پنجشنبه 10 دی 1383

آقای ابطحی! عبدی هم گفت آش با جاش! سید ابراهیم نبوی


در نظرخواهی گویا حتما شرکت کنید من در حال نوشتن یک مطلب تحلیلی در مورد نظرخواهی مهم گویا هستم. از همه دوستانی که تا به حال در این نظرخواهی شرکت نکرده اند درخواست می کنم که در یک روز باقیمانده در این نظرخواهی شرکت کنند و به چهره مورد علاقه شان رای بدهند. حتما این کار را بکنید که تاخیر موجب خسران است.
30122004-ff-01.gif
آقای ابطحی بسیار عزیز! دلم از نوشته دیروز شما گرفت. نوشته شما نشاندهنده این بود که شما باز هم با شجاعت تمام تلاش کردید تا بگوئید چه بلایی سر زندانیان مطبوعاتی و اینترنتی می آورند و شجاعانه فراموش کردید که بگوئید آن چهار نفر پشیمان شده زیر همان فشارهایی که شما در نوشته تان گفتید به پشیمانی دچار شدند

آقای ابطحی بسیار عزیز!
همگان و خودتان می دانید که من چقدر به شما علاقه دارم و البته توضیح بدهم بعد از خروج از کشور و پیوستن به شبکه های جاسوسی اسرائیل و آمریکا دیگر هیچ علاقه ای قانونا به شما ندارم، ولی همیشه شما را عاملی دانسته ام که با شجاعت حرف تان را زده اید و با هوشیاری رفتار کرده اید. اما دلم از نوشته دیروز شما گرفت. نوشته شما نشاندهنده این بود که شما باز هم با شجاعت تمام تلاش کردید تا بگوئید چه بلایی سر زندانیان مطبوعاتی و اینترنتی می آورند و شجاعانه فراموش کردید که بگوئید آن چهار نفر پشیمان شده زیر همان فشارهایی که شما در نوشته تان گفتید به پشیمانی دچار شدند.
از زندان اول که بیرون آمدیم به من گفتند چرا شجاعت نداری و نمی گویی که آنجا چگونه بازجویی شده ای؟ و ماجرا همان زمانی بود که مادر حمید جلایی پور عزیز( که هر کجا هست خدایا به سلامت دارش، راستی! او که همانجاست، من هرکجا هستم!) رفته بود پیش رهبری و آنقدر یکدندگی کرده بود تا حمید را آزاد کرده بودند، به من گفتند که چرا مثل حمید جلایی پور شجاعت نداری که هنوز یک هفته از زندان بیرون نیامده حرفت را بزنی؟ من گفتم: من با حمید جلایی پور فرق می کنم، مادر جلایی پور دستش به مقام معظم رهبری می رسد، مادر من خیلی که زور بزند نهایتا دستش به بقال سرکوچه می رسد.
آقای ابطحی!
این اصطلاح وبلاگ نویسان غیرپشیمان خیلی حرف بدی بود، اصلا اندازه شما نبود، درست هم نبود، خانم قاضی و خانم عباسقلی زاده چه ربطی به اینترنت داشتند؟ و مطمئنم حنیف هم اگر پدرش با شجاعت نایستاده بود و مثل مادر حمید تلاش نکرده بود، او هم مجبور می شد جزو وبلاگ نویسان پشیمان بشود. اصولا این پشیمان را جان مادرتان رها کنید، این معنی اش اجازه دادن به بازجوست که دوباره و سه باره و صدباره شهرام رفیع زاده و روزبه امیرابراهیمی و امید معماریان و جواد غلام تمیمی را دوباره بکشند جلوی دوربین و آن بیچاره ها را به کاری وادار کنند که دلشان نمی خواهد. هنوز این بازجویان نفرت انگیز دست از سر این بیچاره ها برنمی دارد، شما چرا چنین می کنید؟ باید این بچه ها دوباره زندان بروند چون قرار است یکی دیگر قهرمان غیر پشیمان بشود؟
برای عبرت روزگار چند داستان را نقل می کنم که بد نیست بشنوید:
