چهارشنبه 12 آبان 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

نامه‌ای از ايران درباره نکاتی از نامه آرامش دوستدار به يورگن هابرماس، ناشناس

با عرض ادب و تقديم احترام
خدمت دکتر دوستدار و پروفسور هابرماس و شما

نامه ی آقای آرامش دوستدار (۴) به پروفسور هابرماس چندی است طوفانی به پا کرده اول از همه در مورد اين قسمت از نامه ی ايشان :

" پنجاه سال طول کشيد تا شاه، با وجود خطاهای بزرگ سياسی، که قطعا به بزرگی خطاهای سياسی ما انتلکتوئل‌ها نبودند، و پدر او بنيادگذار ايران نوين، کشور ما را به آستانه‌ی زندگی شهروندی متمدنانه رساندند. حاصل زحمات آنان را جمهوری اسلامی در ظرف سی سال نيست و نابود کرد: از نظر اقتصادی، اداری، فرهنگی، حقوقی و اخلاقی. "
پيشنهاد می کنم مقاله "دلتنگی برای رضا شاه " (۳) نوشته ی دکتر رامين کامران را بخوانند.
اگر فرصت مطالعه ی اين مقاله و بررسی استدلالهای مطرح شده را ندارند من قسمت پايانی اين مقاله را همينجا می آورم :
(تکه تکه عرضه کردن خدمات و سجايای رضا شاه و از آنها فهرست های دراز و کوتاه درست کردن دردی را دوا نميکند. بايد به حکومت او و دستاوردهايش نگاهی جامع داشت و قالب اين جامعيت جز نظام سياسی نيست. زيرا خصايص اين نظام است که در نهايت بر تمامی سياستهای اجرايی تأثير تعيين کننده مينهد. بايد از خود پرسيد که وظيفهٌ اصلی حکومت چيست. البته که راه و جاده ساختن، کارخانه برپا کردن، ارتش را نظم دادن… همه از جملهٌ وظايف حکومت است ولی وظيفهٌ اصلی آن نيست اگر بود نام هيتلر هم به دليل اتوبانهايی که داد ساختند در تاريخ باقی ميماند نه به دليل جناياتش. وظيفهٌ اصلی حکومت برقرار کردن نظم عادلانه و متعادل در جامعه است نظمی که جز بر پايهٌ آزادی نميتواند شکل بگيرد. باقی خدمات، حال هر قدر هم لازم، در مقابل اين يکی فرعی است. کسی که متوجه اين نکته نشود و خيال کند که چيزی از برقراری عدالت و آزادی در جامعه مهمتر است و ميتوان آنرا از حکومتهای آزادی کش طلبيد، برای امربری ساخته شده و لياقت زندگانی آزاد را کسب نکرده است. اين دلخوشی از زور شنيدن مشکلی شخصی است ولی وقتی در صحنهٌ اجتماع عرضه شد ديگر انتخابی نيست که فقط به زندگانی يک نفر مربوط باشد، حيات آنهايی را هم که سزاوار زندگی آزادند مختل ميکند. آنچه که در مورد رضا شاه اساساً مورد ايراد است عيوب فردی او نيست که کم هم نبود، حتی پشتيبانی انگلستان هم نيست که البته مايهٌ سرافکندگی است ولی فقط مربوط به يک دوره از حيات سياسی اوست، نظام اتوريتری است که با کمک خارجی ولی به دست خود بر پا کرد. اين نظام که دستاورد اصلی اوست به عيب های فردی وی مجال رشد بی حساب داد و از آن مهمتر روش فاسدی را بر حيات سياسی و اجتماعی ميليونها ايرانی تحميل کرد که ما هنوز درگير پرداخت بهايش هستيم. رضا شاه واروی خمينی نيست که از دست يکی به ديگری پناه ببريم. اين هر دو واروی دمکراسی ليبرال هستند که به يکسان دشمنش داشته اند و با تمام توان در راه نابوديش کوشيده اند.(۳)



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


از اين قسمت که بگذريم هرچه در باره ی مغلق گويان ايرانی که نام آنها را در نامه تان آورده ايد و در باره ی فلسفه ی مغلق گويی و لفاظی جمهوری اسلامی گفتيد حرف دل تنگ ما را خوش گفتيد. اما در مورد بقيه ی سخنان شما در نامه تان چند پاراگراف زير را از متن "مصاحبه با پيرتيه " (۲) می آورم که می تواند روشنگر و مفيد باشد:

