دوشنبه 15 خرداد 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی، اکبر گنجی (بخش پایانی)

[لینک به بخش اول: اوباما و فرمان کشتن صدها غیر نظامی]

دوازدهم- جنگ طلبان با دو قطبی سازی، دولت های دنیا را به جهان غرب و دیکتاتورهای غرب ستیز تقسیم می کنند. می گویند، باید "هژمونی غرب" را بپذیرید، وگرنه متحد "دیکتاتورهای ضد غرب" هستید. اما این دوگانه از نظر تحلیلی نادرست است.

اولاً: دیکتاتورهای متحد غرب (مانند عربستان سعودی، بحرین، قطر، کویت،امارات متحده و...) کجا قرار می گیرند؟ چون دامنه ی هژمونی غرب و آمریکا به این دولت ها گسترش یافته است، نباید با این دیکتاتوری ها مخالفت کرد؟

ثانیاً: در کجا اثبات شده است که همه ی افراد مجبورند که متحد یکی از این دو قطب ایدئولوژیک باشند؟ چه کسی گفته است که روشنفکر باید حتماً متحد یکی از دولت ها باشد؟ روشنفکر ناقد قدرت است، نه متحد و خادم قدرت. فقط ایدئولوگ ها می توانند فرمان دهند که باید متحد و همسوی با یکی از دولت ها- البته از نظر آنها دولت آمریکا- بود. این نگرش یادآور مدعیات لنیننیست هاست که می گفتند شما یا به اردوگاه سوسیالیسم تعلق دارید و یا به اردوگاه امپریالیسم. گویی نمی شد هر دو اردگاه را از موضع دموکراسی و حقوق بشر نقد کرد. گویا هنوز آن طور که کانت می گفت ما از دوران کودکی خارج نشده ایم و همچنان به ولی نیاز داریم. این ولی یا دولت آمریکا و همپیمانان اوست و یا دیکتاتورهای جهان سومی.

ثالثاً: متحد نیروهای دموکرات ، همه ی مدافعان حقوق بشر در سراسر جهانند. ناقضان حقوق بشر متحد دموکرات ها نیستند. دولت های ناقض حقوق بشر بر دو گونه اند. دیکتاتورهای کوچکی چون خامنه ای و بشار اسد و قذافی و صدام حسین که حقوق اساسی مردم خود را به طور سیستماتیک نقض می کنند، دولت های بسیار قدرتمندی چون آمریکا که در سطح روابط بین اللمل به نقض حقوق بشر می پردازند. هیچ یک از اینها متحدان نیروهای دموکرات مدافع حقوق بشر نیستند.

رابعاً: مدافعان حمله ی نظامی، تهمت و دروغ حمایت از جنایتکارانی چون قذافی و بشار اسد را جعل می کنند، اما حتی یک سطر به عنوان شاهد دروغ خود نمی توانند ارائه کنند. دفاع از تهاجم نظامی به کشورها را نمی توان با با تهمت زنی و دروغ گویی به دیگران موجه می ساخت. آدمی در نقد باید مستند سخن بگوید. اگر مدعی است که فرد یا گروهی مدافع "دیکتاتورهای غرب ستیز" هستند یا بوده اند، باید شواهد و مدارک مدعای خود را نیز ارائه کند.

حقیقت را جرج بوش در نطق معروف نوامبر 2003 بیان کرد که جهان غرب شصت سال حامی دیکتاتوری های منطقه ی خاورمیانه بوده است. بوش و بلر مسئولیت این امر را پذیرفتند، اما متحدان ایرانی آنها می خواهند آن را به گردن ناقدان مدافع حقوق بشر بیندازند. گویی ناقدان به این دیکتاتورها سلاح می فروختند و آنها را تا دندان مسلح می کردند. گویی ما در زمان تجاوز عراق به ایران صدام حسین را در آغوش می گرفتیم، نه رنالد رامسفلد . گویی ما متهم هستیم که صدام حسین را به سلاح های شیمیایی تجهیز کردیم، نه آمریکا(به گفت و گوی شبکه ی الجزیره با رامسفلد بنگرید که می گوید من نمی توانم در این زمینه اطلاعات بدهم). گویی ما اخیراً 60 میلیارد دلار سلاح به رژیم دیکتاتور و منحط آل سعود فروخته ایم ، نه دولت آمریکا. گویی سرهنگ جنایتکار قذافی متحد جرج بوش در جنگ علیه تروریسم نبود، بلکه متحد ما بود. گویی ما فرزند قذافی- خمیس- را در سال 2011 به آکادمی نیروی هوایی آمریکا بردیم، برایش اسم مستعار جعل کردیم، به او مهارت های رهبری و مدیریت را آموزش دادیم، با کمپانی های نظامی برایش ملاقات ترتیب دادیم و تور سیاحتی برایش گذاشتیم، نه وزارت امور خارجه ی اوباما.به گزارش مبسوط CNN بنگرید(البته از نظر جنگ طلبان ایرانی حتماً CNN و نیویورک تایمز و واشنگتن پست را هم "غرب ستیزن" و "آمریکاستیزان" تسخیر کرده و علیه "گسترش هژمونی غرب و آمریکا" فعالیت می کنند). دولت آمریکا باید به چنین مدافعان و متحدانی افتخار کند و اعمال ناصوابش را هم به گردن ناقدانش می اندازند.

