دوشنبه 16 آذر 1383

تنها راه ماندن است! گزارش مراسم بزرگداشت مختاري و پوينده، فرزانه راجي

مختاري و پوينده
اين كه آذر سال 83 در مزار پوپنده ومختاري سردمان است و دلمان لك زده است براي يك چاي گرم، نشان بي‌غمي نيست. فقط به خاطر اين است كه نه سال 60، نه سال 67، نه سال 77 و نه هيچكدام از سال‌هايي كه مي‌خواستند مرعوبمان كنند، مرعوب نشديم و مانديم

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

نمي‌دانم آذرماه سال 77 هم اين‌قدر سرد بود يانه. يادم نمي‌آيد. ولي يادم مي‌آيد كه آن روزها هميشه از توي پياده‌رو حركت مي‌كرديم وحتما با كسي. مي‌ترسيديم ماشيني از پشت سرما را زير بگيرد. هوا كه تاريك مي‌شد ديگر از خانه بيرون نمي‌رفتيم و شب‌ها حتما در آپارتمان را از تو قفل مي‌كرديم.

همه جا وحشت بود وبوي مرگ مي‌داد. حتي توي خانه‌ات احساس امنيت نمي‌كردي و هيچكس نمي‌دانست نفر بعدي كيست. روزنامه‌ها كه تا آن روزها اجازه نوشتن حوادث شهر را نداشتند، به يك‌باره به عمد يا به سهو هر روز صفحاتشان پربود از شرح قتل‌هاي مشكوك در چهارگوشه شهر، قتل‌هاي مشكوكي كه بسياري بي‌هدف به نظر مي‌رسيدند و قاتلين هم شناخته نمي‌شدند. اين بار ديگر كسي با حكم درخانه‌ات نمي‌آمد، دست‌بندت نمي‌زد و شلاق نمي‌خوردي. نمي‌دانستي كي و كجا ربوده مي‌شوي وچگونه قرار است بميري. حتي نمي‌دانستي اتهامت چيست. به قول خواهر پوينده :«مرگ فجيع سرنوشت محتوم آزاد مردان(زنان) اين سرزمين در هميشه تاريخ بوده است.»

و همانطور كه سيمين بهبهاني گفت:«خبرهمه وحشت بود، سياهي مواجش فشرده بركابوسي به پيش نظر مانده...» ابتدا كسي باور نمي‌كرد. وقتي خبر رسيد كه يكي از نويسندگان توي خانه‌اش سكته كرده است، خيلي‌ها آن را اتفاقي دانستند. ولي وقتي نفر دوم درحين دويدن صبحگاهي به نحو مشكوكي سكته كرد، موها براندام‌ها سيخ شد. هنوز كفن آن يكي خشك نشده بود كه خبر وحشتناك سلاخي دوتن از ملي‌گرايان درخانه خودشان در صفحات اول روزنامه‌ها چاپ شد و بعدهم قتل وحشيانه پوينده ومختاري كه نه اولين‌ها بودند ونه آخرين‌ها. آن‌طور كه رئيس دانا مي‌گفت: «شمار قربانيان قتل‌هاي زنجيره‌اي به ده‌ها تن بالغ مي‌شود كه از سال 1366 با قتل فجيع دكتر سامي به سبك وسياق همين حرفه‌آي ها آغاز شد.». خواهر پوينده اين رشته را درازتر از اين‌ها مي‌داند:«از مزدك تا بابك تا عزيزانمان جعفر و محمد وبيشمار ستاره‌هاي تابان آسمان غمزده اين فلات كه نگران انسان و زمين بوده‌اند.»

حتما از يك اتوبوس بيشتر بودند. فقط دوتا اتوبوس از انقلاب آمده بود ويك اتوبوس از ونك. تعداد زيادي هم خودشان آمده بودند. آن‌طور كه به نظر مي‌رسيد مجريان برنامه كانون نويسندگان بودند، چون زياد حرف مي‌زدند و به قول عمران صلاحي چاي همه‌اشان سرد شد. ولي اصلا چايي در ميان نبود و همه‌امان از سرما مي‌لرزيديم. اين كه آذر سال 83 در مزار پوپنده ومختاري سردمان است و دلمان لك زده است براي يك چاي گرم، نشان بي‌غمي نيست. فقط به خاطر اين است كه نه سال 60، نه سال 67، نه سال 77 و نه هيچكدام از سال‌هايي كه مي‌خواستند مرعوبمان كنند، مرعوب نشديم و مانديم. روزهايي كه مختاري مي‌سرود:

آن‌كس كه صبح از خانه درمي‌آمد روياي مردگان را با خود مي‌برد

آن‌كس كه شب به خانه درمي‌آمد روياي مردگان را باز مي‌گرداند

و سرخي از لبان تو و شير از انگشتان من به يغما مي‌رفت

تا هردو خاموش شوند،

پيراهن سپيد عروسان تاريك گردد و گيسوي زمين به سپيدي گرايد....

