سه شنبه 14 تیر 1384

سفرنامه ي اروپا؛ گوشه هايي از خاطرات منتشر نشده حداد عادل، طنزنوشته اي از ف.م.سخن

-هواپيما فرود آمد. عجب سفر مزخرفي بود. فِلِش قبله نماي الکترونيکي هواپيما مرتب به چپ و راست تغيير جهت مي داد و من ناچار بودم مدام به راست و به چپ تغيير جهت دهم. معلوم نيست اين همه پول داده اند اين نمايشگر را داخل نمازخانه ي هواپيما نصب کرده اند خاصيتش چيست. اين قدر چپ و راست شدم که رکوع و سجودم قاطي شد و به شک افتادم. اين مردک خلبان اين قدر قيقاج رفت که سر درد شدم. بايد نمازم را قضا کنم تا مورد قبول درگاه احديت واقع شود.

-سفير به داخل اتاق آمد. دستش يک بطري نوشابه ي يک ليتري بود. پرسيدم اين چيست؟ ديدم رنگ به رنگ شد و چيزي نگفت. دوباره سوال کردم. گفت قربان ديروقت بود و فروشگاه وسايل باغباني بسته بود و نتوانستم آب پاش بخرم؛ اين را خدمت تان آوردم. گفتم مگر قرار است اينجا گُل و گياه بکاريم؟ گفت خير قربان براي کار ديگر خدمت تان آوردم. عصباني شدم و گفتم چرا درست حرف نمي زني. چرا صريح نمي گويي. مگر نمي بيني بايد بروم نماز بخوانم. گفت قربان گلاب به روي مبارک تان اين را براي انجام عمل طهارت خدمت آورده ام. رنگم عين لبو کبود شد. خوب است که ريش داريم و کسي متوجه رنگ صورت مان نمي شود. دفعه ي بعد بايد با محموله ي ديپلماتيک يک عدد آفتابه هم روانه کنيم.

-غذا را آوردند. گوشتش زياده از حد تميز و صورتي بود. شک برم داشت نکند زبانم لال - زبانم لال گوشت خوک باشد.......... (اَه....... گفتم گوشت خوک حالم بد شد و بالا آوردم). به سفير گفتم اين چيست؟ گفت شنيتسل است. گفتم کور نيستم و فرق شنيتسل و شامي کباب را مي دانم. منظورم اين است که گوشتش چيست؟ گفت خوک....... من غش کردم. وقتي به هوش آمدم ديدم پشتم را مي مالند. سفير گفت قربان داشتم مي گفتم "خوک نيست" که شما "نيست" را نشنيده غش کرديد. بايد با "آقا" راجع به اين وزارت خارجه صحبت کنم. اين طور نمي شود.

-رفتم به داخل حمام. کافرها همه چيز را کنار هم نصب کرده اند. نمي گويند ترشح مي کند همه چيز نجس مي شود. من که عمرا روي کاسه توالت بنشينم. رفتم به سبک مبال منزل با دو پا بالاي کاسه ي توالت فرنگي. يک پايم را اين سو و پاي ديگرم را سوي ديگر گذاشتم. زاويه را درست تنظيم نکرده بودم همه چيز در هم شد. درست در همين لحظه در ِ اتاق را زدند. با بطري فانتاي اهدايي سفير خواستم خودم را پاک کنم، ديدم سر بطري زير شير دست شويي جا نمي گيرد. پريدم به طرف وان حمام، شير را باز کردم اما حواسم نبود که روي دوش تنظيم است، آب بر سرمان ريخت. بر در همين طور يک ريز مي زدند. آمدم از کنار نجاستي که بر زمين افکنده بودم رد شوم جورابم رطوبت گرفت. شلوار پيژامه اي را که عيال برايم داخل چمدان گذاشته بود به پا کشيدم و در را گشودم. زني سياه پوست بود. به زبان فرانسه غرا گفت مي خواهد به داخل حمام برود و حوله ها را عوض کند. گفتم نمي خواهم. او گمان کرد که مي خواهم. به طرف حمام رفت که ناچار مرتکب گناه کبيره شدم و در مقابلش ايستادم و بدنش به بدن من خورد. هر چه کرد داخل شود نگذاشتم. گمان بَد بُرد و به سرعت از اتاق خارج شد. به حمام بازگشتم براي انجام طهارت. بطري فانتا را پر کردم و دو پا را اين سو و آن سوي کاسه توالت نهادم که فريادم به آسمان رفت. در بطري، اشتباها آب داغ پر کرده بودم. اين ها همه در اثر خنديدن به ناصرالدين شاه و حکايت رفتن او به پيشواز پادشاه يونان و سر و ته آويزان کردن مدال اهدايي به وقوع پيوست. آن قدر به او خنديديم که عاقبت بر سر خودمان آمد.

-همين مانده است که به يک زن اجنبي دست بدهم. چشممان روشن. انقلاب کرده ايم و حکومت شاهنشاهي را سرنگون کرده ايم که با زن جماعت مصافحه کنيم. فکر کرده اند رئيس فرهنگستان ام ديگر دين و ايمان حالي ام نيست. فکر نمي کنند خداوند آن بالا نشسته ناظر بر اعمال من است تا اگر چنين گناهي مرتکب شوم مرا يک راست به جهنم روانه کند. البته حضرات آيات گفته اند که زن ِ خارجي ِ کافر حکم حيوان دارد و حتي مي توان با او به راحتي جماع کرد ولي اين ها قصد دارند با دست دادن شان اسلام عزيز را خراب کنند. از دست و تحريک جنسي شروع مي شود و فردا لابد مي خواهند.... الله اکبر.... استغفرالله..... گفتند مي خواهيم شراب سرو کنيم. گفتم زهر مار سرو کنيد بهتر از شراب است. گفتند خودمان مي خواهيم بخوريم شما پپسي تان را بخوريد. گفتيم شما انتظار داريد ما پشت ميزي بنشينيم که روي آن نجاست قرار دارد....... خدايا ما را ببخش. اي سفير خاک بر سرت! نتوانستي يک آفتابه جور کني. نتوانستي شراب را از روي ميزها جمع کني. بگذار احمدي نژاد پست را تحويل بگيرد، به دنيا نشان مي دهيم يک ليوان شراب چند ميليارد خسارت اقتصادي به دنبال دارد. والعصر. ان الانسان لفي خسر...

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

-سفر نحسي بود. به محض رسيدن به تهران بايد گوسفندي چيزي قرباني کنم. نذر کردم اگر همه چيز به خوبي و خوشي تمام شود و به خاطر دست ندادن ما به رئيس سنا بحران بين المللي به وجود نيايد بروم به حضرت شاه عبدالعظيم زيارت. الحمدلله که اين سفر تمام شد و ما توانستيم اسلام مان را حفظ کنيم. الحمدلله.

[وب لاگ ف.م.سخن]

Copyright: gooya.com 2016