یکشنبه 28 اسفند 1384

کسی نمی تواند ما را ويران کند، شکوه میرزادگی

شکوه ميرزادگی
وقتی که از نوروز در کوچه و خيابان خبری نيست، در خانه عطر سنبل در فضا موج می زند، يکی دارد بنفشه می کارد، يکی دارد سفره هفت سين می اندازد و، به جای راديو و تلويزيون دولتی، صدای موزيک از ضبط صوتی يا راديو و تلويزيون ممنوعی به راه است. آنوقت اين بچه يا جوان ـ حتی اگر در مدرسه نخوانده باشد که نوروز چه معنايی دارد و از کجا آمده است ـ اين را با حس ها و عاطفه های خود درک می کند که نوروز يعنی بنفشه و سنبل، يعنی ديد و بازديد، يعنی بوسيدن ها و شادی کردن ها

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

اين روزها، به هر کسی که می رسيم نگران نابودی سنت های ملی و فرهنگی ما است. نگرانی اين افراد بيشتر از آنجا ناشی می شود که جمهوری اسلامی روز به روز برگزاری جشن های ملی را به دلايل مختلف محدودتر می کند. من اما از آن گروه کسانی هستم که نه تنها اين نگرانی را ندارند بلکه فکر می کنند که سنت های ملی ـ فرهنگی موجود در يک سرزمين، به خصوص اگر عمری طولانی هم داشته باشند، از يک سو غير قابل ويران کردن و يا نابودی اند و، از سويي ديگر، هر نوع فشاری در جهت جلوگيری از برگزاری اين سنت ها عاملی است که به ماندگاری و گسترش آنها کمک بيشتری می کند. من برای آنچه که می گويم دلايلی بسيار ساده و طبيعی دارم.

ترديدی نيست که سنت های فرهنگی، از سال های اول کودکی در ذهن و جان ما می نشينند و به مرور جا خوش می کنند و سرچشمه روش و طريقه ای می شوند که شکل دهنده همه ی زندگی ما است. البته برخی از اين سنت ها هم، مثل هر روش و عادتی، از سنين جوانی به بعد، با تغيیرات فکری و روحی ما، يا با رشد و تکامل ما، رنگی متفاوت می گيرند اما نابودی يا فراموش شدن آن ها تقريبا غيرممکن است.

دليل اين که اين سنت ها يا عادت ها اين گونه با ما می مانند و، در واقع، درونی ذهن ما می شوند، آن است که آنها از طريق مادران و پدران و اصولا خانواده و در آغاز گاه سنين يادگيری به ما منتقل می شوند. سنت را نمی شود در کوچه و خيابان و مدرسه، به همان شکلی که در خانه به کودک منتقل می شود، به او آموخت يا به او تحميل کرد. يعنی، اگرچه می شود به سنت ها شکل و نظمی اجتماعی هم داد اما اين شکل و نظم لزوماً نمی تواند به درونی شدن آنها بيانجامد. همين چهارشنبه سوری و عيد نوروز خودمان را مثال بزنيم: در يک خانواده ايرانی، يا هر کجاي ديگری که نوروز را قبول دارند، کودک را آنگاه که چند ماهه است بغل می کنند و از روی آتش می پرند، يا او را می نشانند کنار سفره هفت سين. اين سنی است که آموحته ها بی آنکه از مسير توجيه و توضيح بگذرند درونی ذهن آدمی می شوند. معمولا وقتی کودک به مدرسه می رود است که با تاريخچه و ريشه های مراسم نوروزی آشنا می شود و، آنگاه، وقتی وارد زندگی اجتماعی می شود و در جشن های عمومی مربوط به نوروز شرکت می کند است که درمی يابد نوروز يک «عيد ملی» است و او هم مثل همه ی مردمان متمدنی که عيدهاشان را جشن می گيرند دارد عيد ملی اش را جشن می گيرد.

اما اگر حکومتی بر سرزمين او فرمان براند که «عيد ملی» او را قبول نداشته باشد، يا به اندازه و ارزش های آن واقف نباشد، آنوقت همان گونه که پدرانش ـ تا چندين قرن پس از حمله ی اعراب ـ اين عيد و ديگر عيدها را فقط در خانه و يا حتی در پستوی خانه برگزار کردند، او هم آن ها را در خانه برگزار خواهد کرد.