سیزدهم- فرض کنید خامنه ای یا قذافی یا بشار اسد یا صدام حسین هر کدام یکصد کودک را کشته باشند. بعد در پشت تلویزیون پربیننده خبرنگار از آنها بپرسد آیا کشتن یکصد کودک- برای هر هدفی که شما داشته اید- می ارزید؟ و آنها پاسخ بگویند:"آری می ارزید". دموکرات ها و مدافعان حقوق بشر چه واکنشی نشان خواهند داد؟ آیا هیچ کس مدعی خواهد شد که با چنین جنایتکارانی می توان "متحد" یا "همسو" شد؟ بعید است حتی یک نفر مدافع این امر باشد. حتی جنایتکارانی چون صدام حسین، قذافی و بشاراسد نیز حاضر نبوده اند که در پشت تلویزیون بگویند که کشتن کودکان برای اهداف ما می ارزیده است.

حال این فرض محال را در نظر بگیرید(فرض محال است، برای این که دولت آمریکا محال است که چنین کند): دولت آمریکا موجب مرگ یکصد کودک خردسال شده است. بعد در پشت تلویزیون پر بیننده از مهم ترین مقام این دولت می پرسند آیا کشتن یکصد کودک- برای هر هدفی که شما داشته اید- می ارزید؟ و او پاسخ بگوید: "آری می ارزید". اینک از مدافعان حمله ی نظامی و طرفدارهژمونی آمریکا بپرسید: واکنش شما در این باره چیست؟ آیا آن عمل و این سخنان غیرانسانی و غیراخلاقی را محکوم می کنید؟ آنها به جای محکومیت مدعی خواهند شد که این جزو پیامدهای ناخواسته ی عمل خیر بوده است. همین ها پس از ماجرای لیبی و برای دفاع از آن مدل نوشتند که در لیبی پس از عملیات ناتو کمی بیشتر از 16 هزار تن کشته شده اند و این تعداد تلفات برای آن هدف مهم نیست.

اما بیائید و فرض محال خود درباره ی دولت آمریکا را کمی رادیکالیزه سازیم. به جای یکصد کودک، هزار کودک بگذارید. به جای هزار کودک، ده هزار کودک بگذارید. به جای ده هزار کودک، صدهزار کودک بگذارید. به جای صدهزار کودک، نیم میلیون کودک بگذارید. از دولت آمریکا بپرسید آیا کشته شدن نیم میلیون کودک برای رسیدن به هدف شما- هر هدفی که داشته اید- می ارزید؟ و آنها پاسخ بگویند:"آری می ارزید". واکنش طرفداران تهاجم نظامی و نیروهای همسو و متحد آمریکا به این پرسش فرضی محال چه خواهد بود؟ آنها بازهم به توجیه آن عمل(کشته شدن نیم میلیون کودک) و این سخنان غیرانسانی و غیراخلاقی خواهند پرداخت.

اما با کمال تأسف باید گفت که فرض محال ما واقعیت محض است. تحریم های فلج کننده ی نفت در برابر غذای دولت آمریکا برای عراق موجب کشته شدن نیم میلیون کودک خردسال عراقی شد. به گزارش یونیسف، تحریم های فلج کننده ی اقتصادی عراق تا سال 1999، موجب مرگ پانصد هزار کودک زیر پنج سال عراقی شد. وقتی از وزیر امور خارجه ی دولت آمریکا پرسیدند: "ما شنیده ایم که نیم میلیون کودک عراقی مرده اند. این بیشتر از تعداد کودکان کشته شده در هیروشیماست. آیا این هزینه ارزشش را دارد"؟ آلبرایت در پاسخ می گوید:"این انتخاب بسیار سختی است، اما فکر می کنیم که ارزشش را دارد". فیلم را بنگرید که خانم مادلین آلبرایت با چه آرامشی از ارزش کشته شدن نیم میلیون کودک عراقی سخن می گوید. مدافعان تهاجم نظامی و نیروهای همسو و متحد دولت آمریکا به ما دستور می دهند که باید با این گونه افراد متحد شوید، وگرنه متحد خامنه ای و بشاراسد و قذافی و صدام حسین هستید. حداقل انتظار از یک انسان دردمند این است که با دیدن این فیلم اشکی بر چشمان خود جاری سازد، نه این که فرمان اتحاد صادر کند.