سردمان بود ولي خوشحال بوديم كه مرعوب نشديم و مانديم. همانطور كه رئيس دانا در باره پوينده مي‌گفت: «‌دوسه ساعتي پيش از آن‌كه مرگ فجيعي را تجربه ناگفتني كند به من كه همراه اوبودم واز دست جلادان خيابان‌گرد كه او را ربودند به تصادف بيرون شدم، گفت: مي‌داني در اين وحشت مستولي راز ماندگاري ما ماندن است؟ من پاسخ دادم: نه، رفتن است و او اصرار كرد كه ماندن است. او رفت و من و ما مانده‌ايم. مانيز خواهيم رفت و شمايان مي‌آئيد.» رئيس دانا پايان اين قتل‌ها را منوط به عزم ما دانست. حتما عزم ما به ماندن. ولي آخر هم گفت:«تنها صداست كه مي‌ماند.»

شايد براي همين همسر مختاري مي‌گفت: «اين جان نويسنده نيست كه به دادخواهي برخاسته بلكه امروز روز دادخواهي قلم است، چون هم اوست كه محاكمه شده است و مي‌شود، خفه شده است و مي‌شود. اينجا انسان انديشه ورز خفه مي‌شود، پس هموست كه بايد پاسش بداريم كه او اعتبار محمد مختاري است و آبروي ماست و آن‌چه بايد روشن شود انديشه اوست كه جان او در گرو شعر است و آن‌چه با ما مي‌آميزد و مي‌ماند همانا جان شاعر است.»

به همين دليل همسر مختاري شكل‌گيري انديشه و شعر مختاري را پي‌مي‌گيرد. همان صدايي كه رئيس‌دانا گفت ماندني است: «شاعر جوان در آغاز بربنياد شاهنامه مشغول به كار مي‌شود واز آغاز كار شخصيت سياوش وداستان او را با شاهنامه فردوسي با جان خود نزديك تر مي‌يابد. سال‌‌ها روي اين داستان كار مي‌كند و هم‌زمان نام پسر خود را سياووش مي‌نهد. او دل در گروي سري دارد كه به نشان بي‌گناهي دل به آتش پاك مي‌كند و عجب اين است كه خود تقدير مختاري مي‌گردد. همواره در غالب اشعار او، اين سر حضوري مستمر دارد. پيدا و ناپيداست. دايره‌اي چرخان كه گاه سر است وگاه صدفي از دريا. گاه لبي كه سوت مي‌زند، حلقه داري چرخان،(وگاه) حبه‌اي انگور كه از سبدي برمي‌داري وبه دهان مي‌گذاري. در شعر مختاري انگشت‌ها نشانه‌هاي فراخوان عبورند و گاه تهديد. و انگشت اشاره رازآميزترين حركات را دارد. چشم كه به بي‌گناهي شهادت مي‌دهد، گلو كه تهديد به بريدن مي‌شود، حنجره كه نمي‌تواند صوتي بيرون دهد و چشم‌ها همچنان در فضا شاهدانند. گويي شاعر در خوابي يا كابوسي راه مي‌رود و آن‌چه مي‌بيند حركاتي آهسته دارند و او خود اين حركات را تنظيم مي‌كند. اونقطه سكوتي است كه دنيا را خوانا مي‌سازد ولب‌هاي ماست كه نقطه تعادل اين دنيا مي‌شود.»