1) عزت الله سحابی، سالها به عنوان اسطوره مقاومت شناخته می شد. سالها در زندان عادل آباد شاه که مظهر عدل او بود زندانی ماند و حسرت یک آخ را هم به قول دکتر به دل ساواک گذاشت، توبه نامه ننوشت، در حالی که عسگراولادی و رجوی توبه نامه نوشتند و از چپ و راست و روشنفکر و مجاهد و چریک کسی نماند که توبه نکرده باشد. اما وقتی شاگردان فکری عزت الله سحابی استاد بازجوهای زندان اوین شدند، استاد را در دهه شصت به زندان بردند. استاد سحابی در زندان توحید که مظهر عدل حکومت ولایت بود، پشتش شکست، توبه که کرد، هیچ، چیزهایی گفت که هیچ توبه کرده ای نگفته بود، همه فکر کردند شکنجه زندان جمهوری اسلامی است که پشت زندانی را می شکند، اما بعدا وقتی بسیاری به اتاق های معجزه رفتند و اقرارنامه نوشتند و غلط کردم گفتند، تازه کار دست مان آمد که عادل آباد شاه که مظهر ظلم او بود، هزار بار شرف دارد به زندان توحید که مظهر عدل جمهوری اسلامی است. کسی سحابی را در آن روزها سرزنش نکرد. سحابی حالش خوب شد و باز هم در دهه هفتاد و در هفتاد سالگی اش حرف از عدالت و آزادی و دموکراسی زد، این بار پیرمرد را زندان بردند و دوباره همان آش و همان کاسه، یک بار که توبه کرده بود، معلوم شد صدبار هم در این زندان می شود توبه کرد. داشت کودتا را هم گردن می گرفت که جسد متحرک پیرمرد را رها کردند و چند ماهی گذشت که بتواند تعادل روحی اش را حفظ کند. تا هفته ها سید مجید، بازجویش رهایش نمی کرد و از همین رو بود که او نیز مثل خیلی اوین رفته ها و بازجویی شده ها پارانویای بعد از اوین گرفت. مهندس رسما از همه می خواست از او حمایت نکنند و می خواست سیاست را یکسره کنار بگذارد.
2) غلامحسین کرباسچی را نزدند، چند روزی بیشتر به انفرادی نیفتاد، افتاد کنار دزدها و کلاهبردارها، همانجا که من و بهنود هم رفتیم، در زندان که بود افسرده شد، دخترش کوچک بود و بیمار، بعد از چند ماه چیزی نوشت و درخواست عفو کرد، از زندان بیرون آمد. نیک آهنگ کوثر( که دوستش دارم و به بسیاری از کارهایش ایمان دارم) کاریکاتوری کشید که کرباسچی بزرگ را نشان می داد که به زندان می رود و کرباسچی کوچکی را نشان می داد که از زندان بیرون می آید. این کاریکاتور کوثر نبود، این تصویر ما مردم ایران از زندانی رهاشده از زندان بود. کرباسچی مدیر را چنان کردیم که شد امیرکبیر ایران و او را واداشتیم که در دادگاهش محسنی اژه ای را چنان دست بیاندازد که حاصلش همین شد، کرباسچی وادار شد که درخواست عفو کند. ما او را واداشتیم که چنین کند. او آدم ضعیفی نبود، قبل از انقلاب زندان کشیده بود و بارها تا پای مرگ رفته بود، تازه! مگر کرباسچی جز اینکه مدیری بی نظیر در ایران بعد از انقلاب بود ادعایی داشت؟ ما مدیری مثل کرباسچی را که کم داریم تبدیل به قهرمانی کردیم که زیاد داریم، او را گذاشتیم در موقعیتی که متعلق به او نبود و تازه شد یک قهرمان، که مثل آب خوردن از هر کله خری ساخته است که قهرمان شود، چند تا اعدامی در تاریخ ایران نشانتان بدهم که توی رودربایستی قهرمانی بدون اینکه اصلا کاری کرده باشند و دلشان بخواهد اعدام شدند؟ کرمممان ریخت! کرباسچی مدیر را از تاریخ حذف کردیم و حالا که نیازش داریم چنانش تنها گذاشتیم که اگر همه التماسش کنیم هم دیگر پا به میدان سیاست نمی گذارد.
3) نیک آهنگ کوثر چه شد؟ سه چهار روزی برای کشیدن کاریکاتور مصباح یزدی زندان رفت و سالی بعد که به او فشار آمد و فهمید که به زندان خواهد رفت مثل من از کشور بیرون آمد، همان کاری را کرد که از کرباسچی انتظار نداشت بکند.
4) عباس عبدی و من گفتگویی کردیم، در دفتر آینده حکایت عزت الله سحابی پیش آمد و کرباسچی. به عبدی گفتم آیا به کسی که زندانی است حق نمی دهد که وقتی در زندان احساس فشار کرد کوتاه بیاید و آزاد شود؟ گفت: آقا! آش با جاش! نمی شود هم اسطوره مقاومت بود، هم راحتی داشت. به عبدی گفتم: مطمئنی اگر امروز زندان بروی نمی بری و کوتاه نمی آیی؟ چنانم به یقین پاسخ داد که به تردیدم لعنت فرستادم. و بالاخره شتر بدمست بازجو دم در شرکت آینده هم خوابید. در شرکت را لاک و مهر کردند و علیرضا حقیقی مجبور شد برود کانادا و در آن مملکت یخ زده به تحصیل در تبعید ادامه دهد و حسین قاضیان را چنان کردند که نامش نیز نشان نماند، اما حکایت عبدی از همه بدتر شد، انگار بازجویان می خواستند تلافی تمام حیثیتی را که عبدی با شجاعتش کسب کرده بود درآورند. او در دادگاه اعلام کرد که اشتباه کرده، از مردم عذرخواهی کرد و اعلام کرد که برخورد بازجویان با او خوب بوده است. تازه چندماه بعد معلوم شد که عبدی با بازجو و قاضی توافق کرده کوتاه بیاید تا آنها هم آزادش کنند.
