پنجشنبه 20 اسفند 1383

دوست من! از کلماتت عذر می خواهم!


دست تو را می بوسم و از اینکه غمگینت کردم عذر می خواهم. و این عذر خواهی از آدمی است که جز کلماتش هیچ آشنایی از او ندارم، من از کلماتت عذر می خواهم.

ف. م. سخن عزیز!
پاسخ و گلایه ات را خواندم. بعد از خواندنش نوشته خودم را خواندم. و بعد برخودم لعنت فرستادم. این کاری است که هرسال چند بار با خودم می کنم. در روزهایی که یک موجود ناآرام و وحشی در درونم خانه می کند و مرا وامی دارد که چیزی را بنویسم که نباید، و قلمم به جایی بزند که نشاید. پیش تر از این خودم را یک بار لعنت کردم برای راه انداختن سردبیر عمه و خوب کردم که درش را گل گرفتم، و پیش تر از این یک بار خودم را لعنت کردم برای نوشته آن مطلب در مورد حسین درخشان. نه بخاطر اینکه نباید آنرا می نوشتم و نه بخاطر اینکه در آن نوشته قضاوتی نادرست کرده بودم، نه، به این خاطر خودم را لعنت نکردم. نه حسین درخشان مغرورتر از من و خیلی های دیگر است و نه من معلم اخلاق دیگرانم. خودم پر هستم از نقاط ضعف اخلاقی که هربار که به آنها فکر می کنم از خودم عذاب می کشم. خودم را لعنت کردم و می کنم که چرا قاعده خود را زیر پا گذاشتم. بابت آن اشاره که به نام تو کردم و بخاطر آن دلخوری که از نوشته ام برایت پیش آمد عمیقا از تو عذر می خواهم. شاید بد نباشد نکاتی را در حاشیه بگویم که بخوانی و بدانی.