اولين كتاب مختاري «منظومه ايراني» است و آخرين منظومه او، «من و شهرزاد» پس از مرگش منتشر مي‌شود. آن‌طور كه همسرمختاري مي‌گويد: «مختاري دلسوخته فرهنگ وشعر بود. او در يادداشتي مي‌نويسد آيا حادثه اين بوده است كه انسان به زندان بيافتد و يا كشته شود ويا دچار مشقتي گردد. آيا كسي مي‌انديشد كه اين روزها چرا شعر نگفته‌ام، يا برسر شعر من و ديگران چه آمده است. هميشه به مسائل پيرامون واقعه‌هاي اصلي حيات آدم پرداخته مي‌شود، انگار آدم فقط از نگاه ديگران معني مي‌شود تا در نگاه ديگران. آيا من از بي‌توجهي مكتوم مي‌مانم يا اصلا يك توهم هستم؟ اوحتي مرگ شاعر را واقعه اصلي حيات نمي‌داند. مسئله اصلي همانا شعر اوست. آنچه به او هويت مي‌دهد، زنده نگه مي‌دارد و زندگي مي‌كند، او را به قتل‌گاه مي‌برد.»

درشعري چاپ نشده از مختاري فضايي از پيش‌گويي‌ مي‌بينيم. پيش‌گويي مرگش را. شايد به همين دليل آخرين جمله شعرش تن همه را لرزاند:

صدايي اين روزها ديوار به ديوار مي‌آيد ودربدر

وچرخ مي‌خورد و مي‌افتد

برمي‌خيزد نيم‌خيز، دستش را مي‌گيرد از صندلي

و مي‌كشاند خود را تا روي ميز كاري كه هم‌صحبت من است

نوك قلم خش مي‌اندازد كاغذ را

خط مي‌زند، حواسم را پرت مي‌كند

و تا مي‌آئيم بشناسمش رفته است

صدايي اين شب‌ها مي‌آيد

آهسته دراز مي‌كشد كنارم

چروك‌هاي بناگوشم را لمس مي‌كند

ناهوا وجدانم را مي‌لرزاند يك به يك

سپيدي چشمانم را مي‌سوزاند

درگوشه‌‌هاي قرمز حدقه

و تا مي‌آئيم چشم بگشايم مي‌رود

صدايي اينجاست و يا انگار وقتي اينجا نبوده‌ام بوده است

و يا نبوده است و اكنون شايد آمده است

....

چقدر سنگين افتاده است اين سايه

كداميك زودتر از اينجا گذشته‌اند

شيطان يا مرگ؟

....

ترانه ماسيده است برضبط صوت مجاور

نوار جمع شده است

وبي‌جنبش مانده است اندام‌هاي سربه هوا

و آشغالي افتاده است روي رابطه

امان آدم مي‌برد

چه خانه امني

چيزي در هواست بريده بريده

صداي خونالود مي‌خواند تشنج خواب و خنج خنج گلو

گذشته است وقت و هاله نيست ديگر ها؟

هست؟

نيست؟

براي خاطر خود موهايت را آشفته بودي

نگاه‌‌هايي امابرهم زدند

آرامشت را

و مثل باد گذشتند و گشتند و آويختند در پريشاني‌هاي ديگر

.......

براي اينكه دلم لختي باز شود

فردا مي‌روم بهشت زهرا

سردي گورستان شايد بخاطر اين است كه هيچكس آن‌جا نفس گرمي نمي‌كشد. شايد هم بخاطر خود مرگ است. كه سرد است و بي‌انتها. شعر مختاري سرماي جانمان را بيشتر كرد. و سخنران آخر – عليرضا ثقفي خراساني- از اعضاي كانون نويسندگان تازه مي‌خواست آثار پوينده را بررسي كند. و ما فكر مي‌كرديم در اين سرما با جماعتي كه از ايستادن و سرما كمر درد گرفته‌اند كجا به بررسي آثار وافكار پوينده و مختاري گوش مي‌دهند. ولي چاره چيست. وقتي تمامي اين سال‌ها دوستان مختاري و پوينده براي بررسي آثار و افكار آنان موفق نشده‌اند جايي بگيرند. به ناچار آن را برسرمزارشان آوردند و آن هم توي آن سرما وسروصدا.