روزگار بدفرجامی است، پشت عباس عبدی را شکستند و او را از صحنه سیاسی ایران بکلی حذف کردند، همان بلایی که سر کیانوری و طبری پیرمرد هم آوردند که آخر عمری پیرمرد سوسیالیست اسلام شناس شد و از همه بدتر همان بلایی که سر سیامک پورزند آوردند که بیچاره سر هفتاد و چند سالگی اعتراف کرد که با زنی چهل ساله رابطه دارد و این دروغ تا پای طلاق و طلاق کشی آن خانم محترم هم رسید. عبدی کم کسی نبود، شش ماه انفرادی را در دهه شصت تحمل کرده بود و یا آخ هم نگفته بود. حکایت همان شد که
ای کشته چرا کشتی تا کشته شدی زار؟
عبدی گفته بود: آش با جاش! نمی شود هم اسطوره مقاومت بود و هم راحتی داشت. مطمئنم عبدی خودش بارها دریافته است که نباید چنین حرفی می زد. بازجویان عبدی را متهم به دشمنی با نظام نکردند که دوستانش بتوانند از او حمایت کنند، او را متهم به جاسوسی و فروش اطلاعات به بیگانگان کردند. عبدی هم از صحنه سیاسی ایران حذف شد.
5) مسعود بهنود هنوز زندانی بود که من آزاد شدم، هر جا می رفتم مثل جذامی ها به من نگاه می کردند، من غیرپشیمان نبودم و مجبور شده بودم در دادگاه بگویم که اشتباه کرده ام، رفتم به دفتر یکی از روزنامه های اصلاح طلب، به آنها گفتم چرا از باقی و گنجی که الآن تحت فشار نیستند و در انفرادی نیستند حمایت می کنید و از بهنود حمایت نمی کنید که زیر فشار است و قاضی روستایی حقیر علاوه بر اتهامات سیاسی به او اتهام عرقخوری و کشیدن تریاک هم زده؟ چرا از بهنود حمایت نمی کنید؟ آن دوست اصلاح طلب گفت که: داستان بهنود فرق می کند، او اتهامات دیگری دارد. نمی دانید کجای آدم می سوخت وقتی چنین چیزی را می شنید. یکهو احساس می کردی وقتی که قرار بود روزنامه تیراژ بیاورد تو می شوی چهره اول و عکست را به زور چاپ می کنند و وقتی که به زندان می افتی می شوی بچه حرامزاده جنبش اصلاحات که نباید جلوی مهمان درش آورد.
آقای ابطحی!
این رشته سردراز دارد و بازگو کردنش به نفع روزنامه نگاری و فضای امروز کشور نیست، بنویسید که اشتباه کردید و نباید این سه مجبور شده پشیمان شده را چنین از آنهای دیگر که به قول شما پشیمان شدند جدا می کردید. هم شما اشتباه کردید، هم مسعود بهنود عزیز که یکباره با دیدن نوشته شما کارش از دست بشد و برخلاف همیشه داغ کرد و یادش رفت که با این کار آن چند تای دیگر له می شوند و هم جمشید برزگر که در بی بی سی چیزی را نوشت که نه در شان او بود و نه در شان رسانه معتبری مانند بی بی سی.
آقای ابطحی!
بگذارید حرف تلخی را به شما بزنم و هزار بار از خدا بخواهم که این بلا را سر شما نیاورد. آیا مثل عبدی مطمئن هستید که اگر شما را بگیرند و ببرند و دست خاتمی و دوستان هم به شما نرسد جزو پشیمان هایی نمی شوید که برای ابد از صحنه سیاست ایران حذف بشوید؟ خدا همه ما را از شر اتاق های معجزه حفظ کند.
دوست خوب و دوست داشتنی!
کمی از شجاعت تان را هم برای کسانی بگذارید که اگر به جلسه بیایند و با شما حرف بزنند دوباره باید ریخت نحس مرتضوی و بازجویان را تحمل کنند.
با احترام و دوستی
ابراهیم نبوی
9 دیماه 1383