چهاردهم- جنگ طلبان دو قطبی کاذب دیگری هم جعل کرده اند. می گویند: شما یا مدافع بمباران کشورهای دارای نظام دیکتاتوری غیر متحد غرب هستید و یا متحد آنها. اما این دو قطبی ایدئولوژیک نیز کاذب است. آدمی می تواند به شدت مخالف نظام های دیکتاتوری باشد و در عین حال مخالف بمباران کشورها هم باشد. اگر این مدعا درست بود ، تمامی صلح طلبان و مخالفان جنگ در سراسر جهان به متحدان دیکتاتورها تبدیل می شدند.

اینها که مدافع حمله ی نظامی به افغانستان و عراق و لیبی بوده، از همین پروژه برای سوریه و ایران نیز دفاع می کنند. در واقع در طرح اینها در گام بعدی باید سوریه بمباران شود تا شرایط بمباران ایران مهیا شود. اما نمی دانند که از این که رژیم سوریه اصلاح ناپذیر و بشار اسد جنایت کار است نمی توان بمباران سوریه را استنتاج کرد. اگر چنین باشد دیکتاتورهای جنایتکارتر از بشار اسد هم وجود دارند. پس باید کشور آنها را هم بمباران کرد. می گویند:

"مخالفت ایدئولوژیک و هویت طلبانه این جریان با مداخله نظامی و نفی دخالت بشر دوستانه بدون آن که رویارویی و برنامه مشخصی را برای جلوگیری از قساوت نفرت برانگیز و توحش کم سابقه حکومت های قذافی و بشار اسد نشان دهد نوعی از روشنفکری در قرن بیستم و یکم را به نمایش می گذارد که ناخواسته در کنار دیکتاتور هایی قرار می گیرد که در صف رویارویی با غرب ایستاده اند... آنها جهان را به تماشای منفعلانه و سکوت برابر جنایات روز افزون حکومت اسد دعوت می کنند...تاخیر و به عقب انداختن این تلاش[مداخله ی نظامی خارجی در لیبی و سوریه] و عدم استفاده از فرصت ها فقط مشکلات را بیشتر کرده و تبعات ناخواسته محتمل را تشدید می نماید...وضعیت وخیم و تکان دهنده سوریه نشان می دهد چگونه نتایج عملی توصیه های این دیدگاه به فاجعه منتهی شده و چشم انداز پیش رو تیره و تار است ...مسئول اصلی این فجایع بشار اسد است که به مقاومت لجوجانه، ارتکاب جنایت بر علیه بشریت و دادن وعده ی توخالی اصلاح روی آورده است. اصلاحات وی در عمل مشخص شد که جز اقداماتی سطحی و روبنایی نیست که هدف تثبیت و بازسازی اقتدار فرو ریخته وی را دنبال می کند...رصد کردن اوضاع در سوریه نشان می دهد که امکان دستیابی به مطالبات حداقلی مردم سوریه در رفورم وعده داده شده از سوی اسد وجود ندارد...نگرانی از چالش های دوران گذار و یا خلاء قدرت توجیه کننده انقعال و یا دلخوش شدن به اصلاحات فرمایشی و کم دامنه ی حکومت هایی مانند بشار اسد نیست. جامعه جهانی باید حکومت سوریه را برای پایان دادن به خشونت تحت فشار موثر قرار دهد تا زمینه برای تصمیم گیری مردم سوریه و مشارکت موافقین و مخالفین حکومت سوریه جهت تعیین تکلیف وضعیت سیاسی این کشور مساعد گردد".

"سکوت در برابر جنایات دیکتاتورها" یک امر است و "بمباران کشورهای دارای دیکتاتوری" امری دیگر. جامعه ی جهانی موظف به محکوم کردن نقض حقوق بشر و مجازات زمامداران دیکتاتور است. اما بمباران کشورها به معنای نابودی زیرساخت های آن کشورها و کشتن انسان هاست، نه نجات انسان ها و بشر دوستی. جنگ طلبان مخالفت با بمباران کشورها را به معنای دعوت به سکوت و بی عملی قلمداد می کنند. اینها عمل را به "بمباران کشورها" فرو می کاهند. گویی شیلی پینوشه از طریق بمباران به دموکراسی گذر کرد. گویی اسپانیای فرانکو از طریق بمبارن به دموکراسی گذر کرد. گویی لهستان و چک و اسلواکی از طریق بمباران به دموکراسی گذر کردند. اینها همه تجربه های موفق گذار به دموکراسی اند. اما کدامیک از کشورهای افغانستان و عراق و لیبی به دموکراسی گذر کرده اند که همان نسخه را برای سوریه می پیچند؟

