پنجشنبه 22 تیر 1385

... و اين‌گونه بود که به دنبال خمينی به راه افتاديم، ف. م. سخن

سوال خود را در جا و بی‌تعارف مطرح می‌کنيم: آيا راهی که می‌رويم صحيح است؟ می‌گوييم به نظر ما صحيح نيست. سوال می‌کنيم پس چرا اين راه را می‌رويم؟ پاسخ می‌دهيم: اين راه ناصحيح را می‌رويم، برای هم‌بستگی با خودمان و با عزيزان دربندمان. برای جلب نظر جهانيان به ظلمی که بر انديشمندان کشورمان می‌رود

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

جوان‌ها تا فرصتی به دست می‌آورند، ما را به چهارميخ می‌کشند که: شما در سال پنجاه و هفت چطور به دنبال خمينی به راه افتاديد و روزگار خودتان و ما را اين‌گونه تباه کرديد؟ مگر شما قشر آگاه جامعه، کور بوديد که تن به چنين حکومتی داديد؟ چرا به عاقبت کار نينديشيديد؟

خوش‌بختانه با دعوت اخير اکبر گنجی برای اعتصاب غذای سراسری، وضعيت آن روزگار تا حدودی بازسازی شد و اکنون می‌توان به جوانان نشان داد که چرا ما در سال پنجاه و هفت به دنبال آيت‌الله خمينی به راه افتاديم. امروز می‌بينيم که بسياری از روشنفکران و انديشمندان، هر چند ته دل‌شان با اين حرکت مخالف‌اند اما در اثر جوی که به وجود آمده سعی می‌کنند از قافله‌ی اعتصاب‌کنندگان عقب نمانند. اين موجی‌ست که انسان آزادی‌خواه را بی آن‌که خود بخواهد با خود می‌برد همان‌طور که بسياری از ما را در سال پنجاه و هفت با خود بُرد.

اکبر گنجی البته آيت‌الله خمينی نيست. افکار او، انديشه‌های او، آمال و آرزوهای او انسانی و بشردوستانه است و کوچک‌ترين ترديدی در اين نيست. او کسی‌ست که به خاطر آرمان‌هايش با مرگ تدريجی پنجه در پنجه انداخت، و اکنون نيز با طرح صريح نظراتش، يک‌تنه در مقابل حکومت اسلامی ايستاده است. بازی او حقيقتا بازی با مرگ است و هر کسی را توان حضور در چنين بازی مرگباری نيست.

با تمام اين‌ها، راهی که امروز او می رود، همان راهی‌ست که آيت‌الله خمينی رفت –گيرم در دايره‌ای محدودتر و با کيفيتی مطلوب‌تر-. دقيق‌تر بگويم، شروع راه را آيت‌الله خود رفت، و باقی‌مانده‌ی راه را رويدادها و اطرافيان بُردَندَش. اين همان راهی‌ست که اگر کسی در مورد عاقبت‌ش سوال کند، پاسخ مشخصی دريافت نخواهد کرد.

اکنون بايد با صراحت از خود پرسيد در مقابل حرکت گنجی و "اسلام دموکراتيک" اش چه بايد کرد؟ اين همان سوالی‌ست که ما در سال ۱۳۵۷ مطرح نکرديم و چنين سرنوشتی را برای خود و فرزندان‌مان رقم زديم. سوالی که شايد خيلی‌ از ما در دل داشتيم ولی نه می‌توانستيم و نه می‌خواستيم آن را مطرح کنيم.
سال پنجاه و پنج، سوال را مطرح نکرديم چون خريد و فروش کتاب‌های آيت‌الله خمينی ممنوع بود و کسی که کتاب‌هايش ممنوع باشد، معلوم است حرفش درست است و نيازی به سوال از او نيست.
سال پنجاه و شش، سوال را مطرح نکرديم چون با ساواک خون‌خوار رو در رو بوديم.
سال پنجاه و هفت، سوال را مطرح نکرديم چون با چماق‌داران و گارد شهربانی در حال نبرد بوديم.
سال پنجاه و هشت، سوال را مطرح نکرديم چون عوامل آدم‌کش رژيم پيشين که اکنون لقب ضدانقلاب را يدک می‌کشيدند دست در کار آشوب و هرج و مرج بودند.
سال پنجاه و نه، سوال را مطرح نکرديم چون صداميان به ما هجوم آوردند و برای حفظ کشور مجبور به جنگ بوديم.
سال شصت...
به سال شصت که رسيديم، ناگهان متوجه شديم که ديگر خيلی دير شده است. حکومت ارکانش را مستحکم کرده و ديگر اجازه‌ی طرح سوال به احدی نمی‌دهد. ديديم ما را -حتی به خاطر سوالاتی که در ذهن داريم- در صف ضدانقلاب قرار داده‌اند. ديديم در عرض سه سال غيرخودی شده‌ايم.

اکنون به خاطر همين تجربه‌ی تلخ، سوال را پيش از دير شدن مطرح می‌کنيم و دنبال جوابی برای آن می‌گرديم. ديگر از اين‌که سوال کردن ِ بی‌موقع ِ ما ممکن است باعث طول عمر حکومت جمهوری اسلامی شود نمی‌هراسيم. ديگر از زخم زبان جماعتی که مدام می‌گويند الان چه وقت طرح اين‌گونه سوالات است ترسی به دل راه نمی‌دهيم. سوال خود را در جا و بی‌تعارف مطرح می‌کنيم: آيا راهی که می‌رويم صحيح است؟ می‌گوييم به نظر ما صحيح نيست. سوال می‌کنيم پس چرا اين راه را می‌رويم؟ پاسخ می‌دهيم: اين راه ناصحيح را می‌رويم، برای هم‌بستگی با خودمان و با عزيزان دربندمان. برای جلب نظر جهانيان به ظلمی که بر انديشمندان کشورمان می‌رود. برای جلب نظر جهانيان به اين که ما جنگ نمی‌خواهيم، بمب اتم نمی‌خواهيم، کشتار نمی‌خواهيم، بنيادگرايی نمی‌خواهيم، خشونت و تروريسم نمی‌خواهيم.

آری. اين راه را می‌رويم اگرچه با روش گنجی مخالفيم؛ اين راه را می‌رويم هرچند اطمينان داريم با اين شيوه‌ها به جايی نمی‌رسيم؛ اين راه را می‌رويم چون راه ديگری پيش رو نداريم.

اما اين حرکت می‌تواند برای خود فعالان سياسی تبديل به حرکتی مثبت شود. حرکتی با کيفيتی متفاوت و تجلی اين شعار که با تو مخالفم اما همراهيت می‌کنم.

کار نويسنده انقلاب کردن نيست؛ کار نويسنده فعاليت مستقيم سياسی نيست؛ کار نويسنده نفوذ در فکر و دل مردم است. امروز، در تهران ِ ده ميليونی، نه در تاکسی، نه در اتوبوس، نه در هيچ جای ديگر، چيزی از اعتصاب غذای فعالان سياسی نشنيدم؛ پرسيدم و جوابی نگرفتم. کسی چيزی نمی‌دانست. وظيفه ی نويسنده، آگاه کردن مردم به چنين رويدادهايی است برای هم‌راه کردن آن‌ها؛ برای بيدار کردن آن‌ها.

گنجی عزيز. با تو همراهم گرچه با روشی که در پيش گرفته‌ای مخالفم.

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به ' ... و اين‌گونه بود که به دنبال خمينی به راه افتاديم، ف. م. سخن' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016