اين دوست هم سردش شده بود. هم سردش شده بود و هم نگران مدعوين بود كه خسته شده بودند و مي‌لرزيدند. براي همين تندتند مي‌خواند و صدايش مي‌لرزيد: «...او (پوينده) دريافته بود كه در دو دهه آخر قرن بيستم سلطه‌طلبان جهاني براي خفه كردن نداي آزاديخواهي از عقب‌مانده‌ترين و قدرگرايانه‌ترين افكار در جهت حفظ سلطه خود استفاده مي‌كنند و به همين جهت به ترجمه آثاري روي آورد كه در آن عقل گرائي به جاي قدرگرائي مورد توجه قرار مي‌گرفت.» بنابراين پوينده دست به ترجمه آثار كساني چون لوسين گلدمن، لوكاچ، گي پلانتي، آندره ميشل و ديگران برد. گلدمن فلسفه عقل گرائي كانت را مورد بررسي قرار مي‌دهد و مبناي شناخت از جهان اطراف، با محوريت انسان عاقل ارزيابي مي‌شود. فلسفه‌اي كه قصدش آموزش نحوه انديشيدن فلسفي است و همانطور كه اين دوست مي‌گفت:«اين محور بسياري از كارهاي ارزشمند پوينده است... او به جهان‌بيني علمي اعتقاد دارد » وبدون وحشت از نظام حاكم سلطه طلب «به شجاعت مي‌گويد: انديشه واقعيتي زنده است كه در درون آن واژگان هميشه به نحوي يكسان به كار نرفته و نمي‌رود. با اين همه آن‌چه بسيار بيشتر مورد توجه من است محتواي انديشه اين متفكران وپي بردن به اين نكته است كه آيا بين مفهوم ايدئولوژي علمي و برداشت ماركس از ايدئولوژي كه غالبا در برابر علم قرار مي‌گيرد، تفاوتي وجود دارد، به روشني تمام بايد بگويم كه من چنين تفاوتي را قبول ندارم.»

به نظر آقاي ثقفي يكي از ترجمه‌هاي ارزشمند پوينده كتاب «تاريخ و آگاهي طبقاتي» لوكاچ است كه پوينده آن را در بدترين اوضاع مادي و رواني به پايان رساند. پوينده خود در اين باره گفته است:« ... راستي چه تسلائي بهتر از به فارسي در آوردن يكي از مهم‌ترين كتاب‌هاي جهان در شناخت دنياي معاصر و ستم‌هاي طبقاتي آن».

آن‌هايي كه خودشان آمده بودند يكي يكي مي‌رفتند وسوار ماشين‌هايشان مي‌شدند ولي دلشان نمي‌آمد بروند. مي‌خواستند حالا كه آمده بودند تا آخرش بمانند. براي همين سرعت سيل كلمات آقاي ثقفي بيشتر وبيشتر مي‌شد و حيف كه مي‌بايست با آن عجله بخواند: «به نظر پوينده راديكال بودن يعني پرداختن به ريشه مسائل، اما براي انسان ريشه همانا خود انسان است: و از همين جهت بود كه پوينده در كنار پرداختن به آگاهي انساني و انديشه علمي، به حقوق بشر نيز مي‌پرداخت زيرا براي او آزادي انديشه و پيشرفت تفكر علمي و همه گيرشدن آن جز در سايه رعايت حقوق بشر از جانب حكومت گران و احترام به آزادي‌هاي انساني امكان‌پذير نخواهد بود و اين مسئله در هنگامي مطرح مي‌شود كه در دو دهه آخر قرن گذشته بيشترين تعرض به حقوق بشر از هنگام تصويب اعلاميه جهاني آن شده بود. اودر حقوق بشر به اين ماده تاكيد مي‌كرد كه: هر فردي حق آزادي عقيده و بيان دارد و اين حق مستلزم آن است كه كسي از داشتن عقايد خود بيم و نگراني نداشته باشد...» و بالاخره اينكه پوينده هم مثل بسياري كسان ديگر جانش را برسر ساختن دنيايي ديگر گذاشته است. گرچه او هم مثل مختاري و بسياري ديگران رفت، ولي راهش ادامه دارد. همان راهي كه در نبود آن‌ها، ما و شما همچنان ادامه خواهد داشت.

در لابلاي يادهايي كه از مختاري و پوينده و ديگران شد، از همه بيشتر از ناصرزرافشان نام برده شد. وكيل پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي كه از بد حادثه خود در زندان است و به قول بسياري كه در باره‌اش گفتند، جرمش همان رسيدگي به پرونده قتل‌هاي زنجيره‌اي است!

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/15259

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'تنها راه ماندن است! گزارش مراسم بزرگداشت مختاري و پوينده، فرزانه راجي' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016