هنری کسینجر طی مقاله ای در واشنگتن پست اول جون 2012 با توجه به تجربه ی افغانستان و عراق ولیبی به پیامدهای ناگوار تهاجم نظامی به سوریه اشاره کرده است. ران پال- کاندیدای ریاست جمهوریسال 2012 آمریکا و نماینده ی سنا از ایالت تگزاس- نیز طی مقاله ای در 4 جون 2012 می نویسد کهطبل جنگ علیه سوریه در واشنگتن به گوش می رسد. دولت اوباما به دنبال رژیم چنچ در سوریهاست.دولت اوباما می خواهد بدون مجوز شورای امنیت به سوریه حمله کند.اما القاعده نیز در سوریه علیهدولت فعال است و بسیاری از اقدامات از سوی آنها صورت می گیرد. باید تحقیقات کافی صورت بگیرد تاحقیقت روشن شود. در مورد عراق نیز ما دروغ گفتیم و حمله ی ما موجب به هم ریختگی عراق شد.درباره ی سوریه نیز همان مشی تکرار می شود. در مورد کشتارهای سوریه هم غلو شده و هم همه ی14کشتارها را به گردن دولت سوریه می اندازند. دولت اوباما شرایط مسلح کردن مخالفان سوریه توسطکشورهای خلیج فارس را فراهم آورده است. ما در شیب تند به سوی جنگ افتاده ایم، اما اینک زمان ترمزکردن است. اینها مواضع یک "آمریکاستیز" و "مخالف گسترش هژمونی غرب" است.

پانزدهم- "غرب ستیزی" و "آمریکاستیزی" در نزد نیروهای طرفدار حمله ی نظامی و متحد دولت آمریکایک مفهوم نظری تحلیلی نیست. اگر بود می بایست ابتدأ این مفهوم را دقیقاً تعریف کنند که چه معناییدارد؟ شاخص های آن چیست؟ در گام دوم می بایست موجه بودن این اصطلاح را نشان دهند. و در گامسوم با ذکر شواهد و قرائن نشان دهند که فرد یا گروهی مصداق آن تعریف موجه است.اینها چنین نکرده و نمی توانند بکنند. برای این که ارائه ی تعریفی موجه از غرب ستیزی و آمریکاستیزیمصادیق آن را به شدت کاهش خواهد داد. فرض کنید "آمریکا و غرب را مسئول همه ی مشکلات و مسائلعالم قلمداد کردن" یکی از شاخص ها باشد. خوب چه تعداد از افراد و گروه ها این مدعا را مطرح میسازند؟ فرض کنید "نابودی غرب و آمریکا" یکی دیگر از شاخص های آن باشد؟ خوب چه تعداد دنکشیوت وجود دارد که به دنبال چنین هدفی باشد؟ آیا می توان به کسی که آمریکا را کشوری آزاد با نظامدموکراتیک معرفی کرده و صرفاً از منظر نقض حقوق بشر و فرایندهای دموکراتیک عملکرد دولتفدرالش را به نقد می کشد،"آمریکاستیز" لقب داد؟

"غرب ستیزی" و "آمریکاستیزی" نزد اینها یک انگاره ی ایدئولوژیک است. یک دشنام طرد کننده و حذف کننده است. به تعبیر دیگر، در جمهوری اسلامی فرد را "ضد ولایت فقیه" معرفی می کنند تا او راعنصری نامطلوب و ناجور قلمداد کنند. بدین ترتیب شعار دهندگان "مرگ بر ضد ولایت فقیه" از یک سوناقدان را طرد می کنند و از سوی دیگر خود را متحد ولی فقیه می سازند و می کوشند تا عزیز دردانه یاو شوند. افرادی که ناقدان نقض حقوق بشر را "غرب ستیز" و "آمریکاستیز" قلمداد می کنند، دقیقا همانمشی را بازتولید می کنند. یعنی دشنام می دهند، با برچسب زنی به دنبال ناجور نشان دادن دیگرانند.این نکته را بیفزائیم که هیچ کس را نمی توان مدافع تهاجم نظامی به شمار آورد مگر آن که خود آن فرددر گفته ها و نوشته هایش به صراحت از تهاجم نظامی(مثلاً عراق یا افغانستان یا لیبی و غیره) دفاع کردهباشد. یا از تهاجم نظامی به دیگر کشورها نیز- مثلاً تحت شرایطی- دفاع کرده باشد. هیچ کس را نمی توان"همسوی دولت آمریکا" قلمداد کرد مگر آن که خود او به صراحت از این همسویی سخن گفته و از آندفاع کرده باشد. هیچ کس را نمی توان همکار "تینک تنک های دست راستی" قلمداد کرد مگر این که خودآن فرد گفته باشد که در فلان "تینک تنک دست راستی" کار کرده است. همیشه باید براساس شواهد وقرائن کافی سخن گفت.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 



ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016