1) از تو عصبانی شدم و هستم بخاطر آن داستان مصوری که برای تاج زاده نوشتی، و از تو عصبانی بودم و هستم بخاطر اینکه وقتی طنز می نویسی و خوب هم می نویسی چرا فحش می دهی و چرا درشت می گویی و چرا از واژه های دستمالی شده ادبیات سیاسی این سی ساله مانند مزدور و دژخیم و نوکرصفت و اینها را استفاده می کنی؟ وقتی قلمت قدرت طنز نویسی دارد و می توانی مثل مار نیش بزنی چرا لگد می زنی؟ و وقتی می توانی با لبخند حقیقت را چنان بگویی که هیچ فریادی قدرت این گفتن را ندارد چرا داد می زنی؟ از تو عصبانی هستم که چرا به تاج زاده که از بزرگ ترین بزرگان مملکت مان در خدمت به دموکراسی و آزادی است ناعادلانه می تازی و اهانت می کنی؟ تو فکر می کنی تاج زاده و گنجی با هم تفاوت دارند؟ و فکر می کنی خدماتی که تاج زاده برای باز نگه داشتن فضای سیاسی در این سالها کرد از گنجی کمتر بود؟ من هر دوشان را می شناسم و به یقین می گویمت که اگر گنجی با شیوه خود کاری کرد که آگاهی و روشنی نصیب ملت شود مصطفی تاج زاده از او کمتر خدمت نکرده است. از ناعادلانه طنز نوشتن تو عصبانی هستم. راستش را بخواهی وقتی جوابت را خواندم به کلمه به کلمه نوشته هایت فکر کردم، دو مداد سیاه را برداشتم و تراشیدم شان، تمام وب لاگ تو را زیر و رو کردم،تصمیم گرفتم حسابی پوستت را بکنم. دقیقا هم می دانستم باید چه کنم. بعد در ذهنم شروع کردم به ردیف کردن فهرست طنزنویسانی که در مورد اوضاع کشور چیز می نویسند، یک باره دیدم چقدر تنها هستیم. بعد دوباره نوشته هایت را خواندم، آنها را که نخوانده بودم دوباره خواندم، خیلی هاشان را نخوانده بودم. دوباره خواندم، بعد از خودم خجالت کشیدم. من! ابراهیم نبوی طنزنویس می خواهم قلمم را برای چه کسی تیز کنم؟ برای خویشاوندی که مثل من فکر نمی کند؟ باورم این است که گاهی که طنز می نویسی وسوسه درشت گویی سیاسی وارد کلماتت می شود و تو را به سوی قضاوت ناعادلانه می برد. اما فکر کردم چرا من باید برای برخی بی عدالتی ها که می کنی به جان تو بیفتم؟ مگر مرتضوی و این دستگاه بی عدالتی که روز و شب به کار نابودی خویشاوندان من هستند و اهل کلمه را به جور و ظلم آزار می دهند مرده اند که من به جان خویشاوندی بیفتم که از او انتقاد دارم؟ از خودم خجالت کشیدم. قلمم را غلاف کردم و فکر کردم بهترین کار عذرخواهی است. از تو بخاطر همه کارهایی که کرده ای و بخاطر همه نوشته های خوبت عذر می خواهم. از تو می خواهم که مرا ببخشی. توی دلت هم ببخشی کافی است.
2) تو حق داری مثل من ننویسی و من هم حق دارم که مثل تو ننویسم، اصلا دنیایی که آدم ها در آن مثل هم فکر نمی کنند بسیار قشنگ تر است. تو به کار خود باش و من به کار خود. در این مملکتی که نویسنده هایش هنوز به دنیا نیامده جوانمرگ می شوند، قلم من به جان یک نویسنده نیفتد بهتر است، گرچه می گویم و هزار بار می گویم که ناعادلانه می نویسی و گاهی اگر فحش ها و صفات را از نوشته ات حذف کنی بسیار نوشته هایت شیرین تر و عمیق تر می شود.
3) اولین بار که به فرنگ آمدم تا سخنرانی کنم، با موجوداتی شبیه اعضای حزب کمونیست کارگری و طرفداران مجاهدین خلق و شاه اللهی ها آشنا شدم. وقتی در سخنرانی ام یکی از آنها فریاد می زد مرگ بر خامنه ای از ترس داشتم ضایع می شدم. نه بخاطر اینکه از آن فریاد می ترسیدم، نه، از این هراس داشتم که در بازگشت به ایران چگونه باید رفتار کنم که کار نوشتنم با خطر مواجه نشود. برای من طنز نوشتن و اصولا نوشتن یعنی همه زندگی، البته با سیب زمینی و اسکارلت اوهارا، می ترسیدم که کارم در تهران با مشکل مواجه شود، و کار من مرگ بر فلان گفتن نبود و نیست. اما در همان سفر و سفرهای بعدی و اکنون( که متاسفانه هنوز به ایران بازنگشته ام) چیزی را خوب یاد گرفتم و آن اینکه وقتی در فرنگستان کسی به من لقب مزدور می دهد در حالی که خودش هیچ کاری برای این مملکت نمی کند و من و امثال من مصیبت نوشتن را کشیدیم و می کشیم، یاد گرفتم که به جای اینکه جابزنم صاف بروم توی شکمش، خیره بشوم به چشمهایش و از تمام قدرت نوشتن استفاده کنم تا خشتکش را به سرش بکشم، نه بخاطر اینکه از جردادن خشتک دیگران لذت می برم، نه، آنقدرها هم روانی نیستم، به این خاطر که بی قیمت بودن و بی منزلت بودن این حرف ها را شناخته ام و می شناسم. و بخاطر اینکه اگر قرار بود از هر ننه قمری بترسم و جا بزنم پنج سال در آن فضای وحشتناک ایران و با آنهمه تهدید و با چهره ای که مشخص بود نمی توانستم چهل کتاب چاپ کنم و پنج سال هر روز علیه ظلم و استبداد بنویسم. حالا هم اگر به خیلی ها جواب نمی دهم به این خاطر است که به قول بچه های تهران قد این حرفها نیستند وگرنه یک کار را خیلی خوب بلدم و آن پاسخ دادن به دیگران است.
از آنچه در مورد دادگاه من نوشتی ناراحت نیستم، راستش هر کسی جای تو بود و نبوی به او گیر داده بود چیز دیگری نمی نوشت. مهم نیست. من شنیدن این جمله ها را از دهان بسیاری از آدم ها تحمل کرده ام و خیلی اوقات وقتی کسی را نقد می کنم مطمئنم که همین جمله ها را در پاسخش خواهم خواند. من این جمله ها را تحمل کردم تا بتوانم در این سالها نقش خودم را به عنوان طنز نویس بازی کنم و بنویسم و بنویسم و بنویسم. چند سال پیش در اوین انتخاب کردم که به جای قهرمانی که نمی تواند بنویسد، نویسنده ای باشم که نمی خواهد قهرمان باشد. باورم این است که چنین کرده ام.
4) شاید بهتر بود که چاپ صدمین نوشته ات را در گویا به تو تبریک می گفتم، شاید بهتر بود انتقادم را یواشکی برایت ای میل می کردم، شاید بهتر بود اصلا به روی خودم نمی آوردم که از دست تو ناراحتم. همه این شایدها و کاشکی ها آزارم می دهد. وقتی نوشته های طنز تو را در وبلاگت مرور کردم ریشه های مشترک مان، کلمات مشترک مان و نقش مشترک مان را دیدم. نمی دانم چگونه می شود عذر خواست، هر طور که می پذیری عذر می خواهم. دست تو را می بوسم و از اینکه غمگینت کردم عذر می خواهم. و این عذر خواهی از آدمی است که جز کلماتش هیچ آشنایی از او ندارم، من از کلماتت عذر می خواهم.
5) تکرار می کنم، عادلانه بنویس و وقتی بلدی طنز بنویسی......
دوست تو، ابراهیم نبوی
نوزدهم اسفند 1384

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/19170

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'دوست من! از کلماتت عذر می خواهم!' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2008