اين نظر است که شيعيان ساکن جبل عامل مجبور به ترک سرزمين خود بودند. آنان گروه گروه از خشم عثمانی ها فرار کرده و از دعوت شاه اسماعيل و شاه طهماسب برای مهاجرت به ايران مشتاقانه استقبال می کردند.»
در عين حال مسلماً فقرزدگی مفرط شيعيان جبل عامل هم از دلايل ديگر مهاجرت آخوندهای اين منطقه به ايران صفوی بوده است. خانم رمضانی می گويد: «حوزه علمی دينی جبل عامل بر خلاف حوزه‌های علمی عراق و ايران که از حمايت‌های سياسی حکومت‌ها و پشتوانه مادی شيعيان متمکن برخوردار بودند نه حامی سياسی داشت ونه قدرت مالی و بر عکس طلاب و مدرسين آنجا در فشار حکومت‌های سنی مذهب و در فقر و تنگدستی روزگار می‌گذراندند. وجود دو فقيه شهيد (يعنی "شهيد اول" و "شهيد دوم") ميان علمای شيعه، که هر دو از اين مرز و بومند، دليل روشنی بر تحت فشار بودن شيعيان جبل عامل است.»
علاوه بر اين دلايل، مشکلات ديگری همچون دو دستگی های بين شيعيان جبل عامل ـ در مورد همکاری با عثمانی ها ـ نيز وجود دارند که چون در ربط با مقاله حاضر نيستند از آن می گذرم. نيز، در ميان منابع قابل دسترس عموم، می توان به گزارش کوتاه خانم دکتر فاطمه سماواتی، با عنوان «جبل عامل و گسترش فرهنگ اهل بيت» نگاه کرد که اخيرا در روزنامه کيهان مورخ هشتم تيرماه ۸۵ بچاپ رسيده است. همچنين می توان در اين نکته تعمق کرد که بسياری از جبل عاملی های مهاجرت نکرده به ايران نيز در قلمرو عثمانی (که تا مکه و مدينه هم کشيده شده بود) در مظان اتهام جاسوسی برای صفويان بودند (مثلاً نگاه کنيد به مقاله «تاريخ تشيع در مکه، مدينه، جبل عامل و حلب در قرن شانزدهم و هفدهم» در کتابخانه اينترنتی «تبيان»).
۷. نيز گفتم که علمای جبل عاملی ـ در پی مهاجرت به ايران ـ کوشيدند و موفق هم شدند که اغلب مناصب مهم دولت صفوی را قبضه کنند. عبدالرحيم ابوحسين، در مقاله ای به انگليسی با نام «تشيع در لبنان و عثمانی در قرون شانزدهم و هفدهم» که در سال ۱۹۹۱ در نشريه Accademia Nazionale Dei Lincei منتشر شده می گويد: «عامل قطعی در مهاجرت عاملی ها به ايران، تلاش هوش مندانه آنان برای جست وجوی پست های مهم مذهبی و شناسايی اجتماعی آنان توسط يک قدرت دولتی بوده است.»
خانم رمضانی در اين مورد می نويسد: «اغلب علمای مهاجر به منصب شيخ الاسلامی در شهرهای بزرگ وعظ و تبليغ در مساجد و تدريس در مدارس برگزيده می‌‌شدند و به هر حال می‌‌توانستند نقش مهمی در اشاعه آموزه و آيين معتدل و مسئول شيعی در ميان مردم ايران ايفا کنند. اعقاب و وابستگان کرکی تا سال ها همچنان نقش و نفوذ بسيار در حيات مذهبی و سياسی ايران داشتند.»
و ريو لاجوردی در اين مورد تفصيل بيشتری دارد: «ويژگی جامعه مهاجر وجود يک شبکه خانوادگی مشخص و پيوند های خويشاوندی آشکار ميان عالمانی بود که در آغاز مشاغل مذهبی شان مايل به اقامت در محل های سکونت خويشاوندشان در ايران بودند. در مرحله بعدی پيوندهای زناشويی پديد آمده ميان شماری از اين خانواده ها عوامل ديگری بودند که الگوهای مهاجرت را تحت تأثير قرار می دادند. از ميان خانواده های مهاجر تنها به چند مورد اشاره می کنيم: خانواده عبدالعلی ها از روستای "کرک نِه"، خانواده عبدالصمدها از "جُبا"، شهيدی ها (نوادگان محمد بن حسن بن شهيد ثانی) از "جُبا" و خانواده حُرّ از "مشقره". مهاجرت اين خانواده ها الگويی را نشان می دهد که در آن مهاجرت هسته خانواده مهاجرت خويشاوندان پدری و مادری را تشويق کرده است. کنترل ادارات دينی صفويه که حامل ارزش سياسی مهم برای علما بود به طور عمده به وسيله چنين شبکه های خانوادگی در هم تنيده، تقويت می شد؛ برای مثال، توفيق محقق کرکی در دربار صفويه به پيشرفت دو فرزندش عبدالعلی و حسن کمک کرد... دو تن از دخترانش با ميرشمس الدين استرآبادی، پدر ميرداماد، ازدواج کردند و سومی با يک "عاملی" و چهارمی با خويشاوند مادری اش (بدرالدين حسينی موسوی) وصلت کرد. سه نوه محقق کرکی، يعنی حسين المفتی، حسين المجتهد و ميرداماد هر کدام پرآوازه شدند و پست های مذهبی مهمی را در حکومت صفوی ها به دست آوردند. احمد بن زين الدين، نوه ديگر کرکی و برادر زن ميرداماد، نيز عالم و دين شناس برجسته ای بود. چند تن از نوادگان حسين المفتی نيز قابل ذکر هستند. ميرزا کمال الدين، ميرزا بهاءالدين و ميرزا شفيع هر کدام در قزوين شيخ الاسلام شدند. حسين المفتی در اصفهان مفتی و قاضی شد و پسرش ميرزا حبيب الله به مقام صدری رسيد. يکی از پسرانش در اصفهان ابتدا صدر و سپس وزير شد. خواهرزاده (يا برادرزاده) ميرزا حبيب الله، به نام ميرزا ابراهيم، در تهران قاضی شد و برادر کوچک ترش، جعفر، در همان شهر شيخ الاسلام بود. ميرزا محمد معصوم نوه ميرزا حبيب الله نيز در اصفهان به مقام شيخ الاسلامی رسيد.»
