چهارشنبه 16 دی 1383   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

ناهنجاری های اجتماعی و "بایدها و نبایدها"، در حاشیه مرگ و میرهای اخیر"کارتن خواب"ها، محمود صباغی

مقدمه-اگرچه بنظر میرسد که ماجرای "کارتن خواب"هااز موضوع روز خارج شده باشد، اما چون تجربه نشان داده که همچون دیگر
ناهنجاریهای اجتماعی ،این رشته سر دراز دارد،این نوشتار سعی داردبا اشاره به خاستگاه آن بصورت کاملا" اختصار،به این موضوع بپردازد.

پتوی پاره را که کنار میزنی وارد اتاقی بدون پنجره میشوی که باید مدتی صبر کرد تا چشمها به تاریکی عادت کند. دیوارها از تکه پاره های آجر زمخت تشکیل شده که بصورت نا منظم رویهم چیده شده اند.کف زمین خاکی با "کارتن"های خالی یخچال و تلویزیون پوشیده شده که از نم زیاد پوسیده و تکه تکه است.نم دیوار تا ارتفاع یک متری بالا کشیده و آجرها سفیدک زده اند.یک لامپ چهل وات غبار گرفته از سقف آویزان است که نور آن بزحمت بزمین میرسد.چند جفت چشم کوچک مضطرب ،بیمار و گرسنه، به پتوی پاره آویزان دوخته شده اند. تعدادی بشقاب ملامینی ترک خورده و رنگ و رو رفته، اینور و آنور پخش و پلایند.بر یک قسمت از دیوار عکسی از یک تیم فوتبال معروف پایتخت و بر قسمت دیگر، تصویر خندانی از یکی از خوانندگان قبل از انقلاب،با میخ کوبیده شده است. زنی نسبتاً جوان اما بر چهره ا ش خطوطی از پیری زود رس و حکایت رنجی طاقت قرسا و کمرشکن نقش بسته و نوزادی را در آغوش دارد، کودک بینوا با ولع سینه بدون شیر مادر را می مکد. سکوتی تلخ و سنگین بر فضای اتاق حکمفرماست. همگی خود رااز سرما درچیزی پیچیده اند که فقط نامی ازپتو داردو منتظرند تا پرده بکناری رود و ......؟؟؟؟
آنچه در بالا آمد یک داستان تراژیک و تراوشا ت یک ذهن بیمارنیست. حکایت سرنوشت محتوم صدها هزار نفر انسانی است که بویژه در اطراف و حواشی شهر بی دروپیکر تهران، رنج کمرشکن "زیستن" را، تجربه میکنند و شاید تنها آرزویشان رسیدن به حتی زیر خط فقر باشد. اینها همه در کشوری است که سومین (واخیرأ دومین) ذخايرنفتی را درجهان داراست و در آمد حاصل ازفروش نفت و گازش تنها در پنج سال گذشته به یکصد و بیست میلیارد دلار بالغ میشود.و مهمتراز آن در کشوری که کودکانش در دوران دبستان حکایت سگ تشنه ای را میشنوند و رهگذری که "کلاهش دلو کرد".
بی تردید کودکی که از چنین محیط خانوادگی(!)بیرون میزند ،نه استاد دانشگاه خواهد شد و نه یک کارگر فنی، نه "مغزی" که "فرار" کند تا جذب دانشگاه های غربی شود و نه یک کارگر ساده ساختمانی. بطور قطع به راهی خواهد رفت که بعدها باید صدها برابرآنچه امروز از او دریغ شده ،خرجش کرد و آنهم چگونه و با چه پیامدها یی.این کودک همان است که با نام"کودک خیابانی" برایمان آشناست و بزرگتر که شد با ورود یه مسیر از پیش تعیین شده اش یعنی "بزهکاری و اعتیاد"، خیلی زود از چرخه حیات اجتماعی خارج شده و همان است که با نام "کارتن خواب"میشناسیم.واژه ای که در یکی دو دهه اخیر وارد ادبیات فارسی شده و در هفته های گذشته زیاد به گوش و چشممان خورده است. همان آدمهایی که در کنار خیابان "می زیند" با امید آنکه بالاخره سرمای یک شب زمستانی از عذاب زیستن ،رهایش کند.پایان زندگی کودکانی که زود جوان میشوند،جوانانی که زود پیر میشوند و پیرانی که زود میمیرند بدون آنکه مراحل مختلف زندگی را به مفهوم واقعی ،تجربه کرده باشند.
و ما ..... و ما همچنان دوره میکنیم حکایت کنفرانسها و همایشهايی که در زمینه آسیبهای اجتماعی درهتلهاوسالنهای مجلل برگزار میشود و بدون تعارف بگویم که اگر هدایای رنگ و وارنگش بدرد بخور(!) نباشد،سیل انتقادها و گلایه ها که "ای بابا اینهم شد همایش؟"
ماجرای مرگ و میر های خیابانی ، نه آنکه داستان تازه ای باشد که سالهاست در بر همین پاشنه چرخیده ، اما امسال آنچنان شد که واکنش رسانه ها ،محافل مختلف و حساسیت قشر دانشجویی کشوررا برانگیخت.کسی چه میداند، شاید که تعدد این مرگهای غریبانه و غم انگیزامسال،مقامات مسؤل را به تصمیم گیری درست و منطقی و هزارالبته بدور از هر شايبه سیاسی و مهمتر از همه به اقدامی جدی ،وادار کند.
یادمان باشد که هریک از این "فراموش شدگان"جامعه بشری، درست مانند من و شماوعزیزانمان، نفس میکشند و مجموعه ای از گوشت و پوست و احساسات و عواطف و آمال و آرزوهایند که "حق" دارند سهم خود را برای یک زندگی – هر چند حداقل- از جامعه و مسؤلان جامعه خود ، طلب کنند. .پیشاپیش به این ایراد افراطی پاسخ بگویم که اگرچه"خود کرده را تدبیر نیست" اما، ریشه یابی این "خودکردگی" جای بحث دارد. برای درک بهتر پاسخ، بار دیگر افراد حاضر دراتاقی که تصویر شد،مرور کنید.
نگارنده قصد مرثیه سرایی ندارم که مشکلی را هم حل نمیکند. صرفأ هدف آن است که با تکیه بر احساسات و عواطف یشری، تلنگری وارد کند بر اذهان تمام کسانی که در هر مقام و مسؤلیتی میتوانستند کاری بکنند و نکردند و یا میتوانند و بهردلیلی نمیکنند.و یا مسؤلیتی که ما آحاد جامعه داریم و از آن بیخبریم.و بالاخره اینکه شاید نقطه پایانی باشد بر حکایت کهنه ی ما، در "غافلگیر" شدن در حوزه مسایل شهری و اجتماعی.انگار برایمان عادت شده که حتمأ باید اتفاقی بیفتد تا فکری بکنیم.گذشته ها نشان میدهد که آنچه برایمان بی معناست ، پیش بینی و پیشگیری است.نمونه ها فراوانند و شاخص آن، حکایت"مبارزه با مواد مخدر"، که عمری به درازای انقلاب و برای خودش تاریخچه ای تلخ دارد.مبارزه ای که در نتیجه آن جمعیت یکصدوپنجاه هزار نفری معتادان به چهار میلیون نفررسیده است.*رقمی که هرکاری بکنیم با رشد جمعیت و معیارهای معقول جور در نمی آید که نمی آید.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