وقتی که از نوروز در کوچه وخيابان خبری نيست، در خانه عطر سنبل در فضا موج می زند، يکی دارد بنفشه می کارد، يکی دارد سفره هفت سين می اندازد و، به جای راديو و تلويزيون دولتی، صدای موزيک از ضبط صوتی يا راديو و تلويزيون ممنوعی به راه است. آنوقت اين بچه يا جوان ـ حتی اگر در مدرسه نخوانده باشد که نوروز چه معنايی دارد و از کجا آمده است ـ اين را با حس ها و عاطفه های خود درک می کند که نوروز يعنی بنفشه و سنبل، يعنی ديد و بازديد، يعنی بوسيدن ها و شادی کردن ها. و از نيايش های کنار سفره هفت سين می فهمدکه نوروز يعنی آرزوی بيرون رفتن نفرت و سياهی و بدی و دروغ از جان ها و آرزوی روشن شدن دل ها با مهر و دوستی و عشق. پس روشنايی نوروز در جانش می نشيند و تا هميشه با او خواهد بود.

حتی ممکن است که اين فرد از سرزمين خودش مهاجرت کند، چه به اجبار و چه به اختيار. در اين هجرت او هيچ چيز را که با خود نبرد سنت های فرهنگی اش با او خواهد بود. فرقی نمی کند در چه سنی است و به چه کشوری می رود. در اين سرزمين تازه نيز او هر سال از روی آتش می پرد، حتی اگر مجبور باشد در خلوت خود شمعی روشن کند و از روی آن بپرد، و عيد نوروز را هر ساله جشن می گيرد. و اين جشن حتی اگر فقط در خانه او و در کنار سفره ای کوچک اتفاق افتد باز عيد است. او ممکن است ساليان سال در آن سرزمين دوم بماند و حتی آن سرزمين وطن دومش شود، اما حتی اگر به زبان آن ها تکلم کند و همانجا جهانش شود، حتی اگر که متمدنانه در عيدهای مردمان سرزمين ميزبان نيز شرکت کند و با شادمانی آن ها شادمان شود، باز عيد نوروز، با سنت هايی که از کودکی در جانش ته نشين شده اند را در ذهن خود حمل می کند تا ديگرباره آن را به آيندگانش تحويل دهد.

و چنين است که ما در اين سرزمين هايي که ديگر برای ما غريب نيستند و به همه چيزشان خو کرده ايم، عيدهای خود را می گيريم. در اين روزها در خانه های ما اتفاقاتی می افتد که اگر کسی از آنها مطلع نباشد ممکن است از ديدنشان خنده اش بگيرد، يا حتی آن را مسخره کند. اما ما هر ساله و مرتب بچه هايي را می بينيم که در اين جا بدنيا آمده اند، گاه فقط يک رگشان ايرانی است، زبان فارسی را نمی توانند تکلم کنند اما منتظر چهارشنبه سوری هستند تا بيايد و آنها از روی آتش بپرند؛ دختر جوانی را می شود ديد که بيست و هفت سال پيش در آمريکا به دنيا آمده و فارسی نمی داند اما عيد نوروز که می آيد دست کودکش را می گيرد و دوان دوان به خانه مادرش می آيد و با لهجه غلیظ تکزاسی يا نيويورکی به انگليسی می گويد: از «توی کوچه بوی عيد می آمد مادر!» و بعد سرش را می برد کنار سنبل و می گويد: « آه، خدای من، چه بويي؛ بهشتی است.» و سر می کشد توی سفره هفت سين و سين ها را می شمارد که نکند مادر اشتباه کرده باشد؛ و منتظر است که مثل کودکی اش از مادر و پدر عيدی بگيرد ـ اسکناسی حتی بی مقدار اما نو که برايش شانس می آورد و سال هاست که آورده است. و با دقت و علاقه برای کودکش تعريف می کند که اين چيزها يعنی چه.

آن ها که بچه هاشان در اين سرزمين ها بزرگ شده اند می دانند که در بسياری از مدارس آمريکايي و اروپايي هر ساله صدها پروژه درباره نوروز نوشته می شود که تهيه کننده آنها بچه های ايرانی الاصلی هستند که پدر يا مادری غير ايرانی دارند. اين البته تنها خاص ما ايرانی ها نيست؛ مليت های ديگر هم چنين اند؛ آنها هم سنت هاشان را با خودشان آورده اند و درست سر وقت اجرايشان می کنند و بی آنکه هيچ نيروی بيرونی در کار باشد با سماجت از آنها نگاهداری و نگاهبانی می کنند.