۸. در مورد حمله افغان ها به اصفهان و در عسرت افتادن آخوندها، و سپس سياست های مذهبی نادرشاه، می توان به اکثر کتب معتبر مربوط به عصر صفوی مراجعه کرد. بنظر من هنوز هم کتاب لاکهارت به نام «نادر شاه» که در ۱۹۳۸ در لندن منتشر شد مرجع مهمی برای بررسی اوضاع زمان اوست. همچنين وقايع مندرج در «ياداشت های کشيشان کارمليت در ايران» حائز اهميت بسيار است. همچنين کتاب «دولت نادرشاه» به قلم آرو نوا و اشرفيان، که بوسيله حميد مومنی در سال ۱۳۵۲ از زبان روسی به فارسی برگردانده شده، در اين مورد مهم است.
۹. در مورد شجره خانوادگی علمای امامی قبل و بعد از دوران صفويه منابع متعددی، همچون «ريحانه الادب» بکوشش محمدعلی مدرسی و يا «قصص العلماء» تنکابنی و نظاير آنها وجود دارد. ما در زمينه کتاب هائی که در مورد شخصيت و کرامات و اتصال به عالم غيب و مشرف شدن «علماء» امامی به محضر امام غايب نوشته شده چيزی کم نداريم. و در اين قلمرو، ميان همهمه ای از غلو و دروغ و عوام فريبی، می توان اينجا و آنجا به روابط خويشاوندی مختلفی برخورد که پيوند شگرف «مافيای آخوندی با ريشه های جبل عاملی» را بر ما روشن می سازند. بسياری از اين شجره ها را می توان حتی در فرهنگ های دهخدا و فهرست اعلام معين هم يافت. مهم آن است که کسی بنشيند و اين شجره ها را استخراج نموده و پيوند خانوادگی بين آخوندهای پس از صفويه را (که اغلب نام شهرهای کوهپايه های غرب ايران را بر خود گرفتند) مشخص کند. من يکبار سالی را به اين کوشش گذراندم و نتايج آن را بصورت جدولی مفصل درآوردم، اما مهاجرت ها و جابجائی های مکرر موجب شده که اکنون ندانم آن را در کدام قسمت از اين ستون های کاغذی که اطرافم را گرفته اند بوديعه نهاده ام.
***
باری، اميدوارم فهرست سردستی بالا برای کسانی که بخواهند در حول و حوش آمدن و استقرار آخوندهای جبل عاملی به ايران و عواقب و نتايج آن بيشتر مطالعه کنند بکار آيد. اما آنچه دوست دارم در پايان اين يادداشت شتابزده گفته باشم آن است که، به گمان من، هزار مرجع و کتاب و مقاله هم نمی توانند چيزی را برای ما روشن کنند اگر ما خود نخواهيم خرد فضول و جستجوگر خويش را بکار برده و ـ با خواندن خطوط سپيد ميان خطوط نوشته شده ـ از علت يکايک آنچه که در منابع نوشته اند پرس ـ وـ جو کنيم.
مثلاً، در بالا به اين نکته اشاره کردم که شاهان صفوی برای وارد کردن آخوندهای امامی بمنظور جا انداختن مذهبی که خود برگزيده بودند اما از آن اطلاعی نداشتند، به جبل عامل توجه کردند و نه به نجف و کربلا و حله و حتی بحرين. آيا اين نکته مهم و درخور توجهی نيست و پرسش از چرائی آن امری منطقی به نظر نمی رسد؟ آنان در جبل عاملی ها چه جسته بودند که آخوندهای مناطق ديگر فاقد آن بودند؟ آيا چيزی بالاتر از قانون عرضه و تقاضا بين ايران صفوی و جبل عامل لبنان ـ برفراز امپراطوری مقتدر عثمانی ـ پل می زد؟
در يادداشت آينده برخی از يافته ها و نظرات خود در اين مورد را تقديم خوانندگانم خواهم کرد.

esmail@nooriala.com
برگرفته از نشريه «ايرانيان»، چاپ واشنگتن
آرشيو «جمعه گردی ها»:
http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes1.htm





















Copyright: gooya.com 2016