در حاشیه یک نامه و چند پاسخ و چند توضیح

نوشتن نامه در مورد چهار نویسنده اینترنتی مجبور به اقرارشده و تحت فشار واکنش هایی را بوجود آورد که این واکنش ها خود بخود ارزشمند و ماندگار است. بهتر است برای برقراری رابطه بهتر با این نوشته، مجموعه کنش ها و واکنش ها را هم بخوانید.

مسعود بهنود در یادداشتی ماندگار و انسانی در قبال نامه ای که نوشته شده بود واکنش نشان داد و در نوشته اش با عنوان در تارعنکبوت تذکری در مورد یکی از افراد این پرونده هم به من داد که باعث شد من نوشته ام را بسرعت اصلاح و نام یکی از افراد را از آن حذف کنم. از مسعود بهنود ممنونم

محمد علی ابطحی بزرگواری را تمام کردند، ایشان با همان منش اخلاقی که از مکتب بزرگ منشی و رفتار انسانی سید محمد خاتمی برمی آید، به یادداشت من پاسخ دادند و علاوه بر منتی که سر من گذاشتند( که پیش از این نیز در ایران همواره منت پذیرش بودم و مدیون بزرگواری هایش) در پاسخی کوتاه روشن کردند که پیش از یادداشت من هم قصد داشتند این داستان پشیمان و غیرپشیمان را روشن کنند، از ایشان بخاطر شهامت شان در دفاع از قلمرو آزادی و شجاعت شان در اصلاح نظرشان ممنونم.

جمشید برزگر عزیز نیز در نوشته ای پر از مهربانی و دوستی نوشته ای را منتشر کرد که خواندن آن نیز لازم است و از یک حرفه ای کار خبر همین برمی آید که با نوشتن نوشته ای اشکالات قبلی اش را اصلاح کند.

نوشته ای از حسین خداداد را خواندم در سایت اینترنتی اش که در تحسین و ستایش رفتار و نوشته آقای ابطحی بود که تحسین برانگیز هم بود و قابل ستودن. این نوشته را هم اگر نخوانده اید حتما بخوانید.

نیک آهنگ کوثر نیز مقاله ای نوشت در توضیح نوشته من و تذکراتی را در مورد آنچه کرده بودم و نوشته بودم داد که از لطف و بزرگواری او نیز ممنونم و بسیاری از حرف هایی که در مورد من زده بود هم درست بود و امیدوارم بازهم از همین حرف ها بزند. این نوشته را هم بخوانید.

ف م سخن نیز با کمی خشونت مثل همیشه حرف های خوبی زده بود و به من و آقای ابطحی تذکراتی داده بود، نوشته او نیز خواندنی است، جز اینکه بعضی از بخشهای نوشته اش را قبول ندارم، اما خوب نوشته بود و باید که خواندش.

نوشته ای دیگر را نیز خواندم تحت عنوان بازهم دردسر ، وبلاگ نویسان پشیمان و غیر پشیمان؟، این نوشته کمابیش همان بود که همه ماها به آن اعتراض داشتیم و کامل کننده همان حرف ها بود که زده شد. این نوشته در جایی به نام ایران امروز آمد و از قلم کسی که یک مداراگر ایرانی نامیده شده است. این نوشته نیز خواندنی است.

از همه این افراد ممنونم و امیدوارم چنین گفتگوهایی باز هم ادامه پیدا کند.

مطالب ديگر:

دنبالک: http://mag.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/16243

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'آقای ابطحی! عبدی هم گفت آش با جاش! سید ابراهیم نبوی' لينک داده اند.

آقای نبوی فقط شما قهرمان هستيد و بس!
اگر مقاله ابراهيم نبوی در باره آخرين نوشته...
نوید همدانی گفته ها و نکته ها
December 30, 2004 02:10 PM

http://sibestaan.malakut.org/archives/006688.shtml
حرفهای خواندنی نيک آهنگ کوثر که خواندنی تر از حرفهای ابراهيم نبوی است (و در جواب و ايضاح حرفهای او):جالب اینجا بود که مصاحبه‌ای که محمود فرج...
Sibestaan
December 31, 2004 03:17 AM

یا دروغگو هستید یا نادان
قای محمد علی ابطحی را که همگی می‌شناسید. ایž...
Hasan Agha
December 31, 2004 03:42 AM

یا دروغگو هستید یا نادان
قای محمد علی ابطحی را که همگی می‌شناسید. ایž...
Hasan Agha
December 31, 2004 03:43 AM

پاسخ ابطحی
ابطحی بی بلاگ شده، پس نتوانست جواب نبوی را ...
يادداشت های نيک آهنگ کوثر
December 31, 2004 08:57 AM

Copyright: gooya.com 2008