مواد مخدر از موضوع خارجمان نکند(!). حکایت ما دربحث مسایل اجتماعی شاید خنده داربنظر برسد اما واقعیت تلخی است. هرسال زمستان منتظریم تا از بارندگی "غافلگیر"شویم تااقدام به پاکسازی مسیل ها و آبروها کنیم.ازسقوط بهمن باید "غافلگیر" شویم تا اقدامی کنیم.مباد آنروز که زلزله ، غافلگیرمان کند.آسیبهای اجتماعی هم که جای خود داردو این آخری هم حکایت "کودکان خیابانی" و "مرگ غریبانه "کارتن خواب"ها.غم انگیز آنکه اگر هریک از این فراموش شدگان جامعه بشزی، "قرص نانی" برباید داد و فریاد و بگیر و ببندهای نیروی انتظامی و دست بکار شدن دم و دستگاه عریض و طویل قوه قضاییه و....... بجاست اظهار نظر رییس تالار تشریح سازمان پرشکی قانونی کشور را با هم مرور کنیم:
"...علت فوت اکثر اين افراد، نارسايی و تحليل قوای جسمانی بعلت سوء تغذیه و ضعف شدید قوای جسمانی و محروميت از بهداشت فردی بوده و بهمين علت نياز به کالبد شکافی نداشتند و چون شاکی خصوصی و پرونده قضايی نداشتند، سازمان پزشکی قانونی وظيفه ای در بررسی علل مرگ نداشته است .... اکثر اين افراد سالها دچار بيماريهای عفونی و مزمن بوده اند و سردی هوا و شرايط نامساعد جوی بخصوص گرسنگی و سوء تغذيه، علت فوت بوده است .... تعداد قابل توجه ای به بيماريهای عفونی پيشرفته بخصوص، ريوی و کبدی ناشی از سوء تغذيه مبتلا بوده اند و تعدادی نيز به ايدز، هپاتيت و بيماريهای عفونی پنهان مبتلا بوده اند" و ايشان در پايان راه حل ارائه ميدهند که:
"بايد سر پناهی برای اسکان در شبها مهيا شود و حداقل از يک وعده غذای گرم برخوردار باشند".
همين اظهار نظر کوتاه چه مفصل تفسيری دارد که بر عهده دستگاههای قوه قضائيه، وزارت بهداشت و درمان، سازمان تامين اجتماعی، سازمان انتقال خون، وزارت کشور، شهرداری تهران و بالاخره همين سازمان متبوع جناب رئيس تالار تشريح.
اما آنچه به ما مربوط است حکايت قديمی "بايدها و نبايدها"است. ديگر آموخته ايم که فقط بشنويم "بايد" چنين شود و "نبايد" چنان باشد و در اين ميان انگار نه انگار "بايد" اقدامی هم صورت گيرد.
گوشه ای از گفتنی ها را گفتيم و هنوز چقدرحرف داريم برای گفتن که عجب حکايتی است حکايت ما در واقعيت ها و حقيقت ها!
محمود صباغی
m_sabbaghi





















Copyright: gooya.com 2016