- راجع به «فلسفهٌ اسلامی» چه فکر می کنيد؟

- فلسفه مبحث جداگانه ايست و من از قديم يونانی خوانده ام و برايم فلسفه اصولا پديده ای يونانی است ، از اسمش گرفته به بعد فلسفه روش فکری خاص يونانيان بود. در مغرب زمين فلسفه با علم کلام تماس پيدا کرد يا بهتر بگويم به آن موجوديت بخشيد.

ممکن نبود علم کلام در مغرب زمين بدون فلسفه به اين درجهٌ ترقی برسد، به عبارتی فلسفه ، دين را از درون فتح کرد. بهترين نشانهٌ اين امر نفوذ واژگان فلسفه است در ميان کلاميان. هدف کلاميان ياری جستن از فلسفه به قصد دفاع از مسيحيت و ترويج آن بود. اين سؤال مدت ها پيش در مغرب زمين مطرح شد که آيا وجود « فلسفهٌ مسيحی» ممکن است يانه . حدود شصت سال پيش بحثی در اين باب بين اميل برئيه مورخ معروف فلسفه و اتين ژيلسون (EtienneGilson) متخصص نامدار فلسفهٌ قرون وسطی درگرفت ... برای برئيه امکان وجود « فلسفهٌ مسيحی » به کلی منتفی بود.

برای ژيلسون که قضاوتش در اين باب بسيار پيچيده و پرپيچ و تاب است نهايتاً چيزی به اسم فلسفهٌ مسيحی وجود نداشت اما ممکن بود روزی چنين فلسفه ای پيدا شود. جواب من راجع به فلسفهٌ اسلامی نيز جز اين نيست .
ايمان مذهبی فتوحات بسياری را باعث گرديد و مردمان بسياری را که اکثراً از فلسفه و تفکر يونانی بهره مند بودند به زير پرچم اسلام برد. اما برای دعوت مردم احتياج به حرف هايی بود که قادر به تشريح و توجيه مسايل و اقناع ديگران باشد.

مسلمانان واژگان و دستگاه استدلالی لازم اين کار را از فلسفه وام گرفتند. مثلا اگر نوشته های غزالی را بخوانيد ( تازه متعرض فارابی نمی شوم) متوجه خواهيد شد که امام مذکور از اصول دين اسلام با براهين ، عبارات و کلماتی دفاع می کند که از طرق مختلف از ارسطو به وی رسيده است. آيا می توان گفت تفکر غزالی ( تازه بايد تذکر داد که افکار او در طول زمان تغيير بسيارکرده است) فلسفهٌ اسلامی است ؟ مثلا می توان کتاب « احيای علوم دين » را فلسفه به حساب آورد؟ تصور نمی کنم. اين کتاب حاصل کار يک عالم کلام است که سعی دارد به ديگران نشان دهد که قرآن و سنت تمام ابعاد حيات انسان را می پوشاند. مثال ديگر ابن رشد است که می توان آثارش را به سه بخش طبی ، فقهی و فلسفی تقسيم کرد. اولی وارث سنت طبی مکتب اسکندريه است که اصلش به جالينوس ميرسد. دومی مربوط به مسايل اندلس در روزگار حيات ابن رشد است و سومی چيزی نيست جز شرح ارسطو که پی آمد نوشته های ابن سينا و احياناً فارابی است . نوشته های ابن رشد فلسفهٌ اسلامی نيست ، تفسيری است از فلسفه با وام گرفتن نکات بسيارکوچکی از علم کلام.

- اشاره به غزالی و فارابی و ابن سينا سؤال ديگری را پيش آورد. می خواستم بپرسم چرا گاه بر اينان صفت عربی يا اسلامی اطلاق می شود و هنوز تقسيم بندی های زمانی و جغرافيايی که در مورد کشورها معمول است شامل احوال اين دانشمندان که اهل ايرانند نشده است؟

- می دانيد که مسأله عرب بودن اين افراد پيش از همه در قرون وسطی بين خود اعراب مطرح گشت که به خارجيان به چشم خوبی نمی نگريستند و برای آن ها در حيات سياسی حقی قايل نبودند. طبيعی است که نه ابن سينا عرب بوده و نه ابن رشد. من اصلا نمی دانم امروزه به که می توان عرب گفت و به که نه .علت عرب محسوب شدن اين افراد استفاده شان از زبان عربی است که ساده ترين وسيله را برای تقسيم بندی به دست می دهد. طبيعی است استفاده فارابی و ابن سينا ( که هيچکدام عرب نبوده اند) از زبان عربی که با اهميت و مقام علمی آن ها تؤام گشته آن ها را تبديل به نمايندهٌ تفکر عرب يا اسلامی کرده است . ولی نکته ای که بايد بيش از هر چيز به آن دقت کرده اينست که افراد نامبرده از موهبت زندگی در يک محيط باز فرهنگی برخوردار بوده اند و از ميراث تفکر مشرق زمين که احياناً ريشه هايش درهند ، يونان ، مانی گری ، مذهب زرتشت ... است بهره مند گشته اند ، عامل مهم در اينجاست نه در زبان .


- آيا به نظر شما تاثير زبان عربی در اين زمينه تماما مثبت بوده است؟

- پاسخ به اين سؤال به بررسی رکود فرهنگی سرزمين های مسلمان نشين بعد از قرن های سيزدهم و چهاردهم نيازمند است. اگر بخواهيم دنبال حرف های ارنست رنان (Ernest Renan) و برخی مارکسيست ها را بگيريم بايد تمام گناه را متوجه اسلام دانست ؛ اما من تصور ميکنم دليل اصلی امر ، در بستن به روی باقی فرهنگ هاست ( البته به دلايل سياسی و غيره ) ، زيرا از اين دوران به بعد افراد با فرهنگ ناچار شدند فقط به زبان عربی بپردازند و تمام تحقيقات جای خود را به تحقيقات دستوری و لغوی داد. از همين دوران بود که غربيان پا در راه پيشرفت گذاشتند و عدم تعادل بين فرهنگ بستهٌ سرزمين های مسلمان نشين و فرهنگ غربی تشديد گرديد. اگر در دوران قديم افرادی نظير ابن سينا با فکر باز خود نمايندهٌ نوعی « اومانيسم » بودند با متوقف شدن رشد افکار ، ديگر متفکری مانند آن ها پيدا نشد و « عربيسم »جای بينش قبلی را گرفت.

- حال که صحبت از فرهنگ شد ، شما تصور می کنيد بتوان هويت فرهنگی کشورهای مسلمان نشين را در مذهب آن ها خلاصه کرد؟

- به هيچوجه فکر نمی کنم بتوان فرهنگ اين کشورها را به اسلام محدود ساخت. اين کار حتی در مورد کشورهای عرب زبان هم جايز نيست . زيرا هويت فرهنگی تمام لايه های سوابق تاريخی يک گروه اجتماعی را در بر می گيرد و
تازه هويت فرهنگی کشورهای اسلامی نيز با هم متفاوت است ، ازهند و اندونزی گرفته تا ايران و الجزاير. ) (۲)


نمی دانم وقتی پروفسور پوپر پاراگراف پايينی * را می نوشت تصور کرده باشد که روزی شخصی از لفظ پوپر نيز سوء استفاده کند حال اين شخص آقای يورگن هابرماس باشد مسئله جالب می شود و اگر ما نيز در دام لفظ ايشان بيافتيم جالبتر ( اشاره به لفظ عارف پوپری است و اين قسمت نامه خطاب به آقای يورگن هابرماس است) :
*"مراقب باشيد هيچگاه نسبت به جدی گرفتن مساله ی الفاظ و معانی آنها تحريک نگرديد. فقط مسائل مربوط به بوده ها و احکام مربوط به آنها _ نظريه ها و فرضيه ها و مسائلی که حل می کنند و مسائلی که پيش می کشند _ را بايد به جد گرفت. بر دامی که مسائل مربوط به الفاظ و معانی آنها می گسترند وقوف دارم و هنوز هم معتقدم که اين امر مطمئن ترين راه هلاک عقلی است:
رها کردن مسائل واقعی به خاطر مسائل لفظی .
الفاظ وگزاره ها صرفا وسائط نيل به غايات ( غايت های مختلف) هستند و يگانه غايت های مهم فکری عبارتند از : صورتبندی مسائل و ارائه ی نظريه ی موقت برای حل آنها و بحث انتقادی در باره ی نظريه های رقيب . و بحث انتقادی ارزش فکری آنها را به عنوان راه حل هايی برای مساله ی مورد نظر بر حسب صدق يا نزديکی آنها به صدق ارزيابی می کند. صدق اصل اصلی ناظم در نقد نظريه هاست و توان نظريه ها در پيش کشيدن پرسشهای تازه و بدست دادن راه حل آنها اصل ديگری است ."


و متن زير از پروفسور پوپر را تقديم دکتر آرامش دوستدار می کنم تا زرنگتری بيشتری کرده باشم:
" اين اصل که همه چيز بايد در معرض نقادی باشد ( از جمله خود اين اصل) مساله ی منابع يا سرچشمه های معرفت را بسادگی حل می کند. راه حل مزبور اين است که : همه ی منابع معرفت - اعم از سنت وعقل وتخيل ومشاهده وغير آن - قابل قبولند واستفاده از آنها رواست اما هيچ يک حجيت ندارند.
شيوه ی برخورد ما بر نقد و سنجش و فرض لغزش پذيری بنا شده وجزيی از اين برخورد اينست که ما ازهرمنبعی استقبال می کنيم اما هيچ گفته ای از هر منبعی که صادر شده باشد مصون از نقادی نيست. "


حال اگر فرصت کرديد مقاله های پيوست اين نامه (۱) را بخوانيد. در مورد دليل اينکه برای مقابله با مغلق گوييها و دغلبازيهای اسلامگرايان نو با توجه به مشکل اصلی گذار جامعه ی ايران از توتاليتاريسم به دموکراسی از افکار و مقاله های پر محتوای دکتر رامين کامران استمداد ميگيرم بايد بگويم که :
۱. مقاله های دکتر رامين کامران در اين زمينه صريح و واضح و قاطع هستند و به خوبی پايه های توتاليتاريسم مدرن ايرانی را شکافته اند.
۲. حق آزادی انتخاب بر اساس عقلانيت انتقادی .
۳- گردآوری دوباره اسباب تفکر و نيز خو گرفتن به محدوديت معمول دستگاه های فکری وقت و زحمت زياد می خواهد و با تکيه به ذوق شخصی ممکن نيست زيرا همه ما همانطور که با کلمات ديگران سخن می گوييم با مفاهيم ساخته ی ديگران نيز می انديشيم و با استمداد از افکار بقيه فکر می کنيم. اين به معنای تبعيت بی قيد و شرط از ديگران نيست و فقط يادآور اين نکته است که موهبت تأثير گذاشتن بر زبان گفتاری و نوشتاری، ضرب و نقد مفاهيم و عرضه افکار نو در طول تاريخ به گروه معدودی ارزانی گشته است. تکيه صرف بر ذوق شخصی راهی پيش پای کسی نمی گشايد مگر درجازدن در افکار کهنه."

نامه ی من خطاب به دکتر آرامش دوستدار و پروفسور يورگن هابرماس و شما بود. دو مورد اول صورت گرفت اما دليل اينکه خطاب به شما نيز نوشتم اينست که آدرس گيرندگان نامه را نداشتم و آدرس ايميل شما را داشتم شايد شما آدرسشان را بدانيد و نامه ی من را بدست آنها برسانيد.
و نيز سخن زير از پروفسور پوپر را به شما تقديم می کنم:
کار ل پوپر : بگذاريد تئوريها بجای انسانها بميرند.

با تشکر فراوان از همه ی گيرندگان اين نامه

از داخل ايران و به همين دليل بی نام
يک نوامبر ۲۰۱۰

(۱) Mazhab.zip
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/Rkamran_AzadiDini.htm (۲)
http://www.iranliberal.com/Maghaleh-ha/Ramin_Kamran/RKamran_Rezasha.htm (۳)
http://www.aramesh-dustdar.com/index.php/article/98(۴)


http://bayaneroshan.blogfa.com


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016