اما نکته درخور توجه آن است که اين سنت های پايدار و چرخنده در ميان نسل ها اکثرا هويتی مذهبی ندارند. يعنی، در همين سرزمين های دور از ايران، ما کم ايرانی و چينی و ژاپنی و هندی و ... نديده ايم که مذهب خودشان را عوض کرده اند و با عوض کردن مذهب به سرعت مسجد و کنشت و کليسا و هر چه قبلا داشته اند تبديل به نيايشگاه مذهب تازه شده اما آن ها نيز همچنان سنت های ملی ـ فرهنگی خودشان را حفظ کرده اند. ديروز مسلمانی بوده اند که عيد نوروز را می گرفته و امروز مسيحی که عيد نوروز را می گيرد و يا به عکس.
در واقع اگر سنت را به دو قسمت کنيم و به يکی بگوييم «ملی ـ فرهنگی» و به ديگری بگوييم «مذهبی ـ فرهنگی» می بينيم که سنت های ملی در جان آدم ها به مراتب ماندگار تر از سنت های مذهبی اند. و اين واقعيت درست برخلاف نظريه ای است که مذهب را ريشه ای تر می بييند. نگاهی ساده کنيم به همين سرزمين خودمان ايران. ببينيد که قدمت مذاهبی که ايرانيان داشته اند و قدمت سنت های ملی که داشته اند چگونه بوده است. ما هنوز سنت های ملی خود را حفظ کرده ايم اما زمانی ميترايی بوده ايم و هنگامی زرتشتی؛ زمانی «محمدی» شده ايم، با تنوع های تسنن و تشيع و بهايي اش، از اين مذهب به آن ديگری رو کرده ايم اما نوروزمان همچنان نوروز است و چهارشنبه سوری و سده و مهرگانمان هم همان که هميشه بوده اند.

شايد يکی از دلايل تفاوت اين دو در آن باشد که سنت های مذهبی هميشه با فشار همراه بوده اند. يعنی، حتی اگر پدر و مادری، به جای نهی از منکر و امر به معروف خشونت بار، به زبان مهربانی با کودکش از مذهب بگويند باز در تعاليم شان نوعی «بايد» وجود دارد: «بايد که نماز بخوانی و اگر نخوانی به جهنم خواهی رفت». يا: «اگر نماز بخوانی به بهشت می روی». چنين فشاری طبعا بين کودک و سنت مذهبی فاصله ای عاطفی بوجود می آورد حتی اگر پيوندی از سر ترس و احتياط نيز بيافريند. در حالی که برگزاری سنت های ملی ـ فرهنگی اختياری اند و همين اختياری بودن به فرد احساس انتخاب کردن می دهد و انتخاب اولين راه برداشتن فاصله ها می شود.

مادر يا پدر ده ها بار بايد بگويد «بچه برو نمازت را بخوان» و تازه بچه بايد به سنی برسد که بتواند نماز بخواند. اما همان کودک در يک سالگی هم از ديدن آتش به وجد می آيد و از خوردن شيرينی و شنيدن موسيقی شاد و دست تکان دادن هايي که شبيه به رقص است لذت می برد. چرا که ميل شادمانی کردن و خنديدن جزو سرشت و طبيعت انسان است و در روش ها و عادت هاي آفرينده اين ميل از او جدا نيستند. در حالی که آن دسته از سنت هايي که جزو سرشت انسان نيستند طبعا هم دير تر در انسان جا خوش می کنند و هم زودتر قابل جايگزينی هستند. يعنی، به محض اين که انسان از مرحله کودکی بيرون آمد و فشارهای خانوادگی يا اجتماعی نبود اولين کاری که می کند، از يکسو، فرار از آن چيزهايي است که به زور بر او تحميل شده و، از سوی ديگر، رفتن به جانب همه ی آنچه هايي است که با سرشت و خوی انسانی ـ زمينی او نزديک اند.
و چنين است که من فکر می کنم نتيجه ممنوعيت يا محدود کردن برخی از مراسم و سنت های فرهنگی ما، يا حرام دانستن آن ها، و يا بی تفاوت بودن نسبت به آن ها در اين بيست و هفت سال آن بوده که پيوند بين ما و سنت های ملی ـ فرهنگی مان از هميشه (حداقل از صد و پنجاه سال گذشته ای که تاريخ آن نزديک و کاملا روشن است) استوارتر شود. در واقع، هرگز چنين پيوندی بين مردمان ما و سنت های ملی ـ فرهنگی مان برقرار نبوده است و اين خود نشاندهنده آن است که می توان با راحتی خيال و به جرات گفت که سنت های ما از بين رفتنی نيستند، چرا که در عمق جان ما قرار دارند و جزو سرشت و طبيعت و خلق و خوی ما شده اند.

www.puyeshgaraan.com

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'کسی نمی تواند ما را ويران کند، شکوه میرزادگی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016