جمعه 5 بهمن 1386

برگی از جلد دوم کتاب "خاطرات من و آقا"، اسد مذنبی


سه شنبه ۲ بهمن ماه ۸۶
صبح "شرف" ياب شدم. آقا با دمشان گردو می شکستند فرمودند عجب دل و جراتی دارند اين شورای نگهبان؛ و افزودند همه را رد صلاحيت کرده اند! ترسيدم چيزی خلاف ميل مبارکشان عرض نمايم گفتم دل شير دارند.
کارهای جاری را بعرض رساندم منجمله تبريک گرم بشار اسد بخاطر رد صلاحيت گسترده اصلاح طلبان.
آقا فرمودند مگر بشار اسد نمی داند نبايد درايام محرم برايمان کارت تبريک بفرستد! گفتم شايد نتواسته جلو خوشحالی خودش را بگيرد. آقا پرسيدند بشار اسد چرا از رد صلاحيت اصلاح طلبان خوشحال است!؟ عرض کردم احتمالا می داند که اگر اصلاح طلبی واگير شود سوريه نيز درامان نخواهد بود. آقا با خوشحالی فرمودند پس درايت ما منحصر به مملکت امام زمان نيست و بدرد تمام منطقه می خورد؟ گفتم مخصوصا سوريه که درايت مقام ولايت با مخلفات نصيبش می شود. آقا گفتند لابد حالا که کارت تبريک فرستاده باز هم منظوری دارد؟ جوابدادم البته که سلام دهاتی بی طمع نيست.
آقا حرف را عوض کردند و گفتند مدتها مشغول ماتم و سوگواری بوده ايم امشب سری به دوستان صيغه ای می زنيم. عرض کردم اتفاقا خواهران صيغه ای چند روز است جهت عزاداری اينجا هستند. آقا با خنده گفتند پس منتظرشان نمی گذاريم چون ممکن است عزادارتر بشوند!

دوشنبه اول بهمن ماه ۸۶
سر ناهار "شرف" ياب هستم. آقا پرسيدند مردم چرا اينقدر ناراضی اند؟ ملاگهر سيد مجتبی بدادم رسيد وگفت درسرمای سی درجه زير صفرنفت وگاز ندارند. امامبانو گفت شايعه است که قيمت ها هم مثل فرفره بالا می رود. آقا از من پرسيد پس اين بابا (منظور رئيس جمهور بود)چکار می کند؟ گفتم يک روز در ونزوئلا شلنگ تخته می اندازد يک روز در دانشگاه کلمبيا؛ از وقتی ميانه آقا با جناب رئيس شکرآب شده ماهم جرات می کنيم درحضور آقا وی را بباد انتقاد بگيريم. آقا خطاب به ملاگهر سيد مجتبی گفت دست بابات درد نکنه با اين عروس آوردنت. ملاگهر خواست حرفی بزند با اشاره امامبانو ساکت شد. برای اينکه حرف را عوض کنم گفتم درهرصورت حساب ولی امر مسلمين جداست ومردم از مقام ولايت هميشه راضی اند مگر نديديد در يزد چکار کردند. آقا خيلی کيف کردند و فرمودند پس تحقيقات کنيد چرا مردم ناراضی اند و اضافه کردند دوست ندارم در ايام انتخابات مردم را ناراضی ببينم. جسارتا عرض کردم از بی لياقتی برخی از مسئولان است. آقا گفت در مملکت ما که مسئول بی لياقت وجود ندارد شايد مردم از مسئولان کشورهای ديگر ناراحتند و کاسه کوزه ها را برسر مسولان نظام می شکنند!
به مزاح گفتم احتمالا چون اسرائيل برق نوار غزه را قطع کرده مردم ناراضی اند. آقا خيلی جدی گفتند همين امروز برق بفرستيد به غزه! به ملاگهر سيد مجتبی نگاهی انداختم و گفتم از اينجا چطوری برق بفرستيم به غزه!؟ آقا داد زدند عجب آدم نفهمی هستی با هواپيمای باری ! زدند پشت گردنم و گفتند برو بزن پس گردن وزير نيرو و بگو همين امشب برق بفرستد نواز غزه!
امامبانو گفت اقلا اجازه بدهيد يک لقمه بخورد. آقا فرمودند زود سفره را جمع کنيد آخر چطور وقتی مردم ناراضی اند غذا از گلوی شما پايين می رود. درحال بيرون رفتن گفتم ای به چشم همين امشب برق می فرستيم به غزه تا مردم اردبيل و قائم شهر آسوده بخوابند و زدم بچاک!

پنج شنبه ۲۷ دی ماه ۸۶
شيخ اصلاحات با همراهان "شرف"ياب شدند. آقا با اشاره به همراهان گفتند آقازاده ها هستند؟ شيخ گفت مگر حرمسرا بازکرده ايم! و ادامه داد دوستان هستند برای عرض ارادت و گرفتن کرسی های وعده داده شده خدمت رسيده ايم. با اشاره شيخ همراهان بجز خود شيخ همه دست آقارا بوسيدند. آقا گفتند حالا چه عجله ای داريد؟
شيخ جواب داد می ترسم ملاخور شود. آقا سوال فرمودند چندتا می خواهيد؟ شيخ پاسخ داد پنجاه عدد بدهيد ممنون می شويم! آقا سوت کشيدند و گقتند پنجاه تا!؟
شيخ گفت مگر نگفتيد خرجتان را از آنها جدا کنيد می دهيم؟ آقا گفتند نگفتيم که نمی دهيم ولی بفکر مقام ولايت هم باشيد، ماييم و ۲۹۰ کرسی و هزارتا نانخور! يواشکی عمامه را از سر شيخ برداشتم و گذاشتم جلو زانوانش.
بالاخره پس از چک و چانه و مرافعه بسيار قرار شد ۱۰ تا کرسی به شيخ برسد. شيخ اصلاحات و همراهان با دلخوری بيت را ترک کردند.
وقتی تنها شديم آقا پرسيدند چرا عمامه را از سر شيخ برداشتی ؟ گفتم تا آمپرش بالا می رود عمامه اش را به زمين می کوبد! آقا قاه قاه خنديدند.

چهارشنبه ۲۵ دی ماه ۸۶
دست اندرکارن و مسولان حج "شرف" ياب شدند. آقا بی مقدمه گفت سالی سه ميليون حاجی به عربستان می رود اگر همت بخرج دهيد و عکس های مارا فقط بين ده درصد حجاج پخش کنيد ظرف ۱۰ سال، سی مليون مسلمان آکبند دنيای اسلام طرفدار ما می شوند.
سرپرست بعثه گفت مشکل اينجاست که دولت عربستان اجازه ورود توضيح المسايل امام راحل و عکس های مقام رهبری به عربستان رانمی دهد. آقا گفتند به دولت عربستان بگوييد نفع مادی حجاج مال شما، اجازه بدهيد معنوياتش به ما برسد. رئيس سازمان حج و زيارت گفت بهتراست اسکناس های هزارتومانی خودمان که مزين به عکس ولی امر مسلمين است را به حجاج بدهيم اگر ايراد بگيرند می گوييم پول هديه می دهيم! اقا خيلی خوشحال شدند و گفتند فکر بدی نيست. گفتم ولی اسکناس های هزارتومانی مزين به عکس امام راحل است نه مقام شامخ ولايت. رئيس بعثه گفت به رئيس بانک مرکزی دستور بدهيد بجای امام راحل عکس رهبری را روی اسکناس ها چاپ کنند. عرض کردم مشکل اينجاست که پول ما نه در عربستان رواج دارد نه ارزش آنچنانی. رئيس بعثه گفت به حجاج دلار می دهيم و می گوييم هديه ای است از جانب ولی امر مسلمين جهان. گفتم بسياری از آنها هم بی سوادند و هم کم حافظه و خيال خواهند کرد آمريکا ولی امرمسلمين جهان شده! رئيس بعثه گفت عکس آقارا می چسبانيم روی دلار و می دهيم به حجاج!
گفتم بازهم مشکل ورود عکس های آقا کماکان به عربستان وجود خواهد داشت. رئيس سازمان حج گفت فکری بنظرم رسيده ، دلار آمريکايی با عکس مقام شامخ ولايت چاپ می کنيم و همه مشکلات حل می شود!
گل ازگل آقا شکفت و با خوشحالی گفت بنازم به اين مسئولان و خيلی جدی گفتند به بانک مرکزی دستور بدهيد هزاردلاری با عکس مقام ولايت چاپ کنند. پريدم وسط حرف آقا و گفتم نکند می خواهيد حجاج بينوارا به دليل جعل اسکناس درعربستان دستگير نمايند!
آقا نعلين مبارکشان را بطرفم پرت کردند و فرياد زدند برو بيرون خبرمرگت بذار به کارمان برسيم!

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

چهارشنبه ۱۲ مهرماه ۸۶
هنگام افطار"شرف" ياب شدم. عده ای تحت عنوان اساتيد دانشگاهی "شرف" ياب شدند و سعی داشتند با تعريف از سياست های داهيانه مقام ولايت از يکديگر سبقت بگيرند. بعد از افطار يکی از اساتيد مقداری قند ريخت تو ی دستمال و از آقا خواستند قندها را تبرک نمايند. فکرکردم آقا قندها را برمی گردانند اما با نهايت تعجب ديدم آقا قندها را نزديک دهانشان برده و شروع کردند به خواندن ورد. همه اساتيد محو عمليات متبرکه شدند. پس ازتبرک درحضور آقا برسر تصاحب قندها زدو خورد شديدی درگرفت که چند تلفات درپی داشت. بعدها خبر آوردند که قندها دانه ای يک مليون تومان بفروش رفته. فهميدم هرکس راه غلو را ياد بگيرد شيرين کام تر می شود!
وقتی تنها شديم آقا خودشان فرمودند ازعمليات تبرک خوشت آمد؟ جسارتا پرسيدم چه دعايی روی قندها خوانديد؟ آقا فرمودند سه بار گفتم الهی مرض قند بگيريد. و دونفری قاه قاه خنديديم.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'برگی از جلد دوم کتاب "خاطرات من و آقا"، اسد